۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

امتحان کانکور


بالاخره امتحان کانکور در بامیان برگزارشد.شاگردان مکاتب بامیان بعد از سپری کردن یک هفته سخت و دشوار امتحان کانکور را سپری کردند. امیدوارم که در فضای بشدت رقابتی کانکور توانسته باشند به دانشکده های دلخواه شان راه یافته باشند.از امتحان کانکور و رنج آن که بگذریم، هوای سرد بامیان هم با من سر سازگاری ندارد. احساس میکنم یکی از شدیدترین سرماخوردگیهای عمرم را تجربه میکنم. سرفه، ریزش و سر درد امانم را بریده است. بعد از ظهرها بامیان بوی زغال میدهد. باید مردم این مرز و بوم شکر گزار باشند که معادن زغال سنگ در نزدیکی شان واقع شده است ورنه با این طبیعت خشن و زمستانهای بیرحم، بدون برق و گاز چگونه از سردی هوا در امان میماندند.

اینروزها با اشخاص گوناگون در تماس هستم ، انسانهاییکه با دیدن آنها جامعه ام را بهتر میشناسم و تجربه ام از زندگی کامل تر میشود. مثلا آدمی را ملاقات کردم که حافظ کل قران بود، ساده و بی پیرایه بود و ظاهرا دانش دینی اش هم بد نبود. عقیده داشت فقه آدم را ثروتمند میکند و با ایمان راسخ میگفت که خودش این را تجربه کرده است. مانده بودم چه بگویم. فکر کردم پس بیل گیتس میلیاردر امریکائی و یا موکِش آمبانی میلیاردر هندی باید خیلی فقه خوانده باشد تا سرمایه دار شده باشند.

در غزنی نیز آدمی را دیدم که در سخنرانی اش کنترل جمعیت را حرام میدانست و میگفت خداوند خودش رزق را میرساند. شاید نمیدانست که نفوس جهان از مرز هفت میلیارد گذشته است و تا سال 2050 از مرز نه میلیارد هم خواهد گذشت و یا هم شاید نمیدانست که کشوری مثل ایران که ادعای رهبری جهان اسلام را دارد، بیست سال است که کنترل جمعیت را تشویق میکند.

در کابل نیز پیرمردی را دیدم که اهل پروان بود و از زبان شیخ الحدیث قریه اش میگفت که دوستی با کفار برکت را از زندگی اش ربوده است و تاکهای انگورش کم حاصل شده است. پیر مرد علاوه میکرد که خودش درسوره دوزادهم قران خوانده که وقتی کفار در افغانستان آمد، برکت از زندگی مردم خواهد رفت و بعد زمان ظهور عیسی مسیح میشود و کفار از زمین برچیده خواهد شد...

۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

نیروی جوان، پاشنه آشیل دانشگاه بامیان

یکی از دوستانم بتازگی از خارج برگشته و بعنوان استاد در دانشگاه بامیان مشغول بکار است. من هم این روزها در بامیان بسر میبرم و دیروز پای صحبتهای دوست ام نشستم. او میگفت دیروز میخواسته برود دیپارتمنت خودش و استاد جوانی او را نشناخته و گفته است که اجازه نیست بروی زیرا امتحان است. ظاهرا آن استاد فکر کرده که دوست من محصل است. بعدها هم گفته است ببخشید من شما را با محصلین اشتباه گرفتم. از اینگونه قضایا تقریبا درهرجا برای استادان دانشگاه بامیان رخ میدهد. در وزارت تحصیلات عالی، در خود دانشگاه بامیان و در جاهای دگر به جوانک های محصل اشتباه گرفته میشوند.

شبیه همین رخداد را در وزارت تحصیلات عالی با چشم سر مشاهده کردم. هفته ی پیش برای ارزیابی اسنادم به وزارت تحصیلات عالی مراجعه کردم. رییس یکی از دانشگاه های با سابقه در گفتگو با یکی از مدیران، سر راست به سراغ دانشگاه بامیان رفت. او میگفت وزیر صاحب از ما کیفیت میخواهد در حالیکه دانشگاه بامیان از "پوهنیار" بالاتر استاد ندارد و وی اضافه کرد با این وضع چگونه میشود دانشگاه ها صاحب کیفیت شود؟ 

 جالب است که رتبه علمی در افغانستان جای درجه تحصیل را گرفته است. من کسانی را سراغ دارم که دردانشگاه های معتبر افغانستان تدریس میکنند و  رتبه "پوهاند" را دارند ولی هنوز لیسانسه اند و تمام داشته هایشان از همان چهل-پنجاه سال قبل است ، درحالیکه استادان دانشگاه بامیان تاجایی که من شناخت دارم اکثرا ماستر اند و جوان و جالبتر اینکه اکثرا بتازگی از کشورهای مختلف برگشته و تاحدودی با علم روز آشنایی دارند. طبعا نیروی جوان با تکنالوژی معلوماتی هم بیگانه نیست. حالا ممکن است فاکتور جوانی جنبه های مثبت و منفی داشته باشد ولی مهم اینست که فاکتهای مثبت نیروی جوان نظر به بارهای منفی اش کمتر است و فقط عنصر تجربه را کم تر دارند. بهرحال بنظر میرسد تا مردم کشورم نیروی جوان را باور کنند، راهی درازی در پیش است...

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

کابل جای بدی نیست...


روزهای شلوغ  است این روزهای من. بازدید دوستان، تجدید خاطرات و دنبال کردن کارهایم اینجا وقت کمی برای نفس کشیدن میگذارد. هرچند هوای کابل مجال نفس کشیدن از شهریان اش  را گرفته است. کابل این روزها پُر دود و غبار آلود است، خدا کند همیشه اینگونه نباشد ورنه نمیدانم شهریان کابل چگونه در این هوا نفس میکشند. کابل این روزها مملو از بنرهای در حمایت و آگاهی دهی در مورد برگزاری لویه جرگه عنعنوی است، مجلس ایکه خیلیها آنرا خلاف قانون اساسی میدانند.  میشود حضور سنگین نیروهای نظامی و پولیس را در جای جای این شهر احساس کرد. شهریان کابل این روزها از انفجار و انتحار واهمه دارند چیزیکه همیشه در چند قدمی شهروندان افغان احساس میشود.  تلویزیونها همه از لویه جرگه میگویند و مخالفتها و موافقتها یک روز پیش از برگزاری لویه جرگه ادامه دارد.

*****
شهر با سال پار اندکی تفاوت را تجربه کرده است. بجز از سرک باغ بالا و پل هوایی میدان میرویس و چند فواره و میدان تغییر مثبتی بخود ندیده است. شهرداری کابل اما، تابلوهایی را برای جلب نظر شهروندان برای پاککاری شهر در بعضی از چهار راه ها نصب کرده است و با توجه به حجم کثافات در شهر فکر میکنم استقبال چندانی از آن بعمل نیامده است. 
ناهنجاریهای اجتماعی همچنان رو به فزونی است. سن اعتیاد پایین تر آمده است. اگر باور نمیکنید سری به زیر پل سوخته بزنید. وحشتناک است وقتی میبینی جمعیت بزرگی از معتادان زیر پُل زندگی میکنند و از هر گروه سنی . برای شهریان کابل شاید خیلی عادی باشد دیدن این همه ولی برای یک تازه وارد مثل من خبر از یک فاجعهء بزرگ میدهد، فاجعه ایکه شاید در دهه های آینده  جامعه ء ما را دچار تهدید جدی کند.
آنقدر کار برای انجام دادن وجود دارد که مبهوت میمانی کدام یک  باید در الویت قرار بگیرد. شاید دولت افغانستان هم مثل من نمیداند از کجا باید شروع کند و برای همین است شاهد تغییر قابل ملاحظه در زندگی مردم نیستیم.

*****
ولی هر چه باشد از بدو ورودم به این شهر حس تازه ای بمن دست داده است و از آمدنم خوشحالم. در لابلای این گرد و خاک هنوز امید برای زندگی بهتر جوانه میزند. کابل ممکن است آسم زده باشد، ممکن است بد ترین شهر برای زندگی باشد ولی  با وجود همه ای اینها قلب تپنده ء افغانستان است. افغانستان جای بدی نیست برای زیستن حتی اگر نتوانی شیک زندگی کنی و حتی اگر گرد و خاک روی ابروهایت سنگینی کند. حتی اگر از سرمای صبحهایش نتوانی دندانهایت را مسواک بزنی و بگذاری برای وقتی که آفتاب بیاید و هوا گرم شود. اینجا را نمیشود با جایی دگر مقایسه کرد حتی اگر در سرکهایش انتحاری بروید و جاده هایش از ترس حضور طالب درجاه خشک اش بزنند و برای رفتن از شهری به شهری دگر بمیری  و زنده شوی. حتی اگر هویت ات را پنهان کنی و همینطور عقاید ات را تا مبادا کسی در راه مزاحمت نباشد. حتی اگر گاهگاهی در چند قدمی مرگ، زندگی را تجربه کنی. حتی اگر دود چلم در یک قهوه خانه سنتی چشمانت را آزار دهد(دی:) و حتی اگر...  نه اینجا اصلا جای بدی نیست.

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

مُدل کلمبیا برای افغانستان

پلان افغانستان عنوان مقالهی است از پُل وولفویتز و مایکل اوهان لن که دیروز در نشریه معتبر" فارن پالیسی" به نشر سپرده شده است. پُل وولفویتز از چهره های شناخته شده حزب محافظه کار و از بنیانگذاران نیومحافظه کاران بشمار میرود. او در دوره ریاست جمهوری جورج واکر بوش معاون وزیر دفاع و نیز مدتی ریئس بانک جهانی بود. ولفویتز از اولین کسانی بوده است که طرح حمله به عراق را در کمپ دیوید با بوش به مشوره گذاشته است. 

آقای وولفویتز و همکارش اوهان لن به مُدل کلمبیایی برای افغانستان اشاره میکنند.ایشان معتقد اند برنامه اوباما برای خروج از افغانستان مشابه عراق است درحالیکه جنگ افغانستان با عراق هیچ مشابهتی باهم ندارند. عراق از گذشته های دور دارای دولتهای قوی مرکزی بوده است و این را مدیون جغرافیای مشخص و مدل دموگرافیک ویژه شان اند، درحالیکه افغانستان هیچگاه دارای دولت مرکزی قوی نبوده است. او مینویسد جنگ افغانستان مشابهتهای زیادی با ناآرامیها در کلمبیا دارد. کلمبیا از شورشیان فارک رنج میبرد که توسط مواد مخدر، گروگانگیری و دولتهای همسایه مانند ونزوئلا و اکوادور حمایت میشوند. طالبان نیز در افغانستان از حمایت پاکستان برخوردارند و نیز از تجارت پرسود مواد مخدر سود میبرند و در ضمن گهگاهی دست به گروگانگیری هم میزنند. او و همکارش از نوشتهء " اسکات ویلسون" نویسنده مقاله ای در واشنگتن پُست (اپریل 2009)  اشاره میکند که میگوید اوباما باید بجای نگاه به شرق از موفقیت در جنوب کشورش کلمبیا الگو بگیرد. موفقیت ده سال اخیر در مبارزه با جدائی طلبان فارک کلمبیا میتواند راهکار خوبی برای بیرون رفت از جنگ افغانستان باشد.

آلوارو ریبه عملیات نظامی علیه شورشیان را تشدید کرد
جدا از مُدل کلمبیا که فکر کنم ایده ای خوبی است، سطح توقع نویسندگان این مقاله مثل دگر غربیها از موفقیت در افغانستان خیلی پایین است. آنها معتقد اند افغانستان هیچگاه نمیتواند تمام اراضی تحت حاکمیت خود را در کنترل داشته باشد و دولتهای قبلی نیز هیچگاه نتوانسته اند برکل افغانستان سیطره داشته باشند. امریکه دولت محافظه کار بوش و آقای ولفویتز در قبای معاون وزیر دفاع در آنزمان فراموش کرده بودند. آنها در زمان حمله به افغانستان، نوید یک افغانستان آزاد، دموکراتیک و قوی را میدادند و میگفتند افغانستان باید الگویی باشد برای دگر ملل منطقه. آقای بوش همواره در سفرهای سر زده اش از افغانستان تاکید میکرد و میگفت امریکا هیچگاه افغانستان را تنها نخواهند گذاشت. حال حتی تند روانِ مانند ولفویتز نیز به آینده افغانستان خیلی خوشبین نیستند و راه های موفقیت نسبی در افغانستان را به دموکراتها پیشکش میکنند.نکته ای جالب دگری که به آن اشاره میشود استفاده جنگویان افغانستان از مناطق کوهستانی است، درحالیکه جنگویان نه در مناطق کوهستانی بلکه در مناطق هموار جنوب متمرکزاند و البته از مزایای عبور و مرور از مرز پاکستان برخوردار اند.

پلان افغانستان درکل باوجود نارسائیها، میتواند یک ایده خوب برای حل مشکل طالبان در افغانستان باشد. دولت کلمبیا از ده سال به این طرف موفقیتهای خوبی در مبارزه با شورشیان داشته است و تعدادی قابل توجهی از مهمترینن فرماندهان فارک را کشته است و موفقیتهای زیادی در دوران ریاست جمهوری آلوارو ریبه علیه شورشیان را تجربه کرده است. پلان افغانستان را اینجا بخوانید.

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

چراغ سبز خانم کلینتون به مخالفان جمهوری اسلامی ایران

خانم هیلاری کلینتون در برنامه نوبت شما تلویزیون بی بی سی شرکت کرد و به سوالات مخاطبان برنامه پاسُخ گفت. وزیر امور خارجه آمریکا در تشریح دلایل دولت آمریکا برای عدم حمایت مستقیم از جنبش سبز گفت که دو سال پیش، از درون جنبش اعتراضی این صدا شنیده می شد که آمریکا باید مواظب باشد که طوری عمل نکند که عامل و حامی اصلی این جنبش جلوه کند، چون در آن صورت اعتبار جنبش و امنیت هواداران آن به خطر می افتد. او گفت که مثلا در لیبی، مخالفان قذافی اعلام کردند که از هر گونه حمایت خارجی استقبال می کنند و آمریکا هم از آنها حمایت کرد، اما رهبران اعتراضات ایران چنین استقبالی نمی کردند.

