۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

آیاشورای عالی صلح کاری از پیش خواهد برد؟


شورای عالی صلح هم تشکیل شد و اولین جلسه اش را روز شنبه برگزار کرد. اعضای شورا همان رهبران تنظیمهای جهادی و احزاب سابق هستند و چهره ای جدیدی در آن دیده نمی شود. افراد زیر در جلسه ی اول شورای صلح شرکت کردند:
محمد کریم خلیلی،
برهان الدین ربانی،
صبغت الله مجددی،
پیر سید احمد گیلانی،
حاجی محمد محقق،
سید نورالله سادات،
حاجی سلیمان یاری،
نعمت الله شهرانی،
حبیب الله غالب،
انوار الحق احدی،
عبدالرب رسول سیاف،
محمد اسماعیل خان،
سید حامد گیلانی،
عبدالهادی ارغندیوال،
حاجی دین محمد،
معصوم استانکزی،
فاروق وردک،
موسی هوتک
و مولوی رحمانی
این ها کسانی اند که در گذشته نیز به نحوی همخوان ریئس جمهور بوده اند و قبلن نیز به عنوان وزیر مشاور، ومعاون و وزیر و غیره پستهای کلیدی دولت کار کرده اند. 

 در گذشته نیز بارها شاهد بوده ایم که شوراها، کمیسیون ها و سازمان های گوناگونی تحت نام صلح توسط دولت بوجود آمده بود. کمیسیون صلح و آشتی ملی یکی از آنها بود. آقای مجددی  به عنوان ریئس این کمسیون تجربه ی ناکامی در تشویق برادران ناراضی به صلح را با خود حمل می کند. حال حضرت صاحب در این شورا هم عضو است و شاید ریئس آن هم بشود. ببینیم این بار کدام چال صلح را رو خواهد کرد تا صلح در کشور را به ارمغان آورد.

 جرگه ی امن منطقه ی  نیز یکی دگر از راهکارها بود. جرگه ی که یک بار در کابل و بار دگر در پاکستان دایر شد و نتایج پیش بینی شده را نداشت و حتی اوضاع روز بروز بد تر هم شد. اعضای آن هم همان های بود که بعضن در این شورا عضو هستند.

 آقای ریئس جمهوردر کنفرانس لندن ابتکار جرگه ی مشورتی صلح دگر را بدست گرفت و در لندن تمام تلاش اش را بخرج داد تا نظر مثبت جامعه ی جهانی را با خود داشته باشد. مهمتر از همه هزینه ی این جرگه را از جیب خارجی ها تامین نماید. این کار را هم کرد. بقولی 150-160 میلیون دالر امریکایی هزینه ی این شورا بود. اعضای آن هم کسانی بودند که از سرتاسر افغانستان توسط تیم ریئس جمهور دست چین شده بودند.

اگربه تمام این جرگه ها دقت کنیم به این نتیجه می رسیم که ریئس جمهور در لحظات چرخشی اقدام به ساختن جرگه می کند تا افکار عمومی و افکار جامعه ی جهانی را منحرف کند. و بقول معروف ماهی مقصود را بدست آورد. شاید جرگه ها ماهیتن برای صلح ساخته نمی شوند. فقط پلی می شود که در مواقع اظطراری جناب ریئس جمهور از آن می گذرد.

کارکرد کمسیون مشورتی صلح را دیدیم. گویا این کمسیون ساخته شده بود تا در طالیبانیزه کردن شرق و جنوب هرچه بیشتر کمک کند.آنها میلیون ها دالر و زمین را برای کسانیکه می آمدند و ادعا می کردند طالب است، اهدا کردند. طوریکه شاهدان عینی می گفتند که مردم دسته- دسته از ولایات به کابل می آمدند.آنها می گفتند طالبانی هستند که از جنگ دست کشیده اند  و حضرت صاحب هم با مقداری پول بعضن یک نمره زمین از آنان پذیرایی می کرد.

جرگه ی مشورتی صلح هم راه بجای نبرد. فقط برای چند صباحی فکر افغان ها و جامعه ی جهانی را بخود مشغول کرد. میلیون ها دالر هزینه ی این جرگه هم نتوانست صلح را به ارمغان آورد. کنفرانس امن منطقه ی نیز هیچ کاری مشهودی را نه در رابطه با گرم شدن روابط با پاکستان کرد و نه هم در کاهش طالبان موءثر بود.

این بار نوبت شورای صلح رسیده است. این شورا ترکیب نا متجانس دارد و اشخاص گونه گون با طرز فکر متفاوت را دور هم جمع کرده است. خیلی از آنها در گذشته ی نه چندان دور سپه سالار نا امنی ها و جنگ های میان تنظیمی گذشته بوده اند. آنان در گذشته باهم پیکار داشته اند. برخی از اعضا هم که به جنایات جنگی و ضد بشری متهم اند.آیا این شورا با این ترکیب موفق خواهد بود؟

جواب این سوال به زعم خیلی ها نه است. تجربه ی گذشته اعضای این شورا به وضوح موءید این نکته است که اکثریت اعضای شورا متآسفانه سرداران خوب صلح نبوده اند، به عقیده کارآگاهان امور اگر آنها با صلح میانه ی خوب داشتند، وضع افغانستان به هیچ وجه به این شکل در نمی آمد. گذشته نشان می دهد که آنها مدیران خوب صلح نیستند.

به فرض اینکه آنها مدیران خوب صلح باشند باکی قرار است صلح کنند بین خود شان و یا با طالبان؟ اگر قرار است با طالبان صلح کنند.پس افرادی باید عضو باشد که حداقل بیطرف باشند و یا سابقه ی نیکی در آوردن صلح و ثبات در کشور داشته باشند. اگر با خود شان در شورا صلح می کنند با توجه به اینکه ممکن است اختلافاتی در بین آنها وجود داشته باشد شاید کار ساز باشد. و در این صورت نیز کاری از بیش نمی رود زیرا ما قرار است طالبان را از خیره سری و جنگ منصرف کنیم.

شواهد و قراین نشان می دهد که این شورا با انتخابات پارلمانی ارتباط دارد. آقای کرزی می خواهد در پارلمان آینده اکثریت را دشته باشد و برای این کار باید از فیلتر قدرتمندان بالا عبور کند. پس شورای صلح برای بدست آوردن دل اعضای این شورا است. آقای کرزی نمی خواهد پارلمان آینده مقابل اش قرار بگیرد. 

آقای کرزی هرگاه خاسته است که این رهبران را داشته باشد، آنها را دور خود جمع کرده و بعد از رسیدن به مقصد دوباره به آن ها پشت کرده است. نمونه اش را در انتخابات قبلی دیدیم.نتیجه اینکه آقای ریئس جمهور صرف خاسته است برای چند صباحی آنها را باخود داشته باشد تا برایش مشکلی ایجاد نکنند. ورنه این شورا با این ترکیب اش با صلح بیگانه است.

صلح همین واژه ی که در زندگی ما افغان ها به رویایی تبدیل شده است. ما هیچگاه صلح را تجربه نکرده ایم حتی در زمان ایکه امنیت نسبی برقرار بوده است. کودکان ما با آرزوی صلح از خواب بیدار میشوند. دختر افغان با امید صلح به مکتب می رود، مسموم می شود و سر از شفاخانه در می آورد.

پدر به آرزوی صلح و به امید لقمه نانی از خانه بیرون می زند و پس از چند ساعت در انفجاری تکه-تکه می شود. عسکر اردوی ملی در نبرد با برادران ناراضی سینه اش شکافته می شود. او هم برای صلح به جنگ می رود.

