۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

بهسود و چند دستاورد

بحران بهسود ختم نه بلکه تمدید شد. کوچی ها مثل همیشه سرفرازانه از بهسود برآمدند و ده ها خانه را ویران،هزاران نفر را مهاجر و تنی چند را هم راهی آن دنیا کردند. سوغاتی که هرساله برای روستا نشینان بهسود بیادگار می گذارند.
دو میلیون دلار سود خالص بهسود برای کوچی نما ها و حامیان اش برای امسال بود اما اگر چور و چپاول خانه های مردم را هم اضافه کنیم مقدار دگری هم به ان اضافه می شود. سود کمی نیست.
برای کوچی ها این پول و این پروژه حیثیت یک پروژه ای غیر انتفاعی را دارد به این معنی که آنها از این پول برای خرید سلاح های بهتر و جلب و جذب بهتر افراد در سالهای آتی کار خواهند گرفت و چه بسا که ازاین پول برای خرید واسکت های انتحاری و نفوذ در پولیس و امنیت برای کارا کردن بهتر عملیات های انتحاری و انفجارها.

و اما برای روستا نشینان بهسود این یک معامله ای مطلقن مضر بود. آنها خانه های شان را، کشت و زراعت شان را،عزیزان شان را و بالاخره روحیه شان را از دست داده اند ویک بار دگر خواطره بیداد عبدالرحمن را زنده کرد و بار دگر به بی پناهی مطلق اعتراف کردند. آوارگی خواب های کودکان شان را پریشان کرد و درشرایط مطلقن امن منطقه ای شان بدون حضور رسمی طالب، حضور طالب را با گوشت و پوست شان لمس کردند و دود، باروت و مظالم وحشیانه ای ددمنشان را درهزاره ای سوم میلادی تجربه کردند.

اما برای هزاره ها نیز این یک معامله سراسر زیان ده بود. رهبران درباری آنها مشروعیت شان را در سایه ای حوادث بهسود برای مدت نامعلومی دگر تمدید کردند. باردگر سرنوشت آنان بدست عده ای خود آگاه و ناخودآگاه معامله شد. آنها بازهم در گیرودار نبردهای قومی باختند. صدای عبدالرحمن، کشتار یکصد سال قبل، حادثه افشار را این بار در بهسود حس کردند و احساس کردند که بازهم مثل گذشته ها یکبار دگر در این قمار سیاست بازنده ای واقعی بودند. شتر و شترچران با چوب و چماق سابق نه بلکه این بار با تفنگ و توپ و سلاحهای ثقیل، موترهای لوکس و.... در مقابل شان قرار گرفت و بازهم مثل همیشه در سایه فرامین همایونی پیروز از میدان برآمد.
هزاره به وضوح تکرار تاریخ را به نظاره نشستند و معامله ای سرنوشت این پدیده محکوم و همیشه دامنگیر هزاره ها بازهم کار خود را کرد.

خلای رهبری سالم و نبود استراتژی بخردانه مدیریت هزاره ها بیش از پیش آشکار شد. آنها بیش از پیش فقدان یک رهبر کار آمد را در مواقع چرخشی این چنینی حس کردند. جوانان هزاره بیش از پیش خود را سرخورده احساس کردند، چه اینکه این سرخوردگی ها با فحش و دشنام به کوچی و اربابان شان در رسانه ها، وبلاگ ها و شبکه های اجتماعی مثل فیس بوک مشهود بود. رهبری سالم و کارآمد به عنوان یکی از نیاز های استراتژیک خود را برجسته ساخت. جوانان متوجه این موضوع شدند که باید راهی برای انتقال رهبری از صنف موجود سنجیده شود ورنه دامنه بحرانهای اجتماعی و سیاسی هزاره ها خیلی وسعت خواهد یافت.

انترنت به عنوان قدرت برتر، بخوبی تاثیرگذاری خود را نشان داد. جوانان بخوبی از ابزار انترنت و رسانه استفاده کردند و به عنوان یک اهرم فشار استفاده کردند. طوریکه بسیاری از موسسات بین المللی مانند سفارت امریکا واکنش نشانداد. و چیزی دگری که برجسته شد، وجود تعداد زیاد کاربران انترنیتی مردم ما بود. مردمی که برعکس کوچی و همکاران نکتایی پوش اش بر سلاح های نوین مانند انترنت باور دارد و از آن به عنوان یک سلاح مدنی استفاده می کنند، نه اینکه بروند و خانه های مردم را نشانه بروند. ما باید به این شعور تعظیم کنیم و ایمان داشته باشیم.