این سخنان کلینتون میتواند چراغ سبز باشد به نیروهای داخلی مخالف ایران که از هرگونه اصلاحات در داخل نظام تقریبا نا امید شده اند. آنها پیش از این امیدوار بودند که بتوانند بدون کمک قدرتهای خارجی و به کمک مردم ایران، نظام را وادار به پذیرش تغییر کنند ولی آنها هر روز به حاشیه رانده شدند و خیلی از سران آنها نیز زندانی، کشته و یا مورد حصر خانگی قرار گیرند. در فاز جدید مبارزه، خانم کلینتون به آنها این امیدواری را میدهد که درصورت درخواست کمک، امریکا حاضر خواهد بود تا مانند مخالفان قذافی به کمک آنها نیز بشتابد.
به نظر میرسد ایرانیها هنوز  هم آماده این پیشنهاد کلینتون نباشند زیرا شرایط ایران با آنچه در لیبی رخ داد متفاوت است و رهبران مخالف هنوز هم مطمئن نیستند که بتوانند با کمک خارجیها کاری از پیش ببرند. چه اینکه مخالفان دولت ایران حاضر نیستند به هر قیمتی رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. بهرحال باید منتظر بود که آیا جنگی دگری در منطقه در راه خواهد بود یا حوادث بگونه ای دگری رقم خواهد خورد.

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

خداحافظی با سرهنگ به روش لیبیاییها

در اینکه پایان دیکتاتورها چیزی جزء این نیست، شکی نیست. قذافی شاه شاهان افریقا " لقب خود ساخته خودش"  نیز همین سرنوشت را تجربه کرد و آنهم اعدام صحرائی به روش منحصر بفرد مردم خاورمیانه. جنازه آقای قذافی برای چندین روز در مصراته به نمایش عمومی گذاشته شد و مردم برای "سِرک قذافی" صف کشیده بودند تا با او وداع کنند یا هم ببینند آیا براستی این همان سرهنگ است که چهل و دو سال رهبر، پیشوا و همه کارهء آنان بود و سپس به جایی نامعلومی دفن شد. دیروز مصطفی عبدالجلیل ریئس شورای انتقالی لیبی آزادی لیبی را اعلان کرد و همزمان گفت که از این پس چند همسری در لیبی آزاد است، پدیده ایکه در زمان قذافی به استثنای خود و برخی عشایر قوم اش در لیبی ممنوع بود. بقول نازنین سام، شورشیان بعد از ماهها جنگ و خونریزی شایسته این هدیه ء بزرگ بودند و زنان برعکس انقلابهای دگر بهار عربی اینجا سهم کمتر داشتند و برای این باید بهائی بپردازند و سهم زنان از این تحول را آقای جلیل مشخص کرد.

قذافی در دیدار با وزیر خارجه سابق امریکا( عکس از انترنت)
ویدیوئی در یوتیوب منتشر شده است که قذافی اسیر را نشان میدهد. در قسمتی از ویدیو یک شورشی سعی دارد با چوبی او را مورد آزار و اذیت جنسی قرار دهد و این درحالیست که همه با صدای بلند الله اکبر میگویند و درپایان هم با فیر چندین گلوله به زندگی قذافی خاتمه میدهند. این درحالیست که اسلام کشته شدن اسیر را جایز نمیداند. (ویدیو صحنه های خشنی دارد و توصیه نمیکنم کسی ببیند.) شاید اگر کسی دگری غیر از قذافی به این شکل کشته میشد، نهادهای حقوق بشری غربیها حالا همه یکصدا آنها را به جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت محکوم میکرد ولی در این میان به استثنای یکی دوتا همه ساکت اند و هیچ اعتراض بشکل دستگیری، آزار و حتی قتل قذافی نکردند و حتی آنرا پیامد طبیعی ظلم های دیکتاتور لیبی دانستند. هرچند بقول خواننده وبلاگی قاتلان قذافی تربیت یافتگان کتاب سبز قذافی بودند ولی این به هیچ وجه نمیتواند برخوردهای خشن شورشیان را توجیه کند.

به زیر کشیدن مجسمه های قذافی با مُشت گره کرده و پدیده داشتن بیش از یک همسر خیلی هم ساده بدست نیامد. بیش از سی هزار کشته و ده ها هزار مجروح و ویرانی اکثریت زیربناهای لیبی هزینه ی بود که مردم لیبی برای بدست آوردن آزادی پرداختند. میلیاردها دلار برای بمباردمان نیروهای قذافی هزینه شد تا تمامی تاسیسات دفاعی لیبی را در هم بشکند. حالا معلوم نیست جانشینان قذافی قادر خواهند بود یک حکومت متحد ملی، آزاد و بدون دخالت دستهای بیرونی تشکیل دهند یانه؟ آیا آنها خدمات وسیع و رایگان بهداشتی، مسکن، تعلیم و تربیه و ... دوران قذافی را بمردم ادامه خواهند داد. یا برسم بازار آزاد همه ء خدمات را از میان بر میدارند؟ کلاف سر درگم آینده لیبی بهمان اندازه غیرقابل پیش بینی است که به این سادگیها امید بازگشائی آن نمیرود. بدون شک آقای جلیل و رهبران لیبی روزهای دُشواری را پیشرو خواهند داشت.

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

زبان سُرخ و سرِسبز

ایمل فیضی سخنگوی رییس جمهور در واکنش به مصاحبه ء آقای کرزی در تلویزیون جیونیوز پاکستان گفت که سخنان رییس جمهور افغانستان تحریف شده است. ایمل فیضی بتازگی به این سمت منصوب شده و به نظر میرسد روزهای دُشواری را پیشرو خواهد داشت زیرا این اولین بار نیست که سخنان آقای کرزی تحریف میشود. در گذشته نیز زمانی که رییس جمهور مصاحبه انجام میداد و سخنگویانش بعدا اعلان میکردند سخنان رییس جمهور بد انعکاس یافته و یا هم تحریف شده است. میگویند یکی از صفات سخنگویان مقامات بلند پایه اینست که هزار زبان داشته باشد. این یعنی اینکه آنها در تفسیر سخنان مقام مربوطهء خود چنان ماهر باشند که اگر لازم باشد "سیاه" را "سفید" و برعکس اش جلوه دهند. خدا کند آقای فیضی از این موهبت بهره مند باشد که ظاهرا بد نیست. شخصا من خدا را شکر کردم و در ضمن به اهمیت عظیم داشتن سخنگو پی بردم. خدا را چه دیدی شاید من نیز برای توجیه حرفهایم در این وبلاگ به سخنگو نیاز داشتم.

نیویورک تایمز در تحلیل سخنان آقای کرزی گفته است که آقای کرزی بار دگر غربیها و حامیان دولت اش را سر درگم کرد. او درست چند روز بعد از اینکه او درکنار خانم کلینتون پاکستان را به پناهگاه دشمنان افغانستان متهم کرد، گفت که درصورت بروز جنگی بین پاکستان و افغانستان کشورش از درکنار پاکستان خواهد ایستاد. البته رسانه های هند، پاکستان، ایران و غربی نیز بشکل وسیع به این سخنان واکنش نشانداده اند. غربیها باز این سوال را مطرح کرده اند که آیا شایسته است از  کسی حمایت کنیم که میلیارد ها دالر صرف کمک به کشورش شده و باز این اظهارات را مطرح کند؟ یک دیپلمات که نخواسته نام اش فاش شود گفته است که آنها منتظر توضیح دفتر ریاست جمهوری میمانند ولی به نظر او آقای کرزی میخواسته روابط پُر تنش بعد از کشته شدن آقای ربانی را ترمیم کند و اما طرز ارائه این سخنان خیلی سودمند نبوده است.

اما غرض از اظهارات این سخنان هرچه باشد، پیامد آن برای کشوریکه از هرسو در ورطه ء از بحرانها گیر مانده است، مطلقا زیانبار است و به سیاست خارجی افغانستان ضربه میزند. از طرفی افغانستان کشوریست که هنوز راه دارازی تا کشورشدن دارد و برای رسیدن یه آرزو شدیدا به کمک خارجی نیاز دارد بنا هر تنش میتواند در دراز مدت  بر روابط این کشور با حامیان خارجی اش شدید صدمه بزند و افغانستان بیشتر به انزوا کشیده شود. از طرف دگر پاکستانیها میخواهند به غربیها بفهمانند که پاکستان تنها متحد اصلی غرب در منطقه خواهد بود و بنفع غربیها است که به حرفهای آقای کرزی گوش ندهند زیرا موضوع گیریهای شخص او  مدار اعتبار نیست. چه اینکه او بارها اعلان کرده است که پناهگاه امن تروریستان در پاکستان است و ناتو بجای ریختن بُمب بر خانه های مردم افغانستان، باید درآنسوی مرزها به نابودی پایگاه های هراس افگنان بپردازد و حال که شرایط به نفع موضعگیریهای قبلی اش آماده شده است، این چنین آب سردی به روی دست غربیها میریزد و خیال پاکستان را تاحدودی راحت میکند.

در چنین شرایطی خیلی سخت است که بتوان گفته های رییس جمهور را توجیه کرد ولو حرفه ای ترین سخنگو را استخدام کند و هزار بار هم تکذیب کند، بازهم تاثیر منفی عمیق بر اذهان مردم و طرف غربیها خواهد داشت. بقول معروف اینگونه مصاحبه ها با " ماستمالی" پاک نخواهند شد ولی ظاهرا چاره ای دگر هم نیست چون این اولین بار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود که آقای رییس جمهور چنین اظهاراتی را بیان میکنند، ناچارباید از مردم افغانستان و غربیها بخواهیم تا به این چنین سخنان عادت کنند.من بعد هرگاه رییس جمهور محبوب ما این چنین سخنان را ایراد کرد، باور نکنیم و منتظر باشیم تا منظور اقای رییس جمهور را از زبان سخنگویش بشنویم.

جبر تابعیت یا شهروندی

یکی از دوستان خوبم" هادی"  در پروفایل  یاهو اش نوشته است : "شهروند افغانستان بودن خیلی فرصتها را از او گرفته" که واقعا مرا وادار به بازگشت به وبلاگ کرد. خوب طبیعتا انسان تابع خصوصیات ژنیتیکی و عامل محیطی است. در بخش ژنتیک تقریبا اکثریت علما موافق این نظریه اند که انسانها از همدگر تفاوت زیادی ندارند و  مواد ژنتیکی مشابهی دارند ولی فقط محیط زیست انسانها است که به خصوصیات ژنتیکی انسانها اجازه بروز میدهد و از اشخاص دارای هوشمندی یکسان، انیشتین و یا اسامه بن لادن میسازد. خوب با اطمینان زیادی میتوان گفت که اگر ملا عمر از یک پدر و مادر اروپائی و یا امریکائی متولد میشد همان ملا عمری نبود که حالا هست  و یا اگر کسانی در مدارس دیوبندی پاکستان نمیرفتند امروز ما شاید درگیر مشکل خانماسوز انتحار و انفجار نبودیم.

مثالهای متعددی هست که حرفهای این دوستم را ثابت میکند. مثلا داکتر طاهر شاران  دانش آموخته ء فزیک اتمی چندی قبل جایزه معتبر "کِری فوستر" را به خاطر کار ارزشمند رسالهء دکترا اش دریافت کرد. داکتر شاران از شهیدان بامیان است. معتقدم خیلی از همسن و سالان آقای شاران و همقطاران شان در شهیدان و دگر نقاط مناطق مرکزی بیسواد اند و شاید خیلی هایشان با همان ضریب هوشی مشابه تا اخر عمر به دهقانی مصروف باشند و یا هم در کارخانه های تولیدی کشور ایران و... عمرشان را بگذرانند. یا تصور کنیم باراک اوباما در کنیا تولد شده بود و در همانجا زندگی میکرد، آیا میتوان تصور کرد که او به همین میزان تحصیلات و موفقیت دست می یافت؟ به گمان اغلب شاید در مزارع چای و کیلهء "Plantain" کار میکرد و کسی هم  نام اش را نمیشیند. یا مثالی از دنیای فوتبال، تیم ملی آلمان در بازیهای مقدماتی جام ملتهای اروپا تمام بازیهای ممکن اش را با پیروزی پُشت سر گذاشت و خیلیها این را مرهون ترکتبارها،لهستانی تبارها و .. میدانند که در آلمان مهاجرت کرده اند. کسانی مثل مسئوت اوزیل،تاسچی و یاگوندوغون از ترکیه و  مانوئل نویر و کلوزه از لهستان که هرکدام ستون موفقیت بی نظیر تیم ملی فوتبال آلمان را تشکیل میدهند.

ده ها و صدها مثال دگر را میتوان یاد آورشد که این مدعای دوست ام هادی مفید را ثابت میکند. ما هرکدام زندانی، محیط و شهروندی خود هستیم که به نحوی محدودیت برای ما ایجاد کرده است. یک فرزند افغانستانی بدون اینکه استعداد اش کشف شود بدنیا می اید و زندگی میکند و میمیرد. ممکن است شخصی که ضریب هوشی فوق العاده تا آخر عمر چوپان بماند و یا شخصی دگری با ضریب هوشی بالا استعدادش را در ساختن بمبهای کنار جاده ای از امونیم نیترات بکار اندازد و ده ها انسان بیگناه را بکام مرگ بفرستد و هزاران مورد دگر. چه باید کرد دوست من؟

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

پاکستان غُدهء بد خیم کشورهای اسلامی

          "بس در آتش میسوخت، جمعیت خشمگین راه را سد کرده بودند. بعضی هم در ورودی شفاخانه در کویته بر علیه این کشتار سیستماتیک و هدفمند شعار میدادند. تلویزیون خصوصی جیو نیوز پاکستان از محکومیت حادثه کشته شدن سیزده نفر سبزی فروش در کویته خبر میداد. همزمان نواز و شهباز شریف، پرویز مشرف و بعضی احزاب پاکستان این رخداد را محکوم کردند." 