اما ریئس جمهور در ارگ با دیوار های بلند بتنی و میان تدابیر شدید امنیتی شورای صلح تشکیل می دهد. این شورا هیچ رنگ و بوی صلح ندارد. او فقط از واژه ی صلح سوء استفاده می کند. این جا واژه معنایش را از دست می دهد. صلح با معامله مترادف می شود.صلح با جنایت مترادف می شود.و این تجاوز نامشروع به واژه ی صلح است. تجاوز ایکه تا حال هزینه ی سنگین داشته است و معلوم نیست با این سوء استفاده ها "صلح" به چه سرنوشتی گرفتار خواهد شد.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

تصویر کابل در چند پارچه عکس

دریای زیبای کابل! ما که زیبایی این دریا را ندیدیم، شاید خواننده ها
و هنرمندان زیبایی آنرا دیده باشند.

اولین بار بود وزارت اطلاعات و فرهنگ را در حصار دیوار بتونی می دیدم.


فقط این عکس ثابت مانده است و دگر هیچ
شهرداران یکی پس از دگری می روند ولی تاحال هیچکدام قادر به جمع آوری زباله
از سطح شهر نبوده اند.
رای به علی رای به مصطفی است! شعار یک کاندید
هر روز که می گذرد به تعداد بیکاران افزوده می شود.کس چه میداند، شاید آنها
سربازان فردای طالبان باشد.
ماه ها است که این جسم در آسمان کابل معلق است و به نظر می رسد کمک چندانی در بهبود ویا
خنثی سازی حملات مخالفان نکرده است.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

باز هوای وطنم آرزوست......

زین الله حازم استاد دانشگاه بامیان با سند ماستری راهی بامیان شد
امروز کمی گرفته ام ولی غمگین نیستم. گرفته ام زیرا چهارتن از استادان دانشگاه های مختلف کشورما بعد از اتمام تحصیلات شان به کشور برگشتند.

غلام هنریار استاد دانشگاه کابل، جلال زی استاد دانشگاه در جلال آباد، آقای احمدی استاد در مشرقی و زین الله حازم استاد در دانشگاه بامیان پس از دوسال رنج دوری از وطن و دوستان و مشقت تحصیل در هندوستان، سحرگاه امروز بنگلور را به قصد دهلی و کابل ترک کردند.

 از اینکه می بینم دوستانم دگر اینجا نیستند گرفته ام. از اینکه می بینم لحظات دلتنگی دگر آنها را ندارم، دلتنگ تر می شوم ووو... و خیلی ها دلایل وجود دارد که احساس دلتنگی برایشان بکنم.

 اما با این وجود احساس غمگینی نمی کنم.آنان دوسال تمام زحمت کشیدن، دوسال زجر دیدند. تا برای کشور شان مفید واقع شوند، تا برای خود شان کسی باشند، تا فامیل و دوستان شان افتخار کنند و تا اندوخته هایشان را برای اولاد وطن انتقال دهند.

غمگین نیستم، زیرا آنها با دست پر به کشور برگشتند. بسیاری از اولاد سرزمین ما هستند که در آن طرف تر، کشورپاکستان می روند و در برگشت انتحار، انفجار و وحشت به ارمغان می آورند. آنها در مدارس دیوبندی آموزش های افراط گرایانه می بینند. در کمپ های القاعده آموزش بمب های دست ساز را می بینند . تا سرک مارا، فرزندان وطن مارا، شهرمارا و بالاخره هستی ما را نا بود کنند. آنها در برگشت به زعم خودشان کلید بهشت را در گردن می آویزند ولی در عمل کلید بدبختی، سیاه روزی، ننگ و در یوزگی را به گردن می آویزند.

اینان اما، با افتخار سند عزت بدست می آورند. برای ترقی کشورما افتخار می آفرینند. نوید زندگی و آبادانی را به کشور به ارمغان می برند.برای آبادانی و طراوت وطن و فرزندان اش تلاش می کنند. آنان تجربه ی زندگی ملیت ها و افوام گونه گون، مذاهب مختلف و کاست های متفاوت را با خود می برند. آنان به چشم سر دیده اند که چطور گونه گونی مذاهب، افوام و لسان های مختلف مایه ی مباهات هندی ها شده در حالیکه گونه گونی اقوام، مذاهب و تفاوت های فیزیکی در کشورما به یک دردسر و جنجال تبدیل شده است.

