جشن مختصری گرفته بودیