۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

یادی از قتل عام در مزارشریف

          آگست فصل قحطی است. فصل قحطی انسانیت است. در این فصل انسانهایی آفت زده میشوند، انسان آگست 98 هبوط میکند به توحش روی می آورد، به درنده خویی و صفات حیوانی اش ظهور میکند. انسان آگست 98 صفات انسانی اش را فراموش میکند. فراموش میکند او خلیفه ی خدا، جانشین خدا و گرداننده ی امور در زمین است. او سخت دچار مرض فراموشی شده است. انسان آگست 98 به مقام اسفل السافلین سقوط میکند. او کوچه را به قصابخانه اشتباه میگیرد و شهر مزارشریف را به جنگل.انسان را شکار میکند و برایش فرقی هم نمیکند قربانی اش کودک، زن و یا پیرمرد است. انسان آگست 98 کوچه به کوچه ی مزارشریف میگردد و هر انسانی را ببیند و مربوط به قوم مشخص به گلوله میبندد، کتک اش میزند. مست است و جلوی چشم اش را خون گرفته است و مثل خفاش تشنه ی خون است. هرجا برسد و بهرکس برسد، نشانه میرود. خشاب اش پُر و خالی میشود. همنوعان اش به گلوله بسته میشوند و نقش زمین میشوند ، مرد تفنگدار حظ میکند و قاه قاه میخندد، گاهی هم الله اکبر را چاشنی گلوله اش میکند.

          آگست 98 فصل قتل عام است، فصل جنایت علیه بشریت است ولی این قتل عام در بوسنی نیست که سربازان صرب، مسلمانهای بوسنی را به گلوله ببندند. رواندا هم نیست. اینجا از قبیلهی توتسی و هوتی خبری نیست که توتسیها بخاطر پوست رنگین ترشان  قربانی شوند. در افریقایی جنوبی هم نیست که سربازان فیل بزرگ مردمی را بجرم سیاه پوست بودن قتل عام کند. این جنایتکار در تیمورشرقی هم نیست.او در افغانستان است و شهر مزارشریف. بدتر از آن مجری قتل عامها از مسجد ظهور کرده است و با ندای الله اکبرش انسانی نقش زمین میشود.جنایتکار قران بدست دارد و مردم را کشان کشان به مسجد میبرد. برای این سخت است کسی تشخیص اش بدهند، زیر همین عبا و لباس مذهبی او آی اس آی و جماعت اسلامی جا خوش کرده و پیوسته تشویق اش میکنند. شاید او نمیداند آله ی دست کیها است و چکار میکند. سوادش هم قد نمیدهد به این حرف ها. از اسلام هم جز حفظ چند آیت از قران و یاد گرفتن نمازش به زبان عربی چیزی نمیداند.

سیزده سال از قتل عام مزارشریف میگذرد و مرتکبین هنوز به محاکمه سپرده نشده اند. هنوز راست راست راه میروند، هنوز قربانی میگیرند و روز بروز قوی و قوی تر میشوند. او خیلی خوشبخت است زیرا همه تقریبا جنایتهایش را فراموش کرده اند. تازه از او دعوت به صلح هم میکنند و او هم با همان درنده خویی همیشگی با انفجار، انتحار و اعدام پسران هشت ساله جواب ندای صلح را میدهد. هنوز گوش و بینی زنان را میبرد. هنوز گرمی تازیانه هایش بر پشت زنان کابل حس میشود. مردم اما، مثل همیشه فراموش کار اند. دگر کسی از محاکمه ی آنها حرفی نمیزند. آنها  باید خیلی خوشبخت باشند که بجای محاکمه به مصالحه دعوت میشوند، برعکس همقطاران شان که در گوشه گوشه جهان به عدالت سپرده شدند. در آنسوی دنیا اسلوبودان میلوسویچ در زندان دادگاه بین المللی به دیدار مرگ شتافت.  فرمانده ارتش صربستان هم چندی پیش دستگیرشد و به پنجه ی قانون سپرده شد. در رواندا هم مردان قبیله ی هوتو که مسئول کشتار جمعی قبیله ی توتسی بودند به سزای اعمال شان رسیدند. در تیمورشرقی هم عاملان کشتار جمعی مردم تیمور شرقی به دادگاه خاص جنایت علیه بشریت تاوان اعمال شانرا پس دادند. اینجا در افغانستان اما، هنوز هیچ نشانه ی از محکمه ی عاملان جنایات ضد بشری دیده نمیشود. جنایتکاران همچنان به جنایات شان ادامه میدهند و این دور باطل همچنان ادامه دارد...


۲ نظر:

Nasrat گفت...

آن اگست 98 بودکه این درنده وحشی ها پدرم را که از پاکستان به طرف خانه می آمد در قندهار 6 ماه زندان کرد و یگانه کاکایم را در مزار شریف از خانه اش برد و شهید ساخت. و در بد ترین حالت زنده گی دو فامیل را قرار داد و پدرم بعد از 6 ماه زندان آزاد شد و کاکایم را برای همیشه از ما جدا کرد و پسر ودختر های قد و نیم قد اش را برای همیشه از داشتن پدر محروم کرد . چطور فراموش کنم که مادر کلان ام بعد از آن روز چی حالت داشت و پدرم یگانه برادر و دلبند اش را برای همیشه از دست داد ... نه نه تا به حال باور نداریم و همیشه میگویم شاید زنده باشد شاید بر گردد.

rafiqpoor گفت...

با سلام،
برای کاکایت متاسفم نصرت گرامی. متاسفانه خیلیها مثل کاکایت در شهر مزارشریف قربانی شدند. من خیلیها را میشناسم که اعضای خانواده شان را در مزار شریف از دست داده اند.