آنان شاید آموخته باشند که می شود مثل هندی ها زندگی کرد. سیاه بود، سفید بود، مسلمان بود، هندی بود، مسیحی بود ولی با این همه تفاوت، شهروند یک کشور بود، با عزت زندگی کرد. می شود با وجود این تفاوت ها برابر زندگی کرد.بدون امتیاز طلبی، بدون تبعیض و بدون تعصب.فقط به شهروند بودن اندیشید. به سازندگی کشور اندیشید. شاید آنها این ارزش ها را  ارج گذاشته باشند. شاید آنها مروج این ارزش ها باشند. شاید.......

دوست داشتم عکس هنریار دوست صمیمی ام را و نیز عکس آن دو استاد دگر را نیز در این جا بگذارم ولی افسوس که عکسی از آنها نداشتم. از این بابت متاسفم.

بلی غمگین نیستم خوشحالم، از خوشحالی بخود نمی گنجم وقتی می بینم در دانشگاه بامیان که تا چندی قبل به زحمت یک و یا دو استاد ماستر وجود داشت.حالا هفت- هشت ماستر برگشته اند و مصروف تدریس اند. و دو- سه نفر هم مصروف ختم دوره ی دکترای شان اند و حدود پانزده نفر هم مصروف سپری نمودن ماستری شان در نقاط مختلف دنیا اند. دانشگاهی که در دل کوه های بابا قرار دارد و با سلاح علم به جنگ طبیعت خشن می رود و مردم دریا دل بامیان و سایر نقاط کشور را به کاروان توسعه ی بشری پیوند می دهد.

بیایید به همه ی آنانی که در راه پیشرفت کشور کوشش می کنند، درود بفرستیم و تشویق شان کنیم. و به آنانیکه در صدد ویرانی این کشور است روشنگری نماییم تا دست از غرق نمودن کشتی ای بردارند که خود سوار آن است.

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

سوغاتی(2


دومین روز است که در سرک های کابل قدم می زنم.احساس خوبی دارم هرچند کابل خالی از آب و هوای مطبوع است. فضایش معطر به بوی کثافات شهر است و گرد و غبارش امان نفس کشیدن را به تو نمی دهد.من و جمعی از دوستان ام ، برای پاره ی از مشکلات دانشگاه بامیان سراغ سکرتر چند نفر از رهبران و نمایندگان پارلمان را می گیریم.رهبران که وقت شان برای امروز پر است و طبق معمول جلسه دارند تو بخوان از طرح مسایل مربوط به بامیان و...... واهمه عجیبی دارند.سراغ مجمع تازه تاسیس "راه نو "را می گیرم. به سرور جوادی تلفن می کنم. قرار می گزاریم ساعت یک بعداز ظهر همدیگر را در دفتر نمایندگان پارلمان ببینیم.
           
         اینک ساعت یک است و ما درست پیش ساختمان هستیم.عسکر اجازه نمی دهد.به آقای جوادی تلفن می کنم. کسی از پنجره نیم تنه اش را به بیرون می دهد و بعدش هم عسکر اجازه ورود می دهد. 
         
        بشر دوست را می بینم که باموتر خورد اش از دروازه بیرون می شود و متواضعانه به ما سلام ی میدهد. آستین، یقه و پیش روی پیراهن افغانی اش مزین به بیرق افغانستان است. به این هم اکتفا نکرده و موترش هم رنگ بیرق افغانسنان را دارد. 

        ما هزاره ها افراطی های عجیبی داریم. این از بشر دوست که سرتاپا ملی است وشاید ملی تر از همه. شاید او گاندی عصرما باشد ولی آیا این شیوه ء مبارزه در این عصر مفید واقع خواهد شد؟ من که باورم نمیشه. آن هم از ملای ما! ملای ما اما، شدیدن متمایل به ایران است و بشکل مفرط از جمهوری اسلامی دفاع می کند و رهبران ما هم که منافع بزرگ مردم را فدای منافع کوچک خود کرده و در مورد چقدر افراط می کنند. 
     