        کویته این روزها خشن ترین روزها و ماه هایش را تجربه میکند، کویته یکپارچه خون، دود و آتش است. مردمی بجرم خصوصیات فزیکی و باورهای مذهبی اش بیرحمانه قتل عام میشوند. مردمیکه حالا از کسب و کار در شهر دست شُسته اند و تازه برای تهیه کردن سبزی و مواد غذائی لازم اش نیز باید کشته بدهند .براستی روزگار سختی است.

          اکتُبر شاهد حضور ده ها هزار نفر در خیابانهای مختلف جهان بود. سلسلهی از تظاهرات هماهنگ که برای تحت فشار قرار دادن پاکستان از یکسو و متوجه ساختن ملل جهان از حوادث ناگوار در پاکستان از طرف دگر تدارک دیده شده بود. متاسفانه نه دولت پاکستان و نه جامعهی جهانی عکس العمل بجا و مناسب را در قبال این موضوع نشان دادند. زمان نا مناسب این رخدادها نیز سبب شده تا این حوادث در لابلای تحولات لیبی، درخواست فلسطینیان برای عضویت در سازمان ملل متحد، ناامنیها در سوریه و بالاخره جنگ لفظی ایالات متحده با پاکستان گُم شده و کمرنگ جلوه کند. از طرف دگر تجربه نشانداده است که کشورهای غربی زمانی به دفاع از حقوق بشر و دفاع از قربانیان خشونتهای قومی- مذهبی میپردازند که منافع آنها ایجاب کند در غیر آنصورت جامعهی بین المللی و غربیها سکوت میکنند. واضح است که در حوادث کویته آنها احساس نمیکنند که منافع شان در خطر افتاده است و بنا براین نمیتوان چشمداشت حمایت از آنها داشت. 

         مردم هزاره تاون این روزها بشدت خود را تنها احساس میکنند. پاکستان در مجموع آنان را بعنوان شهروندان درجه دوم میشناسد. دولت افغانستان هم آنها را بعنوان شهروندان پاکستان دانسته و گویا تذکر دادن آنرا به پاکستان، دخالت در امور داخلی میپندارد. مثل " بُزغاله ء دو مادری مُرد از لاغری" در مورد آنها صدق میکند. رهبران سنتی هزاره ها نیز دغدغه های دگری دارند و یا هم خود را بی دفاع میدانند. دولت محلی بلوچستان ظاهراٌ با لشکر جنگهوی و تروریستان سر و سِری دارد. مجموعهی این عوامل باعث میشود که لشکر جنگهوی قربانی بی آزارتر از مردم کویته پیدا نکند و حملات خود را هر روز شدیدتر کند. 

           زد و خوردهای فرقهی در پاکستان هرچه باشد خطرناک است و تنها به پاکستان خلاصه نخواهد شد و اگر کاری صورت نگیرد دامنهی این خشونت ها به کشورهای همجوار نیز کشیده خواهد شد. افغانستان بعنوان همسایه این کشور نباید در مقابل این حوادث بی تفاوت بماند.  کشورهای اسلامی نیز باید از توان خود برای مهار کردن این حوادث استفاده کنند، نه اینکه آتش بیار معرکه باشند و مردم بی دفاع کویته، کراچی و... را هیزم سوخت معادلات منطقهی خود قرار دهند. آتشی که امروز در پاکستان شعله ور است دیر یا زود دامن آنها را نیز خواهد گرفت.

          در گذشته های نه چندان دور  زندگی بشکل عادی در پاکستان جریان داشت. شیعه و سنی، پنجابی، سندی ، کویته گی هزاره و پشتون همه و همه به محمدعلی جناح شیعهی اسماعیلی اقتدا کردند و او را بعنوان قائد اعظم خود خطاب کردند. پاکستان آنروزها نمونهی از رأفت اسلامی و تساهل و تسامح بود. آنروزها پاکستان، پاکستان بود، اما متاسفانه دخالتهای تفرقه افگنانهی جمهوری اسلامی ایران از یکطرف و وهابیهای عربستان سعودی و دگر شیوخ عرب از طرف دگر، این کشور را از جریان اصلی اش خارج کرد. آنها طیفی از عناطر افراطی را در پاکستان تربیه کردند. این دخالتها ابتدا کراچی و لاهور را به حمام خون تبدیل کرد و حال هم به کویته رسیده است.
        
         پاکستان امروز به مزرعهی لاغری شبیه است که استعداد پرورش هرگونه علف هرزی را دارد و کشورهای قدرتمند دگر اسلامی و رقیب هم تا توانسته اند به پخش تُخمهای گونه گون علفهای هرز مبادرت ورزیده اند. پاکستان امروز از آرمانهای موسسان اش فاصله گرفته است. این کشور اینروزها مامن افراطیهای اسلامی و تروریستهای جهانی است.  طبیعی است که این افراطیها روی جامعهی پاکستان هم تاثیر گذاشته و میرود که پاکستان به نقطهی غیر قابل برگشتی برسد.پاکستان امروز غدهء بدخیم سرطانی و زخم چرکین است. اگر داعیه داران رهبری کشورهای مسلمان از دخالتهای مخرب خود دست نکشند، بیم آن میرود که این زخم چرکین سرباز کند و خشک و تر همه را بسوزاند.

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

بالاخره صدای طالبان شنیده شد

خیلی خوشبینانه برخورد کردیم، گفتیم آنها تغییر پذیر اند، بالاخره به دامن وطن برمیگردند، پوست می اندازند و ماهیت شان تغییر میکنند. کمسیونها بوجود آمد، پول هنگفت بمصرف رسید و بالاخره دستگاه طویل و عریض شورای عالی صلح بوجود آمد. دولت افغانستان و بخصوص حلقه اطراف ریئس جمهور با خوشبینی فراوان از کشاندن طالبان به میز مذاکره دم میزدند. گاهی اوقات چنان در مورد تغییر طالبان اغراق کردند که گویا آنها دگر طالب نیستند. گفتند طالبان اجازه داده اند مکاتب دخترانه باز شده است. ما با دودلی و تردید کمی باور کردیم.

دیری نپایید طالبها پروژه ی فراری دادن زندانیهایشان را بکمک حلقاتی درون حکومت به اجرا گذاشتند، بزرگترین اتفاق تاریخ  تبهکاران که فقط در سریال فرار از زندان میشد تصور اش کرد نه کندهار. پروژه ای بعدی هم نابودی سران بود. آنها در این پروژه هم موفق بودند و بسیاری از کسانیکه خیال میشد سد راه آنان است از میان برداشتند و آخرین اش هم استاد ربانی بود که با استفاده از لنگی  و برنامه صلح او را از پا در آوردند. شاید همینقدر کافی بود تا آقای کرزی موقتا درک کند که صلح با طالبان دگر معنایی ندارد. بالاخره او در حضور رسانه ها اذعان کرد که گفتگو با طالبان به بن بست رسیده است و حال باید با پاکستان گفتگو کرد.

سوال اساسی اینجااست که مردم افغانستان تا چه وقت باید قربانی بدهد تا مسئولین اش درک کنند که این یا آن راه غلط است. مردم افغانستان از همان اول میدانستند که صلح با طالبان مفهمومی ندارد. نهادهای مدنی، روشنفکران ، زنان و حتی مردمان کوچه و بازار میدانستند که صلح با طالبان نتیجه ندارد ولی دولت افغانستان به طبل صلح میکوبید. تا کی مردم افغانستان به آزمون و خطاهای دولت افغانستان قربانی بدهند. بیکاری، بد امنی، فقر، فساداداری موجود در دولت امان مردم را بریده است. اگر عکس العمل دولت افغانستان در مقابل هر پدیده اینقدر کُند باشد، چه بلای بر سر مردم افغانستان خواهد آمد. 

جای شکر اش باقیست که دولتمردان افغانستان بالاخره صدای رسای طالبان را شنید و اعتراف نمود که مذاکره با طالبان جاده ی یکطرفه است. حال باید ببینیم چقدر وقت میگیرد تا دولت افغانستان درک کند که پاکستان هم به این سادگیها از اهداف خود در افغانستان پا پس نخواهند کشید. آنها اهداف و منافعی در افغانستان دارند و سالهاست روی  طالبان و اقمار آنها سرمایه گذاری کرده اند. نباید خوشبینانه قضاوت کرد و باید در مذاکره با پاکستان به نگرانیهای درازمدت مرزی افغانستان و پاکستان  پاسُخ گفته شود. در ضمن الان بهترین فرصت ممکن برای تحت فشار قراردادن پاکستان است زیرا پاکستان بیشترین فشار بین المللی را تجربه میکند. خدا کند دولت ما از عقب ماندگی ذهنی برآید و چالشهای فرا رویش را زودتر درک کند، تشخیص دهد و برای از میان برداشتن آن راه حل مناسب بیابد.

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

بازهم ترور و بازهم لُنگی

درست در آستانهی روز جهانی صلح، ریئس شورای عالی صلح قربانی شد. آنهم با استفاده از مواد منفجرهی که در لنگی طالب جاسازی شده بود. ظاهرا این طالب از دُبی هماهنگ شده بود تا آقای ربانی دیدار داشته باشد.

       این چندمین باریست که طالبان با استفاده از لنگی پشاوری شان به مقامات بلندپایه حمله میکنند ولی نمیدانم چرا نیروهای امنیتی آنها را تلاشی نمیکنند. حملهی چند روز گذشته درکابل با نظم و برنامه خاص در روزهای بعد از یازدهم سپتامبر اتفاق افتاد و حملهی امروز هم مقارن با روزجهانی صلح با زمانبدی دقیق و با هدف دقیق تر برنامه ریزی شده بود. روزیکه قرار بود کبوتر سپید صلح شاخهی زیتون را برای مردم افغانستان به ارمغان آورد ولی اینگار اینجا همه چیز وارونه است. وقتی بیرق سپید بلند میشود، اینجا نشان صلح نه بلکه نشانهی کشتارها و فصل خون و آتش است و در آستانهی روزجهانی صلح متولی صلح در کشور توسط طرف مذاکره کننده اش کشته میشود.

و جالبتر اینکه درست بعد از بازگشت آقای ربانی از اجلاس تهران صورت میگیرد، جایی که آقای ربانی بشکلی از امریکا هم انتقاد کرد تا این سوء ظن را بوجود آورد که امریکاییها در ترور آقای ربانی دخیلی بوده اند. با اینگونه ترورها آنها بدون شک تکنیک یک تیر و دو فاخته را دنبال میکنند.

       نمیدانم نفر بعدی کی خواهد بود؟ و این قتلهای زنجیره ای تاکی ادامه پیدا خواهد کرد و مهمتر از همه حکومت کی متوجه خواهد شد که صلحی در کار نیست و بیشتر از این نباید خود را فریب داد. تاکی به شعور مردم افغانستان بازی کرد و تا چه زمانی باید قربانی داد و آزموده را آزمود. بهتر است دولت افغانستان از تجارب  سریلانکا، فیلپین و دگر کشورهای جهان جهان برای ریشه کن ساختن این بحران  استفاده کند. تا بحال دولت هرچه زده به در بسته بوده است.

       بهتر است تا خیلی دیر نشده بساط این شورای بی سرپرست را برچید و استراتژی جدیدی را در قبال طالبان و القاعده اتخاذکرد. هر چه از عمر شورای صلح میگذرد، طالبان جسورتر، خونریزتر و بیباک تر میشوند. صلح درحال حاضر فقط راهیست که انتهایش به ترکستان خواهد بود.

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

آنها همین نزدیکیها اند...

           چه خبرا؟ برای چی میپرسی درحالیکه میدانی هیچ خبرتازه ای نیست. یعنی هیچ خبر امیدوار کننده ای نیست، خبر همان خبر انتحار است و انفجار. عصر روز گذشته بازهم مهاجمان انتحاری مسلح با موشک انداز خواب بعد از ظهر کابلیها را پریشان ساخت. بنظر میرسد طالبان هرجا اراده کنند و هر هدف را بخواهند، میتوانند آماج قرار دهند حتی کابل را، حتی سفارت امریکا را... حملهی عصر گذشته یک حملهی کاملا ترکیبی، منظم و برنامه ریزی شده بود. 

          نا امید میشوی وقتی میبینی در پایتخت کشورت و در چند قدمی کاخ ریاست جمهوری طالبان با آر پی جی حضور می یابند. مثل آب خوردن حملات شانرا دقیق و هدفمندانه سازماندهی میکنند و آقای کرزی به فاصلهی چند صد متری از محراق خون و آتش میزبان نمایندگان حکمتیار است و با آنها خوش و بش میکند. قدوم حکمتیار و نمایندگان اش هیچگاه خوش یُمن نبوده، حداقل رخدادهای دههی گذشته همین را میگوید. امروز هم نمایندگان حکمتیار با راکتهای همرزمان اش، همزمان مهمان کابلیها شد. برادری برای صلح آمده و برادری با راکت انداز برای کشتن.
       
         حوادث اینروزهای کشورم داستان معروف سگ و خروس را تداعی میکند که میخواستند روستای ویران را دوباره آباد سازند. خروس  صبح ها به روستا میرفت و بانگ میداد و سگ هم پاسبانی میکرد. روزی روباهی میخواست خروس را سر به نیست کند. درهمان زمان سگ به داد اش رسید و دُم روباه را کند. روباه بدون دُم از ده فاصله گرفت و گفت:" ما با دُم کنده رفتیم اما شما دوتا هم ده آباد کُن نخواهید بود."  باورش خیلی سخت خواهد بود که باوجود این وضعیت شورای صلح و آقای کرزی، ده آبادکن باشند و با برادران صلح کنند. حیف آنهمه پول که مصرف شورا شد.راستی آب در هاون کوبیدن یعنی چی؟

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

یازدهم سپتامبر

          از یازدهم سپتامبر خیلی زیاد گفته و شنیده ایم.در زندگی شخصی من اما، یازدهم سپتامبر نقش پُر رنگی داشت. شاید برای خیلی از جوانان افغانستان همینگونه بوده است. امید به زندگی بهتر در دنیای پس یازدهم سپتامر در من جوانه زد. حس میکنم اگر یازدهم سپتامبر اتفاق نمی افتاد شاید من حالا مهاجری بیش نبودم و باید با شهروند درجه دو بودن در یکی از کشورها کنار می آمدم و با بی میلی زندگی ام جریان پیدا میکرد هرچند هنوز هم  آینده خیلی روشن نیست ولی حس خوبی دارم.