درکل باید پذیرفت که هزارهها همانطور که در گزارش سازمان عفو بین الملل آمده است هنوز هم آسیب پذیر ترین قشر افغانستان است و تاوان سنگینی را برای خلع سلاح خود پرداخت می کنند. آنان بیش از هرزمانی نیاز به حمایت جامعه جهانی و بیداری نسل خود دارد.
تعلیم و تربیه و آگاهی مردم هنوز هم به عنوان یک اصل در آگاهی مردم نقش دارد ولی برای بقا در افغانستان باید جنگید و از زور کار گرفت. افغانستان کشوریست که تمام معادلات آن با زور شکل گرفته و بازور بقا یافته است. پروسه بن را قدرتمندان و بازیگران جنگ بنیان نهادند و طالبان با استفاده از زور دولت را مجبور به مصالحه می کند. جامعه جهانی هم در مقابل قدرتمندان محل سر خم می کند و انقطاف پذیراست.
و مهم از همه برای پیروزی در بهسود باید از همه امکانات باید استفاده کرد تا تمامی فرامین ظالمانه ای عبدالرحمن لغو گردد. هرنوع موافقه و مصالحه ای که غیر از این باشد به مردم محل کمک نخواهد کرد و به مشکلات آنها خواهد افزود. همه باید در جهت بدست آوردن چنین مامول تلاش کنند. همه و همه

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

واکنش به یک تهاجم

روی بروی کامپیوترت می نشینی و دلواپسی.لحظه به لحظه سایت خبری را مرور می کنی .هر پنج دقیقه به بی بی سی سرک می کشی.فیس بوک را زیر و رو می کنی.وبلاگ ها را باز می کنی ولی آن خبر که ترا آرامش بدهد کمتر بدست می آوری.
همه اش از زد و خورد،انتحار،کوچی،تنشهای سیاسی و.......................حرف می زنند.
بهسود امروزها فکر خیلی ها را بخود مشغول ساخته.هرکس مطابق روحیه و سلیقه اش به ان می پردازد.جوانان فیس بوکی خیلی بیش از حد احساساتی اند.
با خودت فکر می کنی آیا این راه مبارزه است؟آیا ما با این کار خود به بهسودی ها خدمت می کنیم؟
فکر نکنم ما با وحشی خطاب کردن کوچی به راه حل این معضل برسیم و بنظر نمی رسد با فحش و ناسزا به نقطه پایان برسیم.
این بحران یک شبه به وجود نیامده که یکروزه حل شود.ریشه های این فاجعه خانمانسوز در اعماق تاریخ نفوذ دارد.اگر به تاریخ برگردیم می بینیم ما ازاین فجایع کم ندیدیم. پس بیایید کمی با تعقل و به دور از احساسات بیندیشم و ببینیم از چه راهی می شود این بر این بحران فایق امد که کم ترین هزینه را برای ما داشته باشد.
درست است که جوانان ما احساس سرخوردگی می کنند و این بحران احساسات خیلی ها را جریحه دار ساخته است ولی این راهش نیست.
به نظر شما چه راهکارهای می تواند بر این بحران نقطه پایان بگذارد؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

