همه جا سخن از فوتبال و جام جهانی است.تلویزیون هال ما شلوغترین و مصروف ترین روزهایش را تجربه می کنند. افغانستانی، عرب، سیاه، سفید و همه...... روبروی جعبه جادویی جمع اند تا بزرگترین رخداد ورزشی جهان را ببینند. اما افریقایی ها بیشتر از بقیه با دقت آنرا دنبال می کنند.
کوچکتر که بودم. دیوانه وار بازی فوتبال را دوست داشتم. یادم می آید مادرم بارها مرا بخواطر بازی کردن فوتبال و دیر رفتن به خانه تنبیه ام کرد. خرمن جای مناسب ترین جای برای بازی فوتبال بود، هر چند گهگاهی روی چمن درو شده هم بازی می کردیم اگر صاحبان آن علف را برداشت کرده بودند و اجازه هم می دادند که به ندرت این اتفاق می افتاد.
آنوقت ها اما، فوتبال برای من فقط یک بازی جذاب بود که سوغات زوار های خوش تیپ و اتو زده ای تازه برگشته از ایران بود و تازه دریبل ها و دویدن یک نفس برای تصاحب توپ برای کودکان پرانرژی جذابیت آنرا دوچندان کرده بود. بزرگ و بزرگ تر شدم و فوتبال هم پابه پای من بزرگ شد و معنی های تازه یافت. اخبار فوتبال برایم جالب شد و.............
حالا پس از گذشت سالها، همه ای آن خواطرات با جام جهانی فوتبال در افریقای جنوبی در ذهن ام یک بار دگر زنده شد. تو گویی که همه ای آن "من" گذشته ام با فوتبال و کودکی پیش چشمم رژه می رود. انگار همین دیروز بود. اما حالا فوتبال برای من فقط فوتبال نیست، ورزش نیست و شاید یک سرگرمی هم نباشد. حالا فوتبال برایم یک سمبول است، سمبول تلاش جمعی برای رسیدن به یک هدف. گول، کلمه ای انگلیسی است و معنی اش هدف است ویازده نفر در زمین با یک نیمکت آدم در کنار آن برای هدف واحد می جنگند. مربی مثل یک شطرنج باز ماهر بازیکنان اش را طوری می چیند که به گول برسد. مربی با شادی شاگردانش در زمین شاد و با ناکامی آنان سرخورده و بدخلق می شود. گاهی خشم خود را با اداهای عجیب و غریب بروز می دهد.
حالا فوتبال اما، انسانیت است، انسان ها در فوتبال با هم یکی می شوند و نژاد، طایفه و تبار خود را فراموش می کنند و همه صرفنظر از سیاه و سفید بودن، همه بشر اند. داور با همه یکسان برخورد می کند و خطاهای کسی را بخواطر زرد وسیاه و سفید بودن نمی گیرد بلکه مطابق با بعد خطایش جریمه می کند نه با معیار رنگینی پوست اش. چه زمانی در همین افریقای جنوبی معیار بیشتر آدم بودن انسان ها روشنی پوست شان بود نه ارزش ها و قابلیت هایش. همین ژوهانسبورگ محله سفید پوستان بود و تاریک پوستان حق نداشتند با آدمهای اینجا آمد و شد داشته باشند. اما دیروز در افتتاحیه ای بازیها از هر رنگ، نژاد، ملت و از اقصا نقاط جهان آمده بودند و تیم فوتبال افریقای جنوبی هواداران سفید و سیاه داشت و همه یکصدا آنان را تشویق می کردند. در دوران حکومت آپارتاید فوتبال بازی سیاه پوستان بود و سفید پوستان بیشترراگبی بازی می کردند ولی امروز دگه کم -کم افریقای جنوبی از آن روزها فاصله می گیرد هرچند هنوز آثارآپارتاید برشانه زخمی جنوبی ها سنگینی می کند. با وصف ان آنان بزرگترین رویداد ورزشی دنیا را برگزار می کنند وبخود می بالند که زمانی این ورزش، بازی مورد علاقه سیاه پوستان بوده است.