        معتقدم افغانستان پس از طالبان بمراتب جای بهتری برای زیستن است هرچند با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم میکند، هرچند خبر انتحار تیتر روزمره ای رسانه است، ممکن است مردم هنوز از مشکلات اقتصادی و نبود کار رنج ببرند، ممکن است مشکلات سیاسی دامنه داری وجود دارد و فساد در ادارات دولتی و غیر دولتی بیداد میکند و دهها مشکل دگر...ولی باوجود تمامی این مشکلات افغانستان پسا طالبان بمراتب جای بهتری برای زیستن است. بی بی سی نوشته خوبی راجع به همین مناسبت در سایت اش نشر کرده میتوانید اینجا بخوانید.

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

افول ستاره قذافی

لیبی بازهم در صدر اخبار قرار گرفت. انگار بیم و امیدها پایان ناپذیر است. دیروز همه خبرگزاریها از سقوط تقریبی حکومت قذافی خبر میدادند. شورای انتقالی لیبی از دستگیری سیف الاسلام جانشین قذافی خبرداده بود ولی  سیف الاسلام با حضورش در هوتل محل اقامت خبرنگاران خارجی آب سردی روی دست مخالفان ریخت. غربیها که از عملیات ششماهه هوایی شان برعلیه حکومت قذافی خسته شده اند، حالا هر شایعه ی را بوق و کرنا میکنند بدون اینکه به صحت آن توجه داشته باشند.

به نظر میرسد سرهنگ قذافی نمیخواهد حکومت چهل و دو ساله اش به این آسانی سقوط کند و او با چنگ و دندان مانع سقوط حکومت اش میشود و نا امیدانه به نبرد ادامه میدهد تا شاید مخالفان اش را مجبور به آتش بس نماید. هرچند به گواهی کارشناسان چیزی به سقوط حکومت اش باقی نمانده است. غربیها بعد از سالها فرصت مساعدی را یافته اند تا بقول ریئس جمهور سابق امریکا سگ دیوانه ی خاورمیانه را برای همیشه خاموش سازند. سرهنگ قذافی در بیست وهفت سالگی حکومت شاهی در کشورش را با یک کودتا سرنگون کرد. او در دوران حکومت اش کارنامه ء غیر متعارف بجا گذاشت. او از پان عربیزم شروع کرد و بعد از چندسالی وقتی دید پان عربیزم نمیتواند به رهبری او در دنیای عرب بیانجامد، بانی اتحادیه ی افریقاشد و به مدد پول هنگفت نفت اش توانست به موفقیتهای دست یابد.

سرهنگ قذافی از اولین روزهای حکومت اش دشمنی با غرب را شروع کرد و این دشمنی را حادثه لاکربی ثابت ساخت، هرچند تا آخر این اتهام را نپذیرفت ولی مجبور شد متهم به انفجار را به انگلیس تحویل بدهد و به قربانیان حادثه سقوط هواپیما در لاکربی اسکاتلند غرامت بپردازد. بعدها پروگرام سلاحهای میکروبی و اتمی را رویدست گرفت ولی با سقوط صدام سر از پا نشناخته به پروگرامهای ساخت سلاحهای میکروبی و اتمی پایان داد و اسرار برنامه اش را فاش کرد. سپس برای بهبود روابط با غربیها تلاش کرد و درسفرش به کشورهای اروپایی بشکل بیسابقهی استقبال شد.به نظر میرسید دوران خوش رابطه قذافی با غرب فرارسیده است ولی اینطور نشد و با خیزش مردمی لیبی غربیها طرف مردم را گرفتند و روابط دوباره به تیره گی گرایید.

غربیها در مواجهه با لیبی دچار خطای محاسباتی شدند زیرا آنها فکر میکردند که آقای قذافی مثل پروگرام هسته ی اش خیلی زود عقب نشینی خواهد کرد. حکومت لیبی اما، اینبار کوتاه نیامد قریب ششماه نیروهای ناتو را مصروف کرد تا جاییکه خیلیها فکر میکردند ناتو مجبور به عقب نشینی خواهد شد.

قذافی درطول دوران حاکمیت اش رفتارهای ویژه ای داشت که کمتر رهبری دگری آنرا دارد. او در مجمع عمومی سازمان ملل معمولا دیرتر از حد معمول سخنرانی میکرد، یکبار منشور سازمان ملل متحد را در جلوی چشم ده ها تن از رهبران دنیا پاره کرد. در نیویورک عوض رفتن به هوتل محل اقامت اش خیمه بپا میکرد و بادیگاردهایش را دختران تشکیل میدادند. شاید روزهای اوج او رو به تمامی باشد و او سراشیبی سقوط را تجربه میکند ولی مشخص نیست که آیا بعد از سقوط حکومت اش مردم لیبی روی آرامش را خواهد دید یا طرفداران قذافی همان روز را بر سر مردم خواهند آورد که مردم عراق بعد از رفتن صدام تجربه کردند.گذشت زمان به این سوال پاسخ خواهد داد.

وقتی حوادث خاورمیانه را مرور میکنم ناخودآگاه تاریخ پُر فراز و نشیب این نقطه ء زمین  در ذهنم زنده میشود. شاید دلیلش این باشد که از کودکی به نحوی درگیر این نقطه ی زمین بوده ام. تا بدنیا آمده ام در گوشم آذان خوانده اند و تا زبان باز کرده ام بسم الله. درجوانی هم قران خوانده ام و قصص الانبیا. تاریخ اسلام خوانده ام و فتوحات مسلمانان. شاید همین ها دلیلی باشد برددرگیری همیشگی ذهنی من با این نقطهی زمین. بدون شک درهر برهه ء از تاریخ این سرزمین کانون توجه و نقطه ی ثقل زمین بوده است. گاهی با صد و بیست و چند هزار پیامبرش که دنیا را زیر و رو ساخت، زمانی جنگهای صلیبی و وقتی هم با نفت اش کانون توجه دنیا شد و موتور صنعت دنیای پرشتاب کنونی را بحرکت در آورد و چند صباحی هم ولخرجی شهزادهگان عرب تیتر خبرها شد. و فلسطین زخمی که همیشه باز خواهد بود و همیشه قربانی خواهد گرفت و حال هم شورش مردم شرق میانه که سرخط خبرهای جهان اند و موجی از بیم و امید را بین ملل جهان بوجود آورده است. این تاریخ پُر فراز و نشیب این منطقهء جهان سوال همیشگی ذهن من بوده است سوالیکه هیچگاه پاسخی برای آن نیافته ام.

بهرحال هرقدر مردمان خاورمیانه آزادی ندیده اند و میخواهند چند صباحی به ارادهء خود زندگی کنند بهمان تناسب غربیها  در فکر نفت اند تا شاید چند دلاری ارزان تر بخرند. طبیعی است که این بازی تاوان دارد و تاوان اش را باید مردمان این منطقه بپردازند. برای ارزان شدن نفت ورسیدان به  آزادی باید شهرها خراب شوند، مردمان کشته شوند و آشوبها براه بیافتد تا نفت و آزادی بدست آید.


۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

روزهای دُشوار آقای معنوی

 انتخابات مجلس افغانستان قصه ءدعوا بر سر لحاف ملا نصر الدین است و شواهد نشان میدهد هنوز هم یک فورمول قابل قبول برای حل این  معادله ی چند مجهولی پیدا نشده است. ظاهراٌ کورهء انتخابات با حکم جدید آقای ریئس جمهور داغ ترهم  شده است. حال همه نگاه ها به آقای معنوی و کمسیون انتخابات دوخته شده است. بدون شک انتخابات سال گذشته ی مجلس نمایندگان یکی از جنجالی ترین انتخاباتهای دنیا بود. لازم بود که این انتخابات در کتاب گینس که به کتاب ثبت رکوردها مشهور است، درکنار ثبت دارنده بزرگترین سبیل دنیا، دارنده بزرگترین ریش دنیا و...طولانی ترین جنجال انتخاباتی دنیا ثبت میشد.انتخابات سال گذشته مسیر پُر پیچ و خم درازی را پیمود وپرونده ء آن دست به دست نامحرمهای زیادی گردید تا دوباره به صاحب اش برگردد.

حال بقول معروف ریش و قیچی دوباره بدست آقای معنوی و کمسیون مستقل انتخابات افتاده است ولی نمیتوان گفت که آقای معنوی در انتخاب اینکه چکار باید بکند، دست باز دارد. اکنون او با دو تصمیم دُشوار رو برو است که عملی نمودن هرکدام آن خالی از نقص نیست و ممکن است پیامد سنگینی به اعتبار کمسیون واردکرده  و یا هم بحران را از این که هست، شدید تر کند. از یکسو 62 نامزد معرفی شده از سوی دادگاه عالی دو پا را در یک موزه کرده و برای ورود به مجلس بی تابی میکنند و از سوی دگر نمایندگان مخلوع مجلس از سوی محکمه سر این ندارند تا بعد از قریب یکسال نمایندگی از مردم جا خالی بدهند و به تحصن شان ادامه میدهند. تازه پای نهادهای مدنی، احزاب و رسانه هم در میان است، چه آنها هرگونه تصرف در انتخابات را دست کاری در نتیجه ء انتخابات میدانند و این چیزی نیست که برای دموکراسی نو پای کشور خبر خوشی باشد. برای این است که نهادهای مدنی اعتراض شانرا به تصمیم محمکه و پروسه ء بعد از آن نشاندادند. 

جدای از چیزهایی که برشمردم، حیثیت و استقلال کمیسیون انتخابات نیز چیزی کمی نیست. آنها قبلا با صراحت تمام اعلان کرده اند که نتیجه قابل برگشت نیست، اعلان نتایج نهایی است و هیچ نهاد و ارگانی نمیتواند نتیجه ی انتخابات را دستکاری نماید.بنأ هرگونه تغییر در نتیجه ء انتخابات اُفت حیثیت کمسیون است زیرا در آنصورت کمسیون عملا کارکردهای خودش را زیر سوال میبرد و به تخلفات احتمالی صحه میگذارد . تغییر نتیجه بقول عوام "تُف سر بالا است" و این چیزی نیست که آقای معنوی طرفدار آن باشد. در طرف دگر نمایندگان فعلی مجلس که قریب یکسال از مردم نمایندگی کرده اند و اعتبارنامه هایشان ار از دست آقای معنوی گرفته اند، با تغییر نتیجه مطمئنا مقاومت خواهند کرد و بسادگی میدان را به حریف واگذار نخواهند کرد. این یعنی ادامه ء بحران و تداوم مشکلات گذشته.

از سوی دگر بقول نمایندگان مجلس که در روزهای اخیر با آقای معنوی دیدار داشته اند، ریئس کمیسیون تحت یک فشار شدید گاز انبوری است تا از دو گزینه ء ممکن یکی را انتخاب کند یا به نهادهای قدرت تسلیم شود و خواست آنها که تغییر نتایج است، را بپذیرد و یا هم گزینه زندان را و شاید فشارهای دگر را بپذیرد. هرچند آقای معنوی در مصاحبهء تلویزیونی اش این ادعا ها رد کرد و گفت که به هیچ عنوان فشار را نمی پذیرد و بخاطر ارزشهایی که او باور دارد حاضر است قربانی بدهد و هیچگونه ترس از فشارهای احتمالی ندارد. اما دُشوار است  بپذیریم که آقای معنوی بدون قبول  فشارخارج از کمسیون به کارش ادامه داده بتواند زیرا اگر تصمیم کمسیون پذیرفته میشد نیازی به این همه جنجال و کشمکش نبود و باید از اول نتایج پذیرفته میشد. حال سوال اینست آقای معنوی تا چه وقت میتواند در مقابل فشارها مقاومت کند و همچنان بر فیصله های کمیسیون اش وفادار بماند.

اما در این میان برخی معتقدند برای پایان گذاشتن به این بحران نیازمند یک راه حل  بین البینی است، راه حلیکه بتواند از اعتراضات احتمالی هردو طرف تا حد امکان بکاهد. شایعاتی وجود دارد که گویا آقای معنوی برای گریز از بحران و فشار با ریئس جمهور توافق کرده است که حدود هفده تن از نمایندگان برحال مخلوع شده و بجای آن افراد جدید معرفی شود. تا اینطور وانمود شود که هردو طرف دعوا فکر کنند تا حدودی برنده بوده اند. اگر این امر شکل عملی بخود بگیرد باز تمامی اعتبار و حیثیت کمسیون زیر سوال خواهد رفت زیرا این خود دستکاری در آرای رایدهندگان است و نتیجهء  از آب در آمده رای مردم نه بلکه معامله بر رای مردم است. معامله بر رای مردم آفت دموکراسی است و انتخابات را از اینکه هست بی اعتبارتر خواهد ساخت.

بهرحال باید دید کمسیون انتخابات خواهد توانست این بحران را طوری مدیریت کند که با حفظ امانتداری آرای مردم قناعت همگان را حاصل کند و دموکراسی نوپای کشور را به آینده امیدوار کند یا اینکه کمیسیون بعد از تقریباٌ یکسال از دعوا و جنجال خسته شده و به فیصله های تن خواهد داد که بیشتر معامله بر سر رای مردم است تا نتیجه ی انتخابات. باید یک هفته صبر کرد و منتظر بود تا شاید روزنه ی کورسویی بروی مردم افغانستان باز شود تا شاید مردم افغانستان بیشتر از این از عواقب این بحران آسیب نبیند و کشور به روال عادی برگردد.