      حال با جمعی از همفکران در دفتر" راه نو" هستیم. جمع ما متشکل از دوستانی که از نیپال، هندوستان، آلمان و جاهای دگر برگشته اند، می باشد. در آنطرف هم سرور جوادی وکیل مردم بامیان در شورای ملی، احمد بهزاد وکیل مردم هرات و اقای اسعمیل صفدری وکیل مردم کابل در ولسی جرگه نشسته است. پس از معارفه و احوال پرسی رایج، مشکل را طرح می کنم.

     آقای بهزاد همچنان با فیس بوک ور می رود. صفدری صاحب هم که بعد از مدتی جا خالی می دهد، ما می مانیم و آقای جوادی. خوب بالاخره پس از حدود نیم ساعت گفتگو، به نقطه ی مشترک می رسیم. باید از کجا شروع کنیم و چه راهکارهای باید دنبال شود؟

    وقت خداحافظی از بهزاد گلایه می کنم که چرا در بحث ها سهم نگرفت و نقطه نظرات اش را با ما شریک نکرد، خیلی ساده می گوید"چون بحث شکل منطقه ی داشت، من اشتراک نکردم."  شاید حق با بهزاد بود. اما من هنوز فکر می کنم بامیان متعلق به افغانستان است و نمایندگی از زون مرکزی می کند. دانشگاه بامیان هم مانند دانشگاه های هرات، مزارشریف، جلال آباد و قندهار باید به عنوان دانشگاه عمده مرکز یک زون مورد توجه قرار داده شود نه صرف دانشگاه یک ولایت.
  
     فکر می کنم اگر بهزاد مربوط هرات است و در مسایل منطقه ی دخالت نمی کند پس چرا درقضیه ء بهسود بیانیه میداد و در اعتصاب نمایندگان شرکت کرده بودند. آیا بهسود جزئی از هرات است و بامیان نیست؟ و یا قضیه بعد دگری دارد که من از آن بی خبرم.
بهرحال برای مجمع آرزوی موفقیت می کنم.شاید آنها بتواند سنگی را از پیش روی مردم بردارند نه اینکه مانعی را ایجاد کنند.

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

سوغاتی (1)

                مردد بودم از کجا شروع کنم، یک ماه غیبت و این همه حرفهای  نگفته. اصلن تحت چه عنوانی؟ خاطره، یادواره، سوغاتی!!! همین خوبه.وقتی کوچک بودم، ازمسافرها توقع سوغات داشتم. خوب چه بهتر عنوانش سوغاتی باشد. میدانم ناقابل است ولی کاریش نمیشه کرد. همین عنوان بیشتر از هرعنوانی دگر بر دلم نشسته است.

               بیست ویکم جولای ساعت دو و نیم پا روی خاک وطنم گذاشتم. شادی برگشت به وطن،خیلی زود جایش را با اندوه مرگ یک مسافر مریض در داخل طیاره داد. مسافری میان سالی که یک ساعت قبل شاهد تماس تلفنی وی با خانواده اش بودیم. مطمئنن خانواده اش انتظار چنین برگشت ی را نداشتند.شاید ده ها هزار خرج تداوی اش کرده بود.شاید صدها آرزو داشت.شاید آرزو داشت سالم به وطن برگردد. شاید امید داشت روزی کشور اش هم مجهز به شفاخانه های مدرن گردد تا شاهد این همه سرگردانی نباشد و شاید هم میخواست در انتخابات پارلمانی شرکت کند و صد ها امید دگر.

