۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

باد و باران

 دوازده شب است وپنجره اتاق ات باز.  بادِ خُنک و ملایمی از پنجره ی اتاقت وارد میشود.صبح ها هم با نوازش نسیم ملایم صبح از خواب برمیخزی.واما لابد این مهمان ناخوانده ی نصف شبی هوس همنشینی با تو را کرده است. با خود میگویی شاید این خنک نسیم تحمل هوای بیرون را ندارد و میخواهد پناه گزین اتاق گرم توشود.یا شاید از نوازش گیسوانِ درختانِ جنگل خسته شده است. کس چه میداند شاید بادهای امروزی نیز مانند انسانهای این عصر به جنگل و درختان آن بی توجه شده اند. هفته ی پیش بود که چندین درخت را قطع کردند تا جا برای فضای سبز و گلکاری باز شود. چند ماه پیش هم قسمتی از این درختان را سر بریدند تا جای زباله دانی را باز کنند که زباله های روزانه این ساختمان را آنجا بریزند. و دو کیلومتر دورتر از اینجا نیز قسمتی ازدرختانی  جنگل را به کوره ی آجر پزی راه دادند تا جا برای اعمارشهرک باز شود. شاید باد هم دگه از این درختان خسته شده است. شاید اهمیت این درختان برای تنفس را او و ما- دوتا از یاد برده ایم. این روزها باد هم انسانی تر از همیشه فکر میکند.

من اما کنار پنجره نشسته ام. بادِ ملایم میوزد، سر وشانه هایم را لمس کرده، فضای اتاقم را مینوردد.خیلی دوست دارم هوا همیشه اینگونه باشد. هرچند هوا اینجا همیشه ملایم است حتی در تابستان. اما برای منی که سردیهای برفهای "بابا" را تجربه کرده ام و دشت ناوُور را در خزان هایش پیموده ام، این آب و هوا خوشایند تراست. دو روز است باران میبارد. هوا ابری- ابری است درست مثل حال و هوای من. هوا آنقدر سرد شده است که دیروز  هنگام خواندن روزنامه در گوشهء از سالن مجبور بودم کرتی بپوشم. خیلی عجیب است. دیروز حس وهوای بهار بامیان سال 88 بمن دست داد، کارته صلح یادم آمد و باران های مرتب بعد از ظهری. یادش بخیر. راستی بقول بازیگر فیلم ایرانی "مارمولک"، "ما سرمایی هستیم و گرما بما سازگار نیست".البته من جای سرما و گرما را بدل کردم. این آب و هوا بیشتر از گذشته حس هوایی بودن ام را تداعی میکند.

۲ نظر:

انیسه رودباری گفت...

باز باران با ترانه/ میخورد بر بام خانه.
زیبا بود پویش جان

شاولی گفت...

کورت شوم الهی. اینقدر دلتنگ شدی بورو خانه.اینجی مردما به آدمای رقم ازتو واری ره موگیه Homesick.فامیدی؟
سرفراز باشی رفیق، راستش مه هم مثل توام ولی رفته نمی تانم.