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

یادی از قتل عام در مزارشریف

          آگست فصل قحطی است. فصل قحطی انسانیت است. در این فصل انسانهایی آفت زده میشوند، انسان آگست 98 هبوط میکند به توحش روی می آورد، به درنده خویی و صفات حیوانی اش ظهور میکند. انسان آگست 98 صفات انسانی اش را فراموش میکند. فراموش میکند او خلیفه ی خدا، جانشین خدا و گرداننده ی امور در زمین است. او سخت دچار مرض فراموشی شده است. انسان آگست 98 به مقام اسفل السافلین سقوط میکند. او کوچه را به قصابخانه اشتباه میگیرد و شهر مزارشریف را به جنگل.انسان را شکار میکند و برایش فرقی هم نمیکند قربانی اش کودک، زن و یا پیرمرد است. انسان آگست 98 کوچه به کوچه ی مزارشریف میگردد و هر انسانی را ببیند و مربوط به قوم مشخص به گلوله میبندد، کتک اش میزند. مست است و جلوی چشم اش را خون گرفته است و مثل خفاش تشنه ی خون است. هرجا برسد و بهرکس برسد، نشانه میرود. خشاب اش پُر و خالی میشود. همنوعان اش به گلوله بسته میشوند و نقش زمین میشوند ، مرد تفنگدار حظ میکند و قاه قاه میخندد، گاهی هم الله اکبر را چاشنی گلوله اش میکند.

          آگست 98 فصل قتل عام است، فصل جنایت علیه بشریت است ولی این قتل عام در بوسنی نیست که سربازان صرب، مسلمانهای بوسنی را به گلوله ببندند. رواندا هم نیست. اینجا از قبیلهی توتسی و هوتی خبری نیست که توتسیها بخاطر پوست رنگین ترشان  قربانی شوند. در افریقایی جنوبی هم نیست که سربازان فیل بزرگ مردمی را بجرم سیاه پوست بودن قتل عام کند. این جنایتکار در تیمورشرقی هم نیست.او در افغانستان است و شهر مزارشریف. بدتر از آن مجری قتل عامها از مسجد ظهور کرده است و با ندای الله اکبرش انسانی نقش زمین میشود.جنایتکار قران بدست دارد و مردم را کشان کشان به مسجد میبرد. برای این سخت است کسی تشخیص اش بدهند، زیر همین عبا و لباس مذهبی او آی اس آی و جماعت اسلامی جا خوش کرده و پیوسته تشویق اش میکنند. شاید او نمیداند آله ی دست کیها است و چکار میکند. سوادش هم قد نمیدهد به این حرف ها. از اسلام هم جز حفظ چند آیت از قران و یاد گرفتن نمازش به زبان عربی چیزی نمیداند.

سیزده سال از قتل عام مزارشریف میگذرد و مرتکبین هنوز به محاکمه سپرده نشده اند. هنوز راست راست راه میروند، هنوز قربانی میگیرند و روز بروز قوی و قوی تر میشوند. او خیلی خوشبخت است زیرا همه تقریبا جنایتهایش را فراموش کرده اند. تازه از او دعوت به صلح هم میکنند و او هم با همان درنده خویی همیشگی با انفجار، انتحار و اعدام پسران هشت ساله جواب ندای صلح را میدهد. هنوز گوش و بینی زنان را میبرد. هنوز گرمی تازیانه هایش بر پشت زنان کابل حس میشود. مردم اما، مثل همیشه فراموش کار اند. دگر کسی از محاکمه ی آنها حرفی نمیزند. آنها  باید خیلی خوشبخت باشند که بجای محاکمه به مصالحه دعوت میشوند، برعکس همقطاران شان که در گوشه گوشه جهان به عدالت سپرده شدند. در آنسوی دنیا اسلوبودان میلوسویچ در زندان دادگاه بین المللی به دیدار مرگ شتافت.  فرمانده ارتش صربستان هم چندی پیش دستگیرشد و به پنجه ی قانون سپرده شد. در رواندا هم مردان قبیله ی هوتو که مسئول کشتار جمعی قبیله ی توتسی بودند به سزای اعمال شان رسیدند. در تیمورشرقی هم عاملان کشتار جمعی مردم تیمور شرقی به دادگاه خاص جنایت علیه بشریت تاوان اعمال شانرا پس دادند. اینجا در افغانستان اما، هنوز هیچ نشانه ی از محکمه ی عاملان جنایات ضد بشری دیده نمیشود. جنایتکاران همچنان به جنایات شان ادامه میدهند و این دور باطل همچنان ادامه دارد...


۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

زن مسلمان، جغرافیا، تفاوت ها و تنافض ها


این روزها نمایشگاه طراحی فضای سبز شهری و گیاهان زینتی در لعل باغ(باغ سرخ) بزرگترین و قدیمی ترین بوستان شهر بنگلور دایر شده  است. لعل باغ توسط حیدرعلی حکمران  عراقی وقت بنگلور در سال 1760 میلادی بنیانگذاری شده وبعد ها توسط پسرش تیپو سلطان تکمیل شده است. این بوستان غنی ترین مرکز گل و گیاه در هندوستان است و انواع نایاب گل و گیاه از کشورهای افغانستان، ایران و فرانسه وارد و در آن کاشته شده است. دیروز برای دیدن نمایشگاه به لعل باغ رفتم. جمعیت زیادی برای دیدن نمایشگاه آمده بودند. جالب است به هراندازه نوع بشردست به تخریب طبیعت میزند و از طرف دگراما، به هدیه های طبیعت سخت علاقمند است.

            جدای از زیبایی نمایشگاه و لذت بردن از محیط زیبای لال باغ، چیزیکه توجه ام را جلب کرد حضور تعداد از دختران جوان مسلمان بود که با مانتو و روسری سیاه در بین جمعیت دیده میشدند. بعد از بازدید از گلاس هاوس که در واقع نمایشگاه انواع گل و بوته های زینتی بود، روی صندلی نشسته بودم و رفع خستگی میکردم. یک گروپ سه- چهارنفره آنها بمن نزدیک شدند و پرسیدند از کجایم. گفتم از افغانستان. بعد بلافاصله پرسیدند:" آها بن لادن هم از افغانستان بود". پاسخ دادم نخیر از سعودی بود ولی به چند نفر مردم دنیا بگویی بن لادن از افغانستان نیست و ما تروریست نداریم. خوب حرف زیاد زدیم درمورد افغانستان و مسلمانهای هندوستان. نجلا یکی از آنها گفت که نامزد هست و سه ماه بعد ازدواج میکند. او گفت هنوز با نامزد خود همکلام نشده است و ادامه داد که تا زمان عروسی ما حق نداریم همدگر را ببینیم و یا حرف بزنیم. دختر کوچکی نیز با آنها بود که گفتند روزه دارد درحالیکه خیلی کوچک تر از سن اش نشان میداد.

  در قسمت دگر از باغ بالای تپه رفتم باز همان دختران پیدا شدند و دست تکان داند ولی این بار بدون مادر و بدون روبنده. سپس گفتند که افطار نزدیک است، دست دادند و خداحافظی کردند. موقع برگشت به تناقض ها فکر کردم به وصلهی ناجور بن لادن که سخت بما چسپیده است، به روزه دار بودن، به  اجازه نداشتن دید و بازدید با نامزدان شان، پارادوکس دو تا عکس  و بالاخره مشابهت های رسم ازدواج در اینجا و بعضی قسمتهای افغانستان و نیز تفاوت ها.. و نیز ممنوعیت روز افزون روبنده زنان مسلمان در اروپا و مقاومت آنان در برابر این قانون و...

...و حداقل خوب شد فاصله باغ تا خانه را در همین فکر سپری کردم بدون اینکه متوجه گذر زمان شده باشم.

ارایش گل
طرحی با رز سفید


۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

جامعه و خیابان


تجربهی پیاده روی
صبحها سرکهای داخل محوطه ی دانشگاه مملو از آدم است. پیر و جوان، زن و مرد و همه اقشار را میشه دید. بعضی میدوند، برخی سگ شان را به گردش آورده اند، عده ای چربیهای انباشته شده شکم شان را آب میکنند و برای بعضی پیاده روی فرصتی است برای حرف زدن با زن و یا احتمالا دوست دخترشان در جامعهی که طبقه متوسط جامعه رشد سریع دارد و فرصت زیادی برای باهم بودن را ندارند.

چند روز است هوس پیاده روی کرده ام. هوای ایده آل همراه با وزش ملایم باد، محیط سبز مملو از درخت و بوته ها و عطش مردمان برای ورزش صبحگاهی من را نیز مملو از انرژی میکند. تازه بیادم میافتد چرا وقت تر اینکار را شروع نکردم. اینکه من هر کار را با علاقه وصف ناپذیر شروع میکنم و بعد از چندی خسته میشوم، بماند. بهرحال باید در حال زیست و گذشته را به باد فراموشی سپرد. خدا را چه دیدی شاید این بار ادامه دادم و تا آخرش رفتم.
هند و چین کشورهای اند که به سرعت بطرف ابرقدرت شدن در حال حرکت است. با توجه به بدهکاری بی سابقه امریکا و افت اعتبار مالی آنها در رده بندی جهانی موسسسه استاندارد اند پور  از "AAA"  به "AA+" این فرضیه کم- کم به واقعیت میپیوندد که قدرت اقتصادی آهسته و پیوسته از غرب بطرف شرق درحال حرکت است و این پدیده را حتی میشه در این سرک هم مشاهده کرد. عبدالکلام ریئس جمهور پیشین هند در کتاب " هند درسال 2020" ادعا کرده است که هندوستان تا همین سال به یک ابرقدرت و کشوری توسعه یافته تبدیل خواهد شد. در تحقق یافتن این امر ظاهرا تردید زیادی وجود دارد زیرا هند با وجود داشتن پنجاه میلیاردر دنیا، بیشترین جمعیت فقیر دنیا را درخود جا داده است و بقول رسانه های هندی فاصلهی فقیر و ثروتمند روز بروز زیاد تر میشود.

به هر اندازه کشوری بطرف توسعه حرکت میکند به همان تناسب تعداد کسانیکه به مرض چاقی مبتلا اند بیشتر و بیشتر میشود. بیشتر کسانیکه پیاده روی میکردند شاید برای کاهش وزن خود به اینجا آمده  بودند. چاقی عامل غالب امراض قلب و عروق است و سالانه هزینه های زیادی بر دوش جوامع توسعه یافته و درحال توسعه میگذارد. هزینه هایکه میشود با آن کل جمعیت فقیر دنیا را از زیر خط فقر به بالا کشید.

حالا یکی باشد بگوید بتو چه؟ پیاده روی ات را بکن. چرا همه چیز را به یک نخ میبندی.


۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

امید اخپلواک خبرنگار قربانی انتحاریهای ارزگان

حمله ی طالبان به ترینکوت مرکز ارزگان بیست و یک قربانی گرفت. احمد امیداخپلواک خبرنگار آزاد که برای بی بی سی و خبرگزاری پژواکگزارش تهیه میکرد، نیز در جمع کشته شدگان است. آخرین گزارشیکه از آقای اخپلواک خواندم، راجع به دایکندی نگاشته شده بود. آقای اخپلواک در این گزارش مشکلات مردم دایکندی را به شکل بسیار واضح بازتاب داده بود.عکسهایی از زندگی مردم دایکندی در کنار گزارش، تصویر واقعی از زندگی مردم دایکندی را ارائه میکرد. آقای اخپلواک همچنین گزارشهای گویا از وضعیت جنوب افغانستان تهیه میکرد.

فقدان این خبرنگار جوان را  به جامعه ی خبرنگاران کشور تسلیت میگویم. بدون شک نبود آقای اخپلواک ضایعه ی جبران ناپذیر خواهد بود.
شرح بیشتر را در گزارش بی بی سی (اینجا) بخوانید.

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

سایهء سنگین تروریسم


1- گفته بود:" از افغانها متنفر است".این را یکی از دوستانم قصه کرد. او چند روز پیش  برای انجام تعدادی آزمایشهای طبی به بیمارستان رفته بود. در سالن انتظار شفاخانه به یک عرب برخورده بود. عرب از دوستم پرسیده بود که از کجا است؟ او هم گفته بود از افغانستان . سپس عرب گفته بود از شما منتفر ام، شما تروریست و افراطی هستید.  و باز همین دیروز باهمدگر صحبت میکردیم یکی از دوستانم گفت که یک عرب سوری نیز به شوخی به او گفته: " چاقو همراهت نیست؟ شما که از افغانستان هستید و باید این چیزها را باخود داشته باشید". اینجا خیلیها هنوز فکر میکنند اسامه بن لادن از افغانستان بوده...

2- در همین دانشگاه ما یک عراقی نیز برای فوق لیسانس یا ماستری آمده است. او لباس تیپیک یک زن مسلمان را دارد و برعکس ایرانیها با حجاب و روسری به انظار عمومی حاضر میشود. یک روز در حالیکه بغض گلویش را میفشرد، میگفت:" همصنفان ام به شوخی بمن میگویند از ما دور شو، تو یک تروریست هستی و مبادا بُمبی- چیزی را زیر آن لباسهایت قایم کرده باشی و من فقط به آنها نگاه میکنم و حرفی برای گفتن ندارم."

حکایت ما و عرب به ضرب المثل معروف" کور به یک چشم میخندد" میماند. همه میدانند که عربها درکنار پاکستانیها صادر کنندگان تروریسم بین المللی هستند و درعین حال خود شان قربانی تروریسم هستند. بعد آنها برگشته بما میگویند از شما متنفریم. گویا نمیدانند عربستان مامن و خاستگاه القاعده بوده است و دو کشور عربستان و امارات حامی و پشتیبان بدون قید و شرط طالبان بوده اند. زمانی یکی از دوستان شرقی کشورم گفته بود که اگر طالبان را یک بار به خارج کشور ببریم و آنها دنیا را ببینند و تحقیرها را تحمل کنند، شاید دگر طالب وجود نداشته باشد. نمیدانم همینطور خواهد بود یانه...