کوچی، بهسود، جنگ و من

خیلی دلم گرفته است. سر صنف هم حال خوشی نداشتم.یک کلاس را هم که غایب شدم.
کله صبح با خبرهای بدی از خواب می پری.
کوچی ها بهسود را غارت کردند.
علم گل کوچی:"%40 درصد هزاره جات از ماست . ما حق خود را به زور که شده هم می گیریم".
یلدا در صفحه فیس بوک اش می نویسد."انفجاری در نزدیکی دفترش رخداده و بعد تر هم خبر می شوی که 19 نفر را به کام مرگ فرستاده است" و صدها خبر نا خوشایند دگر.
کلاس می روی.همصنفان ات سوال می کند.بازهم در کشور شما انفجار شده؟
می گویم :چطور؟
می گوید: در روزنامه خواندم.
خوب؟
می گوید :خوب نداره. مگر شما از کشتار خسته نشده اید؟
می گویم: مگر انفجار کار هرکسی می تواند باشد. در بمبی هم اتفاق افتاد. در لندن هم اتفاق افتاد. در فلان جا هم......................
می گوید: خوب آنها هم یا از کشور شما بودند یا از پاکستان .
سکوت می کنم حرفی برای گفتن ندارم. چی برای گفتن دارم؟ به کدام چیز کشورم افتخار کنم و از آن تعریف کنم.
به گذشته زمانی که ما حاکم هند بودیم.
می گوید: آن زمان هم همین کار را کردید. به کشور ما هجوم آوردید. هزاران نفر را کشتید.سومنات مرکز خدایان مان را نابود کردید.به فرهنگ و دین ما احترام نگذاشتید و ....................................
از چی بگویم؟
بگویم که آری. کشور ما این شکلی است دگه . ما هنوز مردمان داریم که به شکل کوچی زندگی می کنند.خانه بدوش اند.بدن شان ماه ها روی آب را نمی بیند.بین پاکستان و افغانستان در گردش اند.
بگویم هنوز ما خود را برای رسیدن به بهشت انفجار می دهیم. درصورتیکه در دین ما خودکشی حرام است.
بگویم مسیر ماه را جامعه جهانی و چند نفری که جامعه جهانی را به گروگان گرفته اند تعیین می کنند.
بگویم هرکس مزدور خوب بود. پادشاه،ریئس جمهور ،آمر و حاکم خوب تر می تواند باشد.
و بگویم و بهتر است نگویم .
نه من هیچ چیز نمی گویم.بهتر است لالمانی بگیرم و بگویم مثلن من در مورد کشورم زیاد معلومات ندارم. بهتر است بگویم هر وقت در مورد کشورم صحبت می کنم .لکنت زبان پیدا می کنم نمی توانم صحبت کنم.
**********
براستی این چه کشوری است که چه داخل اش باشی و چه خارج از آن برایت آزار دهنده است.در هردو صورت رنج می بری.
در خبرها آمده بود.کوچی ها خانه های مردم را آتش زده اند.پولیس و اردوی ملی هم مستقیم و غیر مستقیم از آن ها حمایت می کنند.
در خبر ها گفته شده بود. که نمایندگان هزاره ها در پارلمان دست به تحصن زده اند و در مقابل علم گل کوچی گفته است که ما جایداد خود؟ را به زور و به قیمت جان هزاران آدم هم که شده می گیریم.
یکی نیست بگوید کدام جایداد؟
بس نیست این همه ستم بر این مردم کرده اید.
آخر این کشور است.کدام ویژگی یک کشور را دارد.
آیا ملت در افغانستان وجود دارد؟
آیا دولت دولت برآمده از اراده ای مردم است؟
آیا دولت حاکم کشور است؟
آیا اردو و پولیس این کشور واقعن برای کشور خدمت می کنند؟ ویا برای منافع قومی و....
اگر واقعن دولت داریم.پس کوچی مسلح چی کاره است
طالب کی هست
و هزاران سوال دگر
هر بار به کشورت فکر می کنی موهای بدن ات راست می شوند و ته دل آرزو می کنی کاش در افغانستان بدنیا نمی آمدی
کاش صدای انفجار به گوش ات طنین انداز نبود
کاش از کوچی خبری نمی داشتی
و کاش معمای بنام کوچی وجود نمی داشت
و همه مردم کشورت بدون هیچگونه مشکل می توانستند زندگی کنند.

خنده آور است .افتضاح از این هم بالاتر است؟ من که فکر نمی کنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

انتخابات پارلمانی

بازهم تنور انتخابات داغ شد ولی این بار انتخابات پارلمانی.انتخابات برای من اما یادآور جنجال ها، تقلب،ب الاکشیدن تنشهای قومی منطقه و صد مسئله دگر است.امروز لست تعداد کاندیدا ها ولایت غزنی و چند ولایت دگر را دیدم، چیزی که برایم برجسته می نمود،تنوع نامزد ها بود ولی قشر ملا و به اصطلاح فرماندهان جنگ تا حدود زیادی نسبت به دگر اقشار جامعه سنگینی می نمود.مالستان زادگاه من به تناسب انتخابات گذشته سه کاندید کمتردارد و جاغوری و قره باغ همچنان تعداد زیادی کاندید دارد.

