۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۸, جمعه

شناسنامه

سن و سالی ازش گذشته بود, موهایش ماش و برنج شده بودند. معلوم بود برعکس همه ی جاپانیها میخواهد حرف بزند(معمولا جاپانیها با آدمهای ناآشنا حرف نمیزنند) آمد کنارم نشست؛ به زبان جاپانی سلام داد. برای چندمین بار,یکی من را اشتباهی گرفته بود ولی فهمید خارجی هستم. شروع کرد به انگلیسی حرف زدن, دست و پاشکسته ولی میشد فهمید چه میگوید.

پیرمرد پرسید: کجایی هستی؟
من: از افغانستان
پیرمرد: لحظه ی مکث کرد و مثل اینکه چیزی بزرگی را کشف کرده باشد. شروع کرد به ادا درآوردن, ادای فیرتفنگ.

یعنی اینکه کشور من افغانستان, جای جنگ, بدبختی و کشتار است. بعد از فهمیدن اینکه از کجا هستم, معمولا رفتار مردمان دنیا تغییر میکند. خوب شناسنامه ی ما جنگ, کشتار و انتحار هست, انصافا حق هم دارند هرچند جاپانیها سعی میکنند که احساس شانرا تا حدود زیادی مخفی نگهدارند.

در امارات بنام شیعه اخراج میشوم. در ایران بنام افغانی و در مسیر راهها بنام هزاره و اینجا هم شناسنامه ام "تفنگ و جنگ" است. روزگار عجیبی است.