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

انتقال مسئولیت، بامیان و شروع تازه

         شمال و جنوب حکایت متفاوت، دوگانه و مجزا ولی درعین حال سرنوشت مشترک دارند. به گزارش رسانهها امروز آقای احمدزی مسئول پروسهی واگذاری مسئولیت به افغانها رهسپار بامیان شده تا مسئولیتها را  از نیوزیلندیها به داخلیها واگذار کند. پروان اولین ولایتی بود که عساکر امریکایی برای همیشه از آن خارج شد. به همان تناسب که جنوب از نا امنی رنج میبرد درشمال (به استثنای بعضی ناامنیها در کندز و تخار) و بخصوص مرکز اما، حکایت متفاوت بوده است هرچند ماه های اخیر تقریبا این تصور را بهم ریخته است. حال دولتمردان در برنامه ی بهم فشرده و کارشناسی نشده قرار است مسئولیتها را به صاحبخانه برگرداند. امریکه در ابتدای کار ممکن است حس خوشبینی را به دولتمردان القا کند ولی به همان اندازه مردم بامیان را نگران خواهد کرد. من این نگرانی را  در پُست چند لحظه پیش یک دوست بامیانی در فیسبوک خواندم.

         همین سه روز پیش طالبان امپراطوری طویل و عریض احمدولی کرزی را در جنوب خاتمه بخشید. مدتی قبل هم ریئس شورای ولایتی بامیان ، داوود داوود و سید خیلی را از پیش رو برداشتند. مسئولین امر اما هنوز دو پا را به یک موزه کرده و خواهان واگذاری امنیت به افغانها اند. دو تحلیل میتواند وجود داشته باشد:

          اول اینکه آنها تصور میکنند شمال و جنوب کشور دو نیمکره ی جدا از هم اند و خراب شدن اوضاع جنوب هرگز امنیت در شمال و مرکز را نمیتواند تحت الشعاع قرار دهد. اگر این تحلیل درست باشد پس ما شمال و مرکز را تافته ی جدا بافته فرض کرده ایم که رخدادهای یکی از آندو نمیتواند بردگری تاثیر گزار باشد، درحالیکه باوجود تفاوت مردم شمال و مرکز از نظر فرهنگی اما سرنوشت آنها همسان اند و خراب شدن اوضاع هریکی از آندو به ثبات و کل اوضاع دگری لطمه میزند و این تصور که آنها جدا از هم اند خیلی کوته بینانه و دور از واقع است.

         تحلیل دوم اینست که آنها میخواهند شمال و جنوب به سرنوشت مشابه دچار شوند، آنها شاید غزل سعدی را خوانده اند " بنی آدم اعضای یکدگر اند...." و تفسیر دگری از معنی واقعی آن کرده اند. آنها میخواهند شمال و مرکز همان سرنوشتی را داشته باشند که جنوب و شرق کشور به آن دچار اند. آگاهان به قضایای افغانستان بیشتربه این فرضیه تکیه میکنند. آنها باور دارند که سرنوشت شمال بخواهی نخواهی از جنوب و شرق متاثر میشود، چناچه بارها تجربه شده است. بادهای جنوب همیشه شمال و مرکز را تا سرحد نابودی به پیش برده است و بنابراین دست اندرکاران این امر بجای اینکه بفکر بهبود امنیت در جنوب و شرق کشور باشند، میکوشند اوضاع در شمال و مرکز را بدتر سازند تا از سنگینی خشونت ها در جنوب بکاهند. اگر فرضیهی آنها درست باشد، واگذاری مسئولیت به نیروهای داخلی پیش از موعد و خیلی دور از واقعیت های عینی جامعه خواهد بود و در واقع منجلاب از پیش ساخته است که کشور را بحرانهای غیرقابل پیش بینی رهنمون خواهد کرد.

         حتی اگر هردوی این تحلیل را نادیده بگیریم، بازهم اعتماد از دست رفتهی مردم به نیروهای داخلی را نمیتوان نادیده گرفت. مردم افغانستان نسبت به نیروهای داخلی اعتماد لازم را ندارند و نیاز برای بدست اوردن اعتماد مردم وقت کافی در نظر گرفته نشده است. امر مهم دگر مسئله ی باز سازی است. تاجاییکه تجارب نشان میدهد، بازسازی ولو کمرنگ در جاهای صورت میگیرد که حضور خارجی در آن چشمگیر است و با رفتن آنها بازسازی نیز کمرنگ خواهد شد. هر چند مردم بامیان رنگ بازسازی را کمتر دیده اند. حال با رفتن خارجیها و واگذاری مسئولیت این امر بازهم کمرنگتر خواهدشد.حال ببینیم هفته ها و ماهای آینده آبستن چه رخدادهای غیرقابل پیش بینی خواهد بود، خداکند حوادث طوری رقم بخورد که عکس این را ثابت کند.

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

سناریوی بعدی چه خواهد بود؟

        حرف های لئون پانتا طنز تلخی را در ذهن ام تداعی میکند. او روز شنبه در کابل گفت : "توانستیم که شبکه القاعده را مختل و تکه تکه کنیم. ما توانستیم در بسیاری از زمینه ها افغانستان را به مردمش باز گردانیم؛ به جای آن که طالبان بر آن حکومت کنند." ولی واقعیت دگر اینست که طالبان روز بروز قدرتمند شده میروند. بدتر از آن حتی مثل یک بیماری ویروسی بخشهای از حکومت را هم درون خود هضم کرده اند. حال بیم آن میرود که "ارگ" نیز به این بیماری طالبانگرایی مصاب شده باشد. سیر رخدادها نیز موئید این نکته است که افغانستان به مردم اش بازگشته است و دگر از دخالت خارجیها حتی در نزاع های انتخاباتی هم خبری نیست، امری که در اکثر کشورها یک چیز عادی است. معمولا نهادهای غربی در انتخابات کشورهای جهان آخری نظر خود را ابراز میکنند ولی این بار به استثنای ملل متحد همه نهاد ها سکوت کرده اند و آنرا به خود افغانها سپرده اند.

        وقتی حرف های فرهاد عظیمی معاون منشی مجلس نمایندگان را در کنار سخنان پانتا بگزاریم،پازل تکمیل میشود. براستی افغانستان به مردم اش باز گشته است. بدون شک همین افغانستان واقعی است. حال  از مهمانی ده ساله بقول ریئس جمهور خبری نیست، همه نهادها به راحتی یکدیگر را رد میکنند. آقای کرزی ابتدا ناخشنودی اش را از نتایج انتخابات پارلمانی ابراز کرد و از کمسیون خواستار راه حل شد. کمسیون دست رد به سینه ی آقای کرزی زد. قدم بعدی تشکیل دادگاه ویژه بود، دادگاه فیصله اش را اعلام کرد، این همان رفع نگرانیهای ریئس جمهور بود. رد صلاحیت 62 نماینده. خوب، مجلس نمایندگان فیصله ی دادگاه ویژه را غیرقانونی خواند و اصل دادگاه را زیر سوال برد.سپس در یک  اقدام متقابل آنها اما، دادگاه ویژه و تمامی اعضای دادگاه عالی را از کار برکنار کرد. این به اینجا ختم نشد اقای کرزی این بار اما اقدام به تشکیل یک کمیسیون ویژه کرد که راه حلی برای این معضل بیابد، فیصله ی این کمسیون نیز مورد تایید نمایندگان مردم قرار نگرفت و نمایندگان آنرا رد کردند و نیز به ریئس جمهور توصیه کردند که از کمسیون سازی های بیمورد دست بردارد.

      از سوی دگر روز گذشته فضل احمد معنوی در یک گفتگوی تلویزیونی با طلوع باردگر بر مشروعیت نتایج اعلام شده کمیسیون انتخابات تاکید و نفس دادگاه ویژه را از اساس غیرقانونی و بی بنیاد خواند. او گفت که هرگونه کمسیون سازی و راه حل سومی میتواند به وسعت بحران بیفزاید.آقای معنوی گفت: اطراف  ریئس جمهور کسانی هستند که ذهن ریئس جمهور را منحرف میسازند.

      آنچه از شتاب این رخدادها میشود برداشت کرد این است که دامنه ی بحران روز بروز گسترده و گسترده تر میشود. ریئس جمهور همچنان خواهان عزل یکعده از نمایندگان مردم است(آنچنانکه قبلا در کنفرانس مطبوعاتی اش اشاره کرده بود) و مصصم است تا در غیاب این 62 نماینده عزل شده توسط دادگاه ویژه، اکثریت دلخواه را بدست بیاورد و بعد با اطمینان خاطر وزرای کابینه اش را به پارلمان معرفی کند. از طرف دگر نمایندگان نیز مشروعیت شانرا از نهاد کمیسیون انتخابات گرفته اند که متولی معرفی نمایندگان مردم اند و به این سادگیها از خانه ی ملت بیرون نخواهند آمد. چنانچه در اقدام متقابل تاحالا اعضای دادگاه عالی و دادگاه ویژه را سلب صلاحیت کرده اند.

        قدم بعدی مجلس نمایندگان چیست؟ آیا اقدام آنها صرف به همین عزل اعضای دادگاه عالی ختم خواهند شد یا اقدام بعدی آنها استیضاح ریئس جمهور است. چناچه برخی از وکلا قبلا خواهان استیضاح رییس جمهور به جرم خیانت ملی شده اند.اگر آقای کرزی را سلب صلاحیت کنند چه؟ از طرف دگر ریئس جمهور و دادگاه عالی که تاحالا اندکترین کرنش را نشانداده اند، چی خواهند کرد. اقدام بعدی آقای کرزی چی خواهد بود؟ آیا برای معرفی نمایندگان معرفی شده از سوی دادگاه ویژه به زور متوسل خواهد شد و یا از در معامله با نمایندگان دگر پیش خواهد آمد. روزهای آینده آبستن حوادث زیادی خواهد، حوادثیکه سمت وسوی کشور را به سمت دموکراسی و یا خلاف جهت آن مشخص خواهند کرد. باید دید و به انتظار نشست آینده را. بهرحال وقتی کار دست افغانها سپرده شد باید انتظار این حوادث را نیز داشت. آسیب شناسی دموکراسی درکشورهای جهان آخری دگر نیز این را ثابت کرده است.

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

توافقنامهی استراتژیک افغانستان-ایالات متحدهی امریکا

پس از ماه ها انتظار سند استراتژیک پیشنهادی افغانستان- ایالات متحده راهی به مطبوعات گشود و کانون وبلاگ نویسان افغان نویسان نسخه ی از آنرا به نشر سپرد. این سند همانطور که (کانون وبلا گ نویسان افغانستان)  نوشته است، گنگ، چند تفسیری و مهبم است. گذشته از آن، از نقاط مثبت و منفی زیادی هم برخوردار است. لزوم دفاع از افغانستان درمقابل دشمنان اش و تعقیب تروریستان القاعده و طالبان از نقاط مثبت این توافق نامه است.

          اما مصئونیت نیروهای امریکایی از بازرسی ، تحویل خاطیان امریکایی به خود امریکایی ها، محاکمه ی نظامیان امریکایی براساس قوانین خودشان(درصورت ارتکاب جرم در افغانستان)، عدم پرداخت مالیه از سوی امریکاییها به دولت افغانستان،عدم چارچوب مشخص زمانی و یکتعداد ماده های دگر از نقاط ضعف توافقنامه است. به ویژه لزوم تحویل مرتکبین به جرایم به امریکایی ها و درمقابل جوابدهی حقوقی یاد آور قانون کاپیتولاسیون در ایران زمان رضاه شاه است.   درکشورهای دگر حضور نیروهای خارجی و شهروندان یک کشورخارجی بیشتر درچارچوب قوانین داخلی آن کشورها فعالیت میکنند و مرتکبین جرایم نیز بخود همان کشور تحویل داده شده و مطابق قوانین همان کشور محاکمه میشوند.

          به هرحال نشر مسوده هرچه باشد غنیمت است تا کارشناسان و آگاهان امور بتوانند آنرا حلاجی کنند و افکار عمومی آگاه شود. در آنصورت میتوان امیدوار بود تا بازخورد بهتر به کسانیکه برای تصویب آن دعوت میشوند داده شود،  وآنها قادر خواهند بود تا با چشم باز آنرا از ذره بین تصویب بگذارنند.

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

میشود از تایلندیها آموخت

یینلاگ شیناوات نخست وزیر آینده تایلند
تایلند یا همان سیام سابق درشرق دور و در همسایگی مالیزیا، میانمار و لائوس قرار دارد. کشوری است با جمعیت شصت و چند مییلیون نفری و مساحت کمی بیشتر از چهارصد هزار کیلومتر یعنی کوچک تر از افغانستان. از چند سال به اینسو و درپی سرنگونی دولت تاکسین شیناتواتا توسط نظامیان دستخوش ناآرامیها بود. پس از چندسال ناآرامی امروز مردم پای صندوقهای رای رفتند و همین چند لحظه پیش باخبر شدم که یینلاگ شیناوات برنده ی انتخابات شده و بیش از نیمی از کرسیهای پارلمان را بدست آورده است این یعنی نخست وزیر آینده ی این کشور توریستی خانم یینلاگ شیناوات خواهد بود.

این همه را نوشتم تا مقدمه ی باشد برای یک مقایسه بین ما و مردمان تایلند. سال 2009 به اتفاق بعضی دوستان تایلند رفته بودیم. سفر به یادماندنی ای بود.به جاهای دیدنی رفتیم و چندین موسسه ی بین المللی تحصیلی و فابریکه های صنعتی را نیز در حومه ی بانکوک بازدید کردیم.آنوقت بعضی ازهمسفران ام از قیافه و مشخصات ظاهری آنها خورده میگرفتند. با دیدن خبرهای راجع به انتخابات همان تجربه ها و خاطره ها در ذهنم زنده شد.