در نگاه اول میشه گفت انتخابات یک پدیده ای نسبتا نو است و عوارض اش هم تا حدودی زیادی طبیعی است. ولی وقتی کمی بیشتر دقت کنی این لست بلند بالا با تنوع زیاد می تواند ناشی از عوارض متعدد باشد.برعکس کشورهای دگر که نامزدها بیشتر با اهداف مشخص و نسبتا حرفه ای تراند و در مورد تجربه و تخصص کافی دارند. در افغانستان اما،قضیه شکل دگر دارد.خیلی ها بخواطر نداشتن کار مناسب وارد عرصه ای رقابت می شوند.کسانی هم قبلن قومندان بوده اند و حال با عوارض قومندان بودن دچار اند و بنا خود را کاندید می کنند.برخی دگر از طرف احزاب کاندید می شوند و انگیزه ای آنها یا رفتن به پارلمان است ویا هم حداقل جلوگیری از ورود نماینده حزب رقیب در خانه ای ملت. و از آنجا که افغانستان جامعه ای قومی است، بعضی هم به خواطر منافع شخصی خود وارد کارزار انتخاباتی می گردند،گفته می شود این افراد از قوم رقیب پول می گیرد تا رای یک قوم مورد نظر را تقسیم نموده و در نتیجه تعداد کمتری از آنها به خانه ملت را یافته و تاثیرگذاری کمتری در شکل دهی تصمیمات پارلمان داشته باشند.

ولایت غزنی با داشتن خصوصیات چند قومی، حضور احزاب مختلف و اکثرا رقیب، حضور پر رنگ روحانیون و فرماندهان جهادی از این قاعده مستثنا نیست. این ولایت دارای 11 کرسی در پارلمان کشور است و رای دهی در سطح ولایت برگزار می شود و به تعداد کرسی ها افرادی که دارای بلند ترین رای اند به پارلمان را ه می یابند.تعداد زیادی از افراد که کاندید نموده اند مربوط به قشر جلیله روحانی و سران قبیله ها(مناطق پشتون نشین) و فرماندهان وقت جهادی اند خود را نامزد نموده اند ولی تعداد کمی مکتب خوانده و استاد دانشگاه و فعالین حقوق بشر نیزدیده می شوند.البته تعداد شان کم است و شاید از تعداد انگشتان دودست تفاوت نکند.

ولایت غزنی با توجه به انتخاب شدن اش به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام نیازمند توجه بیشتر و نمایندگان متعهد و دلسوز است.این ولایت دارای مشکلات عدیده ای است که مسئولین تاکنون تنوانسته اند به این مشکلات رسیدگی نمایند و یا هم سهل انگاری کرده اند که گزینه دوم بیشتر عقلانی به نظرمی آید. حال اگر مشکل امنیت را هم در نظر بگیریم،متوجه خواهیم شدکه ما با چه مشکلاتی دست به گریبانیم و حل اینها نیازمند یک اراده قوی و نمایندگان و مسئولین دلسوز است و این می تواند انتخاب نمایندگان اصلح را دشوار و دقیق تر سازد.

واما ولسوالی های مالستان،جاغوری، قره باغ،جغتو و برخی دگر ولسوالی ها در انتخابات کذشته بیشترین آسیب را از ناحیه تعدد کاندیداها تجربه نمود.زیرا تقریبا نتوانستند نماینده ای در پارلمان داشته باشند که صدای شانرا بلند نماید (به استثنای شاه گل رضایی که به لطف زن بودن به پارلمان راه یافت).با توجه به تجربه ای تلخ که این ولسوالی ها داشتند انتظار می رفت که این بار درس عبرت گرفته و تعداد کمتر نامزدها را معرفی نمایند ولی ظاهرا که این طور نبوده و همان علل که در بالا به آن اشاره کردم هنوز کارایی خود را نشان داده است.