فوتبال می تواند یک پیام داشته باشد و ان همبستگی برای دستیابی به هدف روشن. بدون در نظر داشتن عصبیت ها، برتری خواهی ها و سیاه و سفید بودن ها. چند سالی است که به بازیهای جوانمردانه جایزه تعلق می گیرد. این اقدام در نوع خود خشونت را محکوم می کند و مبلغ ارزش های مدنی، دگر پذیری و منافی ضد ارزش ها است. تو در فوتبال فقط از راه های مشخص و قوانین مشخص اش به هدف می رسی. سعی نمی کنی قانون را دور بزنی و کسانی که قانون را دور می زنند مجازات می شوند و از چشم داور هم پنهان نمی مانند.
از فوتبال می گفتم. فوتبال برای عده ای هویت می دهد. ارزش خلق می کند. دیشب سالن تلویزیون رفتم.تمام چوکی ها پربود از افریقایی ها از حبشه گرفته تا نامبیا،رواندا،نامیبیا و کشورهای دگر افریقایی. همه سرتاپا گوش و چشم بودند و با هربار تصاحب توپ توسط بازیکنان افریقای جنوبی نیم خیز می شدند و تشویق می کردند. فکر می کردی آنها در میدان می جنگند. بلی میدان فوتبال میدان جنگ هم هست. آیا شکست فرانسه توسط سنگال مستعمره سالهای قبل اش را دربازیهای کوریا و جاپان بخواطر دارید؟ آنها از استعمارگر سابق شان انتقام سختی گرفتند و خروس ها را راهی پاریس کردند و همزمان در تیرانگاه جشن بزرگی به همین مناسبت گرفته شد.
از فوتبال می گفتم و بالاخره یادم از لطیفه تلخی آمد که زمانی زلمی آرا گفته بود، لطیفه ایکه طنز تلخی را با خود دارد. زلمی آرا از زبان ربانی می گوید" دیدم بیست و دو نفر پشت یک توپ می دوند، با خود گفتم بهتر است برای هرکدام آنها یک توب بخرم تا همه پشت یک توپ ندوند." حالا شما تصور کنید آن زمین فوتبال افغانستان است و بازیگران اقوام و قشرهای مختلف افغانستان. چون آنها هیچ وقت روی یک هدف واحد دور هم جمع نشده اند و بعد هم یکی می آید و تصمیم می گیرد که آنها از همدگر جدا شوند و هرکدام هدف مشخص خود را تعقیب کند و توپ مشخص خود را داشته باشند و "گول" مشخص خود را.
با خودم می گویم کاش میشد روزی ما هم یک توپ می داشتیم و یک "گول". همه یک صدا و یک نفس بطرف آن می رفتیم و آن را بهم دگر پاس می دادیم و به آن نمی چسپیدیم و تمام بازیگران حریف را دریبل زده، جا می گذاشتیم و در نهایت به گول می رسیدیم. این وسط همین بازیکنان تکنیکی و هدف واحد را کم داریم. در آشفته بازار کشور همه گول خود را دارند و توپ خود را. هرطرف زمین ما گول است و هرکس به گول مشخص خود شلیک می کند. حالا تصور اش را بکنید با این بازیکنان می شود به هدف رسید و گل زد. من که باورم نمی شود.
ما بیک مربی نیاز داریم و به آرایش دوباره بازیکنان و دعوت کسانی که تا حال دعوت نشده اند و نیز یک هدف واحد و آنهم تعالی افغانستان است. این گول است در بازی فوتبال کشورما. گولی که فراموش شده و همه بازیگران ما خارج از چارچوب شلیک می کنند.
۳ نظر:
اگرتوپ فوتبال مرمی یاماین بطورانتحاری بازی کردن درمیدان ورزشی جهان میبودشایدافغانستان همه ساله مقام اول راارآن خودمیکرد.
عزیز نوشته هایت زیبا اند. آسمان و ریسمان را به هم می بافی و نتیجه ای فوق العاده می گیری.آفرین دولت شاه.
دورد بر شما تابیش عزیز بسیار عالی بود شاید و شکوفا باشی .
ارسال یک نظر