اکثریت افغانها از لحاظ صفات ظاهری کم ندارند ولی ایکاش میشد در همه ی جوانب اینطور میبودیم تفاوت ما و دگران:
1- ما به ظاهر خیلی اهمیت میدهیم ولی هیچوقت کنش و رفتارخود را با دگران مقایسه نمیکنیم.
2- درکتابهای دوران مکتب مینویسند ما تاریخ پنجهزارساله داریم و میراث دار تمدنهای بزرگ هستیم، اما حال از جهات مختلف دچار فقر هستیم و کمترین نشانه ی تمدن چندین هزارساله هم در ما دیده نمیشود.
3-نتیجه ی انتخابات در کشورهای بدون تمدن و... مانند تایلند در ختم روز اعلان میشود و جالب تر ازهمه نخست وزیر فعلی به شکست اش اذعان میکند ولی درکشور متمدن ما نتیجه ی انتخابات بعد از گذشت ماه ها اعلان میشود و بعد نتیجه به دادگاه میرود، ششماه بعد همان نتیجه ی قبلی هم منسوخ میشود.و جالب تراینکه هیچکس به شکست اعتراف نمیکند.اینطرفا هیچکس جرئت قبول شکست را ندارد.
4- مسئولین حکومتی در کشورهای دگر متبحر مدیریت بحرانها اند ولی درکشورما مدیر بحران آفرین بهترین است.
5- درکشورههای بی تمدن نگاه به حال و آینده دارند ولی نیم نگاه ما به گذشته است و افتخارات نیاکان ما، انگار فراموش کردیم باید درحال زیست.
6- معروف به ابرقدرت شکن شدیم ولی گاهی فکر نکردیم که بیشتر از شکستن ابرقدرت، کمر خودما شکسته شده است.
و میشود این شماره ها را تا بی نهایت امتداد داد. عجب ملتی هستیم ما! دیوار بسی بلند است و ما کوتاه تر از همیشه، میشود از آن رد شد؟

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

ظهور و سقوط یک رویا....

گیج ام. سرخورده ام. مثل کسانیکه جایی برای بود و باش ندارند، مثل کسانیکه در بمبئی، دهلی و کلکته روی سرک میخوابند و به زندگی شان در روی سرک نقطه ی پایان میگذارند، درست مثل ده سال قبل به بازگشت فکر میکنم. زمانیکه دود باروت،  شلیک هلیکوپترهای آپاچی و کبرا نفس حکومت طالبان را به شماره انداخته بود.زمانیکه شهروندان کشورهای همسایه آرزو میکردند کاش امریکا به کشورآنها حمله میکرد. آنها میگفتند شما خوشبخت هستید، امریکا کشور شما را آباد خواهد کرد، درست همانطورکه در کوریای جنوبی اتفاق افتاد و در جاپان و آلمان غربی. من هم خوشبین بودم و حداقل سقوط یک نظام افراطی- قبیله ی را غنیمت میدانستم.حس میکنم درهمان نقطه ی زمان ایستاده ام ولی با تفاوت قابل ملاحظه. بازهم میخواهم برگردم ولی مثل ده سال پیش رویا درسرندارم، مثل ده سال قبل آینده روشن نیست.
شباهت های زیادی وجود دارد میان آنسال وامسال. آن سالها من نوجوانی مهاجری بودم که تازه داشتم از مکتب فارغ میشدم و کشورم داشت تحول بنیادینی را انتظار میکشید. تازیانه ها و تفنگ های طالبان میرفت که از پشت و گلوی مردم ما برداشته شود. اما امسال هم خارج کشورم هستم برای تحصیل در مقاطع بالاتر. امسال قرار است خارجیها تدریجا از کشورخارج شوند و کشورم آماده ی تحول دگر است، تحول که شاید مثل آن سالها کمتر ذهن عاقلی نسبت به آن خوشبین است. یک مقایسه کوتاه میتواند این موضوع را روشن کند:

1- آزادی: بعد از سقوط طالبان برای اولین بار بود که هموطنان ام احساس کردند از یک قفس بزرگ رها شده اند. حس کردند دگر کسی نیست به تراشیدن ریش اش اعتراض کند. زنان احساس کردند میشه دگر از پشت شیشه های رنگی خانه ی شان برآیند و هوای تازه بخورند.
2-امنیت: تحفهی دگری تحول درامنیت بود. مردم احساس کردند امنیت را هرچند برای چند صباحی میشود حس کرد، امنیت مالی،جانی و دگر اشکال امنیت.
3- دموکراسی و انتخابات: برای اولین بار مردم پای صندوقهای رای رفتند و خواستند تا ریئس جمهور شانرا انتخاب کنند، صرف نظر از ادعای تقلب که جود داشت، ولی مردم راضی بودند که حداقل مثل گذشته نادیده گرفته نمیشوند.
3-اجرای عدالت: آن سالها همه بر طبل اجرای عدالت میکوبیدند و اجرای عدالت انتقالی را بنیاد یک ملت میدانستند.

حال پس از یک دهه هیچکدام از این رویاها آنطور که پیش بینی میکردیم، درست از آب در نیامد. بازی خوردیم، فریب مان دادند. ممکن است پیشرفتهای چشمگیری هم در بعضی ساحه داشته باشیم ولی همان پیشرفتها هم متزلزل بوده و پایدار نیست. دولت افغانستان بطرف ملت سازی حرکت نکرد و دربسا موارد متهم به قومگرایی و گرایش سمتی هم متهم شد. درعرصه ی بازسازی هم به تناسب بوق و کرنای شان چیزی دستگیر مردم نشد. در دگر عرصه ها هم کم-کم به همان نقطه ی اول درحال برگشت هستیم.

پس از ده سال دگر کسی به انتخابات باور ندارد، آن شور و شوق گذشته بخاطره ها سپرده شد. از عدالت انتقالی کسی نمی پرسد، حال کسی برای به محکمه سپردن جنایات کاران جنگی  تره هم خورد نمیکند، همینطور برای انتخابات. دموکراسی دگر در اولویت نیست و حقوق بشر هم یک پدیده ی ضد زد و بندهای سیاسی دانسته میشود وسیاستمداران و قدرتمندان از آن بیزار اند. تا دیروز امریکاییها تمام امکانات شانرا برعلیه طالبها بسیج کرده بودند و امروز همه امکانات شان در جهت بازگرداندن طالبان بکار گرفته شده است.تازه نامهای متهمان جنایت علیه بشریت یکی پس از دگری از لست سیاه سازمان ملل و کشورهای غربی پاک میشوند.

حال هم تا چندماهی دگر شاید برگردم به کشورم، اما هیچ جوانه ی امیدی نیست. زندگی در افغانستان درست مثل زندگی در برزخ است. کسی نمیداند فردا چگونه خواهد بود، کسی نمیتواند برای فرداهای شان برنامه ریزی کند. بعد از ده سال وضعیت درحال خراب شدن است. بحرانها از هرسو دهان بازکرده و دولتمردان و دگر مسئولین درحالت نشه گی بسرمیبرند و در خیالات فانتزی شان غرق اند. گاهی به کشور بودن افغانستان شک میکنم و به ملت بودن خودما. بقول دوست وبلاگ نویسم، افغانستان بیشتر به میدان بودنه بازی بزرگی شبیه است تا یک کشور.با این وجود میشه سرخورده نباشم؟ شش سال پیش پر از امید بودیم و در جمع دوستان ام درکابل از رویاهای افغانستان پیشرفته میگفتیم. سی سال آینده را پیش بینی میکردیم: 
جعفر: ازدواج کرده و استاد دانشگاه است،
رضا: دکترای علوم سیاسی از هاروارد گرفته و مشاور و کارشناس ریئس جمهوری است.
امید: سهام یک شرکت چند میلیتی را خریده و شرکت اش کشورهای شرق میانه و آسیای مرکزی را پوشش میدهد.
فرهاد: فوق لیسانس ژورنالیزم دارد و ستون نویس روزنامه ی گاردین است و همزمان برنامه "هارد تاک" در تلویزیون بی بی سی را اجرا میکند.
فاطمه: برای دومین بار به نمایندگی مجلس انتخاب شده و سازمان حمایت از زنان را اداره میکند و سازمان تحت اداره ی او تغییرات چشمگیری را در زندگی زنان افغان آورده است. و..... همینطور بقیه.

شهروندان کشورهای همسایه اما، خوب پیش بینی کرده بودند ولی شاید نمیدانستند تفاوت درخاک شاید نباشد ولی تفاوت در مردم چرا. ما و ملت جاپان و کوریای جنوبی تفاوت داریم. و شاید هم نمیدانستند تا ملت شدن ما راهی درازی درپیش است. شاید هم راه را اشتباه آمده ایم.

پس از ده سال همه ی اینها تقریبا غیرممکن بنظر میرسد. نمیدانم فرصتی برای تغییر وجود دارد یانه؟ حال از کجا باید شروع کرد، نمیدانم. چکار باید کرد بازهم نمیدانم و این مرا بشدت افسرده میکند و..

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

حکم محکمه ویژه و سرآغاز یک بحران تازه

کسی دوست ندارد کودک این کشور روی آسایش را ببیند
محکمه ی ویژه بالاخره نتایج فیصله های خود را اعلان کرد و این پروسه ادامه دارد. این را هم به دگر مشکلات افغانستان اضافه کنید. طالبان، بحران اقتصادی، فسادمالی، مواد مخدر، بیکاری، مشکل زورگویی کوچیها و... مثل اینکه ناف مردم را با همین چیزها بریده اند.

خوب این میشه زندگی در جهنم و در وسط یک بحران مطلق.اگر در کشورهای دگر شاخص دولت خوب مدیریت بحران است، اینجا شاخص یک دولت خوب مقتدرایجاد بحران کردن است. کدام جای دنیا تاحالا نمایندگان مجلس ملی بعد از تقریبا یک سال نامشروع پنداشته میشود؟
به کجا میرویم کسی نمیداند و اصلن تنها کاریکه نمیکنیم برنامه ریزی برای سالهای آینده است. خبرش را در اینجا بخوانید

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

کدام جوانان؟

       روز شنبه کنفرانس جوانان با سخنرانی آقای ریئس جمهور آغاز شد. گزیده های از آن سخنرانی را در رسانه ها دیدم. در روزنامه های امروز کابل هم مورد توجه قرار گرفته است و هشت صبح گزارش آن را بدست نشر سپرده است. نفس کنفرانس، برای جوانانیکه تقریبا در کشور نادیده گرفته شده اند، میتواند نوید خوبی باشد ولی چگونگی شکل گیری و ترکیب جوانان در این کنفرانس قابل بحث است.

      شاید کسی تعجب نکند اگر بگویم جوانان سالها است در افغانستان فراموش شده است. خصوصا در سی سال اخیر همیشه قربانی سیاستهای به اصطلاح بزرگسالان شده است. آنها به توصیه ی به اصطلاح رهبران سلاح بدوش گرفته اند. درمقابل کمونیست، اشغالگر و حتی برادرانش جنگیده اند، خون داده اند، زخمی شده اند و امروز لشکر از همین جوانان با دست و پای معیوب در گوشه و کنار کشور دیده میشوند. آنها اکنون در هردو صف دولت و طالبان رو در روی همدگر میجنگند و کشته میشوند. آنها توصیه ی طالبان خود را انفجار میدهند تا رهبران شان پیروز شوند و افغانستان را بقول طالبان از کفر نجات دهند. درصف اردو و پولیس ملی کمین میخورند و یا به دود انفجار سپرده میشوند و تکه- تکه میشوند. با همه ی این اوصاف هردو جناح آینده را از آن جوانان میدانند. هردو طرف مدعی سعادت جوانان است ولی درواقع به تنها چیزی که فکر نمیکنند سعادت جوانان است زیرا آنها هیچوقت از جوانان نپرسیده اند که راه سعادت شان از کدام مسیرعبور میکند.

سخن چند با ریئس جمهور:

1- درکنفرانس جوانان ریئس جمهور تقریبا از اول تا آخر راجع به سیاست حرف زد و از آشتی با برادران ناراضی گفت ولی در اخیر گفت جوانان باید از سیاست بدور باشند. سوال اینجاست اگر این جوانان از سیاست بدور باشند،چگونه آینده این وطن را مدیریت کنند؟ آیا جوانان نیاز به تمرین سیاست ندارند؟ آیا آنان میتوانند یک شبه ره صد ساله را بپیمایند؟ و بدون تمرین امروز چگونه میتوان به فردا امیدوار بود؟ و صدها سوال از این دست.

2- آقای ریئس جمهور، جوان امروز نیاز به تحصیلات مدرن و امروزی دارد. او نیاز دارد تا عضوی مفید و شهروند با مسئولیت جامعهی فردا شود که شما به آن نپرداختی و نگفتی برای آنان چه پروگرام داری؟ نگفتی چه راه حلی داری تا جوانان ما به آموزش دهندگان انتحار نه بگویند.

3- نیاز به امنیت دارد در همه ابعاد تا بتواند با تمرکز کار کند نه اینکه مجبور شود فاصلهی اندونیزیا تا جزیره ی کریسمس ویا آنکارا تا یونان را باقایق طی کند و یا زیر موتر لاری فاصلهی استانبول تا پاریس را بپیماید. نگفتی برای برآورده شدن این مامول چه کرده ای.

4-  جوان امروز درگیر صدها معضل اجتماعی دگر است. بیکار و سرخورده است، اتفاقات اطرافش او را تا مرز جنون پیش میبرد. درصدی کمی آنان که از دانشگاه فارغ میشوند درهرجا مراجعه میکنند، تجربه سه- چهارساله میخواهند تا آنها را به کار بگیرند.سرخورده است و برای همین به مواد مخدر روی می آورد. ولی حداقل او حرف ات راقبول دارد زیرا او هیچگاه سیاست نخواهد کرد.

5- وقتی شما گفتید در کنفرانس کسی از ازبکها هم هست، فقط یک نفر ازبک دست اش را به نشانه ی تایید بالا برد. آیا در کشور که ازبکها سومین مجموعه ی بزرگ قومی را شکل میدهند یک نفر به نماینده گی از آنها کافی است؟

6- اکثریت جوانان با توجه خصلت جوانی و شناخت بهتر دنیای امروزی از اعمال طالبان بیزارند و برای صلح با آنان پیش شرطهای دارند ولی مجموعه ی دیروز هیچ پیام جوانان را به شما منتقل نکرد و فقط حرفهای شما را تایید کرد حتی موضوع دخالت نکردن درسیاست را.

و بالاخره اکثریت جوانان نسبت به سرنوشت شان حساس اند و نمیخواهند سرنوشت فردای شان همانی باشد که پدران شان دیروز تجربه کرده اند. آنها تعریف دگری از طالبان دارند و دست آنها را بخون ملت آلوده میدانند و مسئول تروریست معرفی شدن شان در دنیا.آنها هنوز شلاق طالبان را بخاطر دارند.