و اما دراین میان مالستان بیش تر از همه متضرر شد، زیرا هیچ نماینده در پارلمان گذشته نداشت.مالستان با توجه به دور افتاده بودنش و نیز طبیعت آرام مردمش در این چند سال گذشته کمتر مورد توجه بوده و به فراموش شده ترین ولسوالی تبدیل شده است.زیرا ازیکسو امنیت در ان حاکم است و از سویی دگر هم طالب در آن نفوذ ننموده و اگر مشکل هزاره بودن اش را هم اضافه نمایید متوجه می شوید که قضیه از چی قرار است.

البته مالستانی ها مقصر اند که نه امنیت خود را خراب می کنند و نه طالب می شوند و بد تر ازآن نماینده هم نمی توانند در مجلس ملی بفرستند. این بار بجز منطقه مکنک که کاندید ندارد بقیه مناطق ماشاالله دوتا سه تا دارند.
از خوردک زاییده هما سلطانی- فعال حقوق بشر
از میرادینه آقای چمن شاه اعتمادی- روحانی
از شنده آقای محمدعلی اخلاقی- استاد دانشگاه و جامعه شناس (او در انتخابات گذشته هم کاندید بود).
از غیغتو یک نفر
از پشی دونفر و بلاخره
از سوکه یک نفر خانم آمنه مجاهد فرزند بستان مجاهد.
با توجه به رغبت کم مردم به رای دهی و تعداد زیاد کاندیداها در ولایت غزنی می شود گفت شانس این ها برای تکیه زدن به چوکی وکالت برای این ولسوالی دور از انتظار می نماید مگر این که فرجی شود و حوادث غیر قابل پیش بینی در را ه باشد.البته نحوه ای کمپاین هم می تواند تاثیر گذار باشد ولی درکل نمی تواند تعیین کننده باشد.

و اما من چرا در مورد مالستان نوشتم.باید بگوییم اینجا صفحه ای دیدگاه های شخصی ام است و من مجبورم که در همین مسیر مالستان رفت و آمد کنم.پدر و مادر و دوستانم در مالستان زندگی می کنند.راه های مالستان نیاز به پخته کاری دارد.مردم واقعن چیزی از دولت کرزی تا این موقع عاید شان نشده.فساد بیداد می کند.رشوه گیری بیک رسم عادی و روزمره تبدیل شده است.سطح زندگی مردم نسبت به قبل تغییر نکرده است و حل این مشکلات نیازمند یک نماینده صادق و دلسوز است تا صدای مردم را در پارلمان کشور بلند نماید و به کوهی از مشکلات مردم نقطه پایان بگذارد و مهم تر ازهمه من بخواطر دیدن پدر و مادر و دوستانم این همه از رفت و آمد در سرک های که به زحمت به آن ها میشه سرک خاکی گفت اذیت نشوم.
خداکند  جوانان و متعهدین به مردم غزنی چاره ای بیندیشند و تا رسیدن روز انتخابات بتوانند این مشکل راه حل نمایند.



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

تجربه ام از فیس بوک

خسته ام.دوساعتی میشه که از صنف برگشته ام.فیس بوک را بازکردم.چیز جدید تر نیافتم.نمی دانم چرا هیچکس در فیس بوک به چیزهای جدی نمی پردازد.چند لینک و چند عکس نو پست شده بود.جالب است بدانید،در لینک که مربوط به خبر افشای زندان امریکایی ها در افغانستان بود،یک کامنت هم گذاشته نشده بود ولی در چندتا پست دگه که مربوط عکس و بعضی چیزهای دگه بود ده تا دوازده تا کامنت گذاشته شده بود.
چیزی جالب دگه ای که متوجه می شوی تعداد زیاد کامنت ها در پست دختران فیس بوکی نوشته می شود.کمتر کسی پیدا می شود که در پست دختران کامنت نماند.نمی دانم دلیلش چیست؟ شاید دیوارهای سنت و مذهب باعث شده که هر وقت کمی فرصت ارتباط مساعد شود ما مردان بی درنگ پیش قدم می شویم.حال آنکه درشبکه های اجتماعی مثل فیس بوک رابطه ها خیلی کمتر جنبه واقعی دارد.
جنبه ای دگری که می شود به آن پرداخت، پرداختن به قوم و تبار است.خیلی ها کوشش می کند که از قوم و ایل خودش در فیس بوک زیاد تر تبلیغ کنند و گاه هم دست به مبالغه بزنند.
کسانی دگری هم هستند که از فیس بوک به عنوان نشر افکار خود استفاده کنند ولی این افراد درحد انگشت های دست است.لازم است که ذکر کنم این مشاهدات و برداشت من به عنوان کسی که ازفیس بوک استفاده می کنم ،ولی فیس بوک در دگر بخشهای دنیا در تمام بخش ها مورد استفاده زیاد است.
بهرحال هرچه باشد فیس بوک روزنه ای جدید برای یافتن دوستان درسرتاسر دنیا است و پیوند افغان ها را در دنیا مساعد می سازد و خالی از فایده نیست.میشه استفاده موثر از آن کرد و با دوستان و فامیل ارتباط برقرار نمود و این حداقل استفاده از این شبکه عظیم اجتماعی است.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