               درمیان مسافران هند، دوگروه بیشتر برجسته به نظرمی خورد: یکی محصلین و دگری هم مریضان. البته بخش قابل توجه دگر هم مسافرانی دولتی اند که ظاهرن برای تداوی می آیند ولی در واقع فیل شان یاد هندوستان می کند و هوای چکر گشتی و چه بسا هوس دیدار از سرزمین ستارگان بالیوودی را می کنند. زیرا بالیوود در افغانستان هواخاهان زیادی دارد و خیلی ها هند را با بالیوود اشتباه می گیرند.

                 گروه دوم آسیب پذیر ترین بوده و از بدو ورود به هند دست به دست دلال ها می شوند. از تاکسی گرفته تا هوتل و بیمارستان، هرکدام به جیب بر های افغان ها بدل شده است.به گفته ی شاهدان عینی مریضی های خیلی ساده و سرپایی را شفاخانه ها عمل می کنند تا پول زیاد تری را به جیب زده باشند. هشت هزار افغانی و یا زیاد تر هزینه یک تخت بیمارستان دریک شب است. با این حساب شفاخانه ها هیچ توجهی به وضع صحی مریضان ندارند و صرف کوشش می کنند چگونه جیب های مریض را خالی نموده و بعد راهی افغانستان کنند. این است که خیلی ها نا امید برمی گردند و یاهم مثل این بنده ی خدا تلف می گردد.

                فکر می کنم چرا دولت افغانستان هیچ توجهی به این مسایل نمی کند؟ آیا نمی شود با صرف یک هزینه ی اندک سریال تراژدی این دسته افراد را نقطه پایان بگذارد؟ می شود با نصف این هزینه این مریضان را در کشور تداوی کرد. چرا ما اینگونه هستیم؟ شاید آن طالب این فجایع را اصلن نشنیده باشد.شاید خانواده اش بخواطر مریضی خارج کشور نرفته.شاید وزیرمحترم و یا ریئس  صاحب هم هیچگاه این حادثه را درک نکند، زیرا خود و خانم اش را با استفاده از امکانات دولت به خارج می برد و تداوی می کند.
****
               
                  تاکسی سرک مشرف بر میدان را عبور می کند و من هنوز در فکر آن مریض ام. فکر می کنم اگر من جای او بودم، خانواده ام چه حسی می داشت. چراهای گونه گون مربوط و نا مربوط این حادثه در مغزم هجوم می آورند درحالیکه هیچ جوابی برای آن نمی یابم. گیج و هوشپرک ام. به سختی از این افکاردور می شوم و به بیرون می نگرم. عکس بزرگی از آقای کرزی در کنار چوک و روی دیوار شاروالی کابل نصب شده است. غمگینی آن خانواده مسافر را در در عکس ریئس جمهور جستجو می کنم ولی هیچ نشان از غم در چهره اش نمی یابم. عکس مغرور، خشک و نگاه متکبرانه دارد.

                 همه جا عکس نصب شده است، دیوار، تیر چراغ جاده، کنار جاده، و..............  عکس های از جمیل کرزی با سبیل پرپشت، رسول سیاف با ریش بلند، بکتاش سیاووش با ریش تراشیده، قدم علی خادم، حاجی غافل و نا غافل،سیاه و سپید همه و همه کاندید پارلمان شده اند. ژست های مختلف و بعضن خنده دار و کلیشه ای، شعارهای جذاب و عامه پسند که بعضن ربطی هم به پارلمان ندارند، برای عابران موتر سوار و پیاده رو خود نمایی می کنند. من هیچ رابطه ی بین این مریض در گذشته و این عکس ها پیدا نکردم که بتواند این نامزدان را با خانواده ی این مریض و مردمان شهر پیوند دهد.

براستی صاحب این عکس برای چی ریئس جمهور است؟ آن عکس های دگر برای چی خود را کاندید کرده اند؟ آیا می خواهند سرنوشت این مردم تغییر بدهند و اگر می دهند چگونه؟ به کدام سو روانیم؟ سه هزار و چند صد نامزد برای چند کرسی پارلمان! چرا؟

              آیا قراراست باری از دوش این مردم برداشته شود و یا چند برابر آن افزوده گردد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