پس بهتر است رژه ی جوانان را کنار بگذاریم. اگر قرار است کنفرانس جوانان برگزار شود اعضای آن باید از تمامی اقشار جوانان نمایندگی بکنند. نه اینکه یک عده به لحاظ نزدیکی با بعضی اشخاص و یا کدام ملحوظات سیاسی دگر گزینش شوند و عوض انعکاس نظرات جوانان مخاطب صرف باشند و یا اینکه ثناگوی آقای خرم باشند. صدای جوانان را باید شنید. حداقل از شرق میانه بیاموزیم تا مصایب بیشتر از این را تجربه نکرده ایم.



۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

ضحاک هم به یاران رفته اش پیوست

"هرگز از مرگ نهراسیدم / ا
گرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود/باری ترسم از مردن در سرزمینی است/که مزد گورگن فزونتر از جان آدمی باشد
از ضحاک دژ پولادین بامیان بگویید؟"
     وقتی فیسبوک را باز کردم آقای انتظار شعر بالا را درکنار عکس جواد ضحاک ریئس شورای ولایتی بامیان شریک ساخته بود.  لحظه ی مبهوت ماندم، ولی بعدمتوجه شدم که ضحاک دگر نیست. بقول والی پروان بدن  اقای ضحاک را نزدیک پل رنگان سیاه گرد در دره غوربند یافته اند.چهار روزی میشد که مردم بامیان منتظر بودند ضحاک برگردد و ریئس شورای شهر شان باشد ولی اینطور نشد.ضحاک رفت و برنگشت...
      ضحاک از یاران نزدیک آقای مزاری بود و یک بار نیز بخاطر بابه زخمی شده بود. و نیز او بود که بعد از شکستن مقاومت غرب کابل خانواده ی استاد مزاری را به خارج از کشور انتقال داده بود. آقای ضحاک با جوانان پیوند نزدیک داشت و برای پیشبرد امور از افکار روشنفکران استفاده میکرد. او از منتقدان جدی دولت مرکزی  و سیاست های یک بام و دوهوایش راجع به مناطق مرکزی بود، چنانچه در حرکت مدنی کاهگلکاری سرک نقش محوری داشت.
وقتی برای اولین بار بخاطر انجام کارهای رسمی وظیفه ام بامیان رفتم، تصادفا مهمان ضحاک شدم . اولین بار بود با جواد آشنا شدم.بعد از ظهر عاشورا بود و بعضی دوستان خبرنگار در خانه ی او آمده بودند تا گزارش روز عاشورا را درکابل ارسال نمایند. دوست داشت در بحثها بیشتر شنونده باشد. به شوخی با مهرآیین گفت مهدی شما که ادعای روشنفکری دارید، باید راه حل بدهید تا ما بتوانیم سهم بامیان را از دولت مرکزی بگیریم. دوست داشت موضوعی را به بحث بکشد و بعد خودش به هردو طرف بحث شنونده باشد. فکر میکنم بامیان یکی از فرزندان صدیق اش را از دست داد. هنوز زود است مشخص شود کیها عامل این فاجعه بوده است.
فقدان او را به خانواده، یاران و تمامی مرد م افغانستان تسلیت میگویم و برای او آرامش ابدی آرزو دارم.

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

صدایی که مخاطب ندارد

 آقای اوباما در سخنرانی اش در پارلمان بریتانیا که لحظاتی پیش پایان یافت، درکنار مسایل مانند رابطه با اروپا، مسئله لیبی و دگر موارد یک بار دگر به مسئله صلح با طالبان تاکید کرد. او در سخنرانی اش گفت با کسانی مذاکره میشود که قانون اساسی افغانستان را قبول کنند و دست از خشونت بردارند. دبیرکل ناتو نیز در جریان سفر اخیرش در افغانستان خطاب به طالبان گفت که با خشونت پیروز نمیشوید.

هر چند طالبان درهمان روز با انفجاری در قندهار به راسموسن  گفتند که شما در اشتباهید، تا ما هستیم مرغ ما هم یک لنگ خواهد داشت: خشونت، انفجار، انتحار و...  امروز هم که چهارمین ولسوالی نورستان را نیز به تصرف شان در آوردند. هر چند مقامات دولتی آنرا عقب نشینی تاکتیکی خواندند. یادم می آید در دوران کودکی جنگهای تنظیمی در ولایات مختلف افغانستان جریان داشت. باری یک قوماندان فراری از جنگ آمده بود، شخصی بنام طاهر خطاب به قوماندان گفت : فرار کردی؟
قوماندان گفت: نه فرار که نه ولی عقب نشینی تاکتیکی کردیم
بابه طاهر دوباره گفت: والله خوبه سابق ما همین کار شما را " تٌوتتا" یعنی فرار میگفتیم.
حال عقب نشینی تاکتیکی نیروهای دولتی مرا به یاد حرف های بابه طاهر می اندازد.

هر روز که میگذرد، طالبان با لحن قاطع پروسه ی صلح را به سخره میگیرد و با انفجارهای متعدد به ریش همه میخندند ولی نمیدانم ناتو، دولت افغانستان و امریکاییها با کیها میخواهند صلح کنند؟  افراد و جریانات که عاری از خشونت اند و به قانون اساسی و دگر ارزشها هم پاینبد، یا شهروندان عادی افغانستان اند و یا هم نیروهای مخالف دولت. این افراد و جریانات، حرف خود را از طریق انتخابات میزنند و یا هم منتقد حکومت اند. ائتلاف تغییر و امید، اپوزسیون حکومت فعلی از این دسته اند و نیازی هم به مذاکره با آنها حس نمیشود.

منهای اپوزسیون، میماند طالبان، شبکه حقانی و آقای حکمتیار که هم استراتژی شان مبتنی بر خشونت است و هم به قانون اساسی احترام نمیگذارند.اگر منظور شان طالب بدون خشونت، متعهد به قانون اساسی و معتقد به حقوق بشر و برابری زن و مرد است، باید بگویم که ما گشتیم و نبود.طالبان به کرات نشانداده اند حتی یک سانتی متر هم از مواضع شان عقب نکشیده اند. با توجه به این واقعیت، مذاکره اتوپیای بیش نیست مادامیکه طرف مذاکره کننده وجود نداشته باشد.حال نمیدانم دولت، جامعه ی جهانی و امریکایی ها چه اسرار بر این مذاکره دارند و چرا این همه نیرو، انرژی و امکانات را بپای یک صلح خیالی ریخته اند.

باید دید تاکی فرصت سوزیها ادامه پیدا میکند و غربیها و دولت افغانستان کی متوجه میشوند که برمبنای درست حرکت نمیکنند. خوب است ندای صریح و رسای طالبان را بشنوند و یا هم خودشان بیش از این بر طبل صلح توهمی نکوبند. افغانستان و غربیها در قدم اول نیاز دارند تا مخاطب شانرا بشناسند و ندای شانرا مطابق به رفتار آنها هماهنگ کنند، ورنه طالبها در همین نزدیکیها است و بیش تر از هر زمانی تهدید شان جدی است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

چهل دقیقه کافی بود برای اسامه

با زنگ موبایل ات از خواب میپری و کامپیوترات را روشن میکنی، طبق معمول میخواهی اخبار روزانه را ببینی. انگار هر روز منتظر اتفاقی تازه ی  بوده  ای . "بن لادن کشته شد" عنوان خبر ایست که بیشتر به دروغ اول آپریل میماند. باورش اش سخت است ولی سخنرانی اوباما و شماتت جمعیت اطراف کاخ سفید باعث میشود باور کنی اسامه دگر نیست. مرگ بن لادن اما، بعضی حقایق را افشا کرد و شرمساری مقامات پاکستان را بهمراه داشت. آنها در گذشته همواره ادعا کرده بودند که بن لادن در نقاط مرزی افغانستان پنهان شده و بین افغانستان و پاکستان در رفت و آمد است، درحالیکه برعکس ادعای آنها اسامه نه در نقاط مرزی بلکه در "اببات آباد" جایی نزدیک اسلام آباد زندگی میکرد. مجموعه ی که بن لادن در آنجا زندگی میکرد فقط یک کیلومتر از اکادمی ارتش پاکستان فاصله داشت، بنآ بن لادن نه در بین افغانستان و پاکستان بلکه شاید در مقر آی اس آی و یا کدام جای دگری مثل آن در رفت و آمد بوده باشد. کس چه میداند سران طالبان هم دراسلام آباد جا خوش کرده باشند و ما به مشوره اسلام آباد در جنوب افغانستان به جستجوی آنها بپردازیم.

     اسامه بن لادن یمنی تبار و شهروند سعودی با قراردادهای ساخت خانه ی خدا و مسجد الحرام صاحب ثروت شد. شخصیکه مورد حمایت نزدیک خانواده ی سلطتنی سعودی بود بشکل مرموزی با خاندان شاهی عربستان دچار اختلاف شد و به خیل مجاهدین عرب در افغانستان پیوست. اسامه در پشاور مسکن گزین شد و از کمک های بی بدیل ایالات متحده ی امریکا در دوران جنگ علیه شوروی بهره برد. پیروزی مجاهدین افغان و کشمکش های بعدی باعث شد، اسامه باطالبان وارد افغانستان شود و رویای کشور اسلامی  خودش را محقق کند.

       برای اسامه این کار خیلی ساده نبود، او برای تثبیت رهبری اش باید خیلیها را از راه بر میداشت .عبدالله عظام، چریک اُردنی که در جنگهاعلیه شوروی نقش بزرگ داشت و عملا رهبری مجاهدین خارجی در پشاور را برعهده داشت، بشکل مرموزی در پشاور ترور شد. عظام بر این باور بود که جهاد افغانستان به پیروزی رسیده و وقت آن است که آنها به کشور شان برگردند ولی بن لادن و ظواهری مخالف این امر بودند و به این لحاظ، به نظر میرسد عبدالله عظام توسط بن لادن از بین برده شده است. بعد از کشته شدن عبدالله عظام بن لادن بزرگ و بزرگ تر شد و به همان تناسب دشمنی اش با غرب، امریکا و اسرایئل زیاد تر شد. او برای حفظ پایگاه اش با ملا عمر رابطه ی خویشاوندی برقرار کرد و خیالش ازبابت طالبان هم راحت شد. تا اینکه یازدهم سپتامبر اتفاق افتاد و بن لادن به تورا بورا و بعدها به جایی نا معلومی فرار کرد. برای من اما، بن لادن نماد وحشت است. یادآور مهاجرت، ترک درس و مشق، طالبان تفنگدار، قتل عامهای مزار، یکاولنگ، و سوختاندن مزارع انگور شمالی است.اسامه با حمایت بیدریغ اش از طالبان،افغانستان را ده ها سال به عقب برگرداند. به این لحاظ کشته شدن بن لادن میتواند خبرخوش صبح من باشد.
     
     اظهارات نخستین اکثر رهبران جهان باخوشبینی همراه بود. اوباما درسخنرانی اش گفت که از آگست سال گذشته اسامه را زیر نظر داشته و بااین حساب شاید آنها میتوانست خیلی زودتر از اینها باید کار بن لادن را یکسره میکردند ولی شاید میخواستند این بمب خبری را پیش از انتخابات ریاست جمهوری بترکانند. اوباما و حزب اش بیشترین بهره را از این اتفاق خواهند برد. انتخابات ریاست جمهوری امریکا نزدیک است و اوباما باردگر کاندید.  بیانیه های دگر سران جهان نیز خوشبینانه بود. آنگلا مرکل ودیوید کامرون هرکدام بنوبه خود از کشته شدن بن لادن استقبال کردند و مرگ او را باعث استحکام صلح و شکست تروریزم دانستند. پاکستانیها نیز در اولین اظهار نظر عملیات امریکایی ها را باهماهنگی حکومت پاکستان ذکرکردند و نبود اسامه را شکستی برای تروریزم دانستند. تونی بلر نخست وزیر سابق اما، گفت که مبارزه با تروریزم همچنان بیشتر از هر زمان دگر ضرورت است و جرج بوش هم گفت که عدالت محقق شد. آقای کرزی بار دگر به حرف اول اش برگشت و گفت حال حقیقت معلوم شد که تروریستها کجاست.

*******
بن لادن رفت و میراث تروریزم او همچنان قربانی خواهد گرفت. به باور من کشته شدن بن لادن کمکِ چندانی به صلح و امنیت درکشورما نخواهد کرد. ممکن است برادر ناتنی دگر نباشد ولی برادران ناراضی همچنان به مبارزه ادامه میدهند. وقتی ملا داد الله از فرماندهان ارشد طالبان کشته شد، نیروهای بین المللی و رسانه ها چنان بزرگنمایی کردند که گویا طالبان از همین حالا ختم شده است ولی برعکس طالبان هر روز قوی تر و قوی تر شد. پخش مستقیم و برنامه های ویژه ی رسانه های معتبر جهان از رخداد کشته شدن بن لادن، یاد آور خبر مرگ ملا دادالله است. توامان القاعده و طالبان همچنان زنده خواهد بود و کشته شدن بن لادن یک رویداد کوتاه مدت خواهد بود و پس از چندی خواهیم دید که ریشه همچنان زنده است و دوباره به بالش خواهد رسید اگر....

     خوب است جامعه ی بین المللی و حکومت افغانستان بخود آیند و بیش از این روی قول های مقامات پاکستانی حساب نکنند. هرچند این بار دروغ پاکستانیها افشا شد و آنها در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند ویا هم شاید بن لادن برای آنها مهره ی سوخته ی بیش نبود.بهرحال با لابی قوی ایکه آنها در کاخ سفید و کنگره ی امریکا دارند، بزودی همان نقش سابق خود را احیا خواهند کرد. باید به همه ی طرح هایی که پاکستانیها آغازگر آنند بادیده ی تردید نگرست و بیش از این فریب اغواگری آنها را نخورد. با کشته شدن بن لادن حداقل جهان متوجه دروغ بزرگ پاکستان شد و حال نوبت سیاستمداران افغان است که از فرصت بوجود آمده استفاده کنند و پاکستان را تحت فشار بگذارند نه اینکه امتیاز بدهند. تا تنور گرم است باید نان را پُخت.