خیلی وقت ها هرچیز را خیلی سرسری می گیرم.چند دقیقه پیش نوشته زیرین را خواندم نواقص زیاد انشایی و تایپی را مشاهده کردم.خیلی بد است ولی سعی می کنم که دگه با دقت تر بنویسم.
آری باید کمی حوصله به خرج دهم.پسر آخر چرا هیچ چیز را جدی نمی گیری؟ کمی با روزگار جدی باش

خبرهای بد

این روزها خبرای چندان خوبی برایم نمی رسد.با تاسف امروز در خبرها داشتیم سریال جنجال کوچی ها دوباره از سر گرفته شد.
آخر هفته شنیدم که مادر یکی از دوستانم نسیم فکرت،درست روزهای که مادر تجلیل می شود، دارفانی را بدرود گفته و به دیار ابدی شتافت.سیلاب جان بیش از 88 نفراز هموطنانم را گرفت و......خبرهای ازاین قماش.
خیلی بد است که در غربت زندگی کنی و خبر وفات فامیلین و دوستان ات را بشنوی. درد غربت ازیکسو و اندوه از دست رفتگان از طرفی دگر.
مادر کلمه مقدس است. حداقل برای من که مادرم با سرطان مبارزه می کند. من بعد از تشخیص مرض اش تازه درک کردم ، مادر میتواند مانند ستونی باشد که می توانی در روزهای سختی به او تکیه کنی و او است که مثل کوه پشت سرت می ایستد و تمام ناملایمات را تحمل می کند.
مادر سمبول گذشت و فداکاری است. او برای پسرش از جان مایه می گذارت و نمی گذارت ناملایمات زندگی به او آسیب برساند و با رفتن او احساس می کنی همه تکیه گاهایت خراب شده اند. و یک باره دلت می افتد.زمانی که من در شفاخانه در یکی از کشورهای همسایه مادرم را برای معالجه برده بودم پیش ازآنکه من نگران او باشم، او نگران من بود.این ویژگی مادر است و این منحصر به فرد است.
و اما زمانی من و نسیم دوستان کودکی همدگر بودیم روزها را باهم سپری می کردیم.در خانه اش رفت و آمد داشتم . مادرنسیم مادری مهربان و دلسوز بود.
سالهای چند گذشت وقتی من دوباره به وطن برگشتم ، روزی خانه ما آمده بود و می گفت :"شما مثل پسرم نسیم جان می مانید. من هر وقت شما را می بینم نسیم جان پسرم یادم می آید". و بعد هم کمی بغض آلود گفت که:" بچه ها مثل گنجشک می مانند .گنجشک ها زمانی که پر در آوردند دگه از پدر و مادر جدا می شوند و می روند دنبال کارش. شما بچه ها هم همین شکلی هستید".چه خوب شباهت ما و گنجشککان را پیدا کرده بود. او راست می گفت.هر باری که من به خانه رفته ام کمتر از یک ماه به خانه بوده ام و بس.هیچ وقت فرصت این را نیافته ام که بیش از این درخانه بمانم و این هم از گرفتاریهای انسان امروزی است کاری هم نمیشه کرد.
امروز یکی از دوستان فیس بوکی نوشته بود: مادرها روی سخنم باشماست.هیچ موقع آسایش خود را بخواطر ما بهم نزنید. زیرا ما هیچ وقت آن کسی نیستیم که شما توقع دارید.ما پسران و دختران بدی هستیم. درست در روزهای که به ما نیاز دارید ما شما را تنها می گذاریم و می رویم پشت سر زن ویا شوهر خود.
ولی مادر:
من تو را دوست دارم و مقاومت ات را در برابر سختی های روزگار می ستایم .ازتو می خواهم همانطورکه در مقابل ناملایمات زندگی ایستادی ، در مقابل این سلول های سرطانی هم بایست محکم باش و من را در این سرای تهی تنهایم مگذار.می دانم خیلی سخت است ولی برای تو که این همه مشکلات را پشت سر گذاشته ای، چیز خیلی سخت نیست و می دانم که شما این کار را خواهی کرد.
و اما برای مادر نسیم فکرت که احساس می کنم همیشه مثل مادر با من برخورد می کرد،آرامش جاودان آرزو می کنم و امیدوارم فرزندان وبازماندگانش با توشه صبر او را همراهی کنند.
*****
کوچی ها دوباره و چند باره به مناطق از ولایات مرکزی کشور حمله کردند و آرامش مردم روستایی این نواحی را به هم زدند.
نمی دانم که کوچی که است و چکاره است و این اسلحه های سنگین و سبک را از کجا می کند؟ و چگونه این همه راه را از مناطق سرحدی گرفته تا ولایت میدان وردگ طی نماید بدون اینکه کسی مزاحم اش شود و بپرسد :برادر این اسلحه را چی می کنی؟ از کجا آورده ای و برعلیه کی استفاده می کنی؟ و آیا غیر از اردو و پولیس ملی آیا کسی دگر هم جواز حمل اسلحه دارد؟ البته طالبان که استثنا اند ازین مقوله.آنها دولت خود را دارند و حاکمیت خود را و در خیلی موارد خیلی مستحکم از دولت افغانستان.

و آنچه مشخص است اینست که رگه های از حمایت بعضی از حلقات در داخل دولت وجود دارد.کسانی هستند که اینها را تا کیلومترها اسکورت می کنند تا سلاحهایشان بدون کدام مشکل خاصی به نبردگاه برسد و گلوگاه یک عده فقیر و بی دفاع را نشانه برود.
واین یک فاجعه عظیم انسانی را بارخواهد آورد و برخلاف تصور کسانی که فکر می کنند می شود آشوب را از جنوب به شمال و مرکز انتقال دهند،می تواند مشکل دگر بر انبوه مشکلات کشور بیافزاید و تومار بلند بی اعتمادی اقوام و ملیت های افغان را درازتر خواهد کرد. و فقط یک عده سودجو می تواند به بهره برداری از آن بپردازد وبس. این کشمکش نه سودی برای کوچی ها دارد و نه برای مردم پا برهنه اهالی.فقط شکاف بین اقوام را عمیق تر خواهد کرد.
******
سیلاب جان نزدیک یکصد نفراز هموطنان ماراگرفت.در کشوریکه هرروز قربانی بمباردمانهای خارجیها،زدو خوردهای نیروهای دولتی و حملات انتحاری است. حالا هیچ چیز به مردمانش رحم ندارد از زمین و آسمان بدبختی می بارد.حال پس از زلزله چند مدت قبل نوبت به سیلاب می رسد تا بخش دگری از هموطنان ما را به کام مرگ بفرستد.دنیای عجیبی است.درست گفته اند که سنگ بپای لنگ است و حالا ما آن لنگیم که هرطرف برویم با سنگ برخورد می کنیم.
نمی دانم زنجیره ای این مصایب تاکی ادامه پیدا خواهد کرد و تاکی ما قربانی اتفاقاتی باشیم که خود ما هیچ نقشی درآن نداریم. دگران می برند و دگران هم برای ما می دوزند و ما این وسط هیچ کاره ایم.

هر وقت شبح ناامیدی بمن هجوم می آورد، ضرب المثل فارسی یادم می آید "زمستان می رود و اما روسیاهی به ذغال می ماند" خیلی وقت ها بهش فکر می کنم.براستی در این آشفته بازار کی ها نقش ذغال را بازی می کنند. می ترسم فردا ما دوباره به ذغال بودن متهم شویم .
........................و من آرزو می کنم که هیچکس ذغال نباشد و به اصطلاح همه از خر شیطان پایین بیایند و بیش ازاین بر طبل ویرانگری و خودزنی تاریخی خود نکوبند.این تنها کاری است که در این مقطع می توانم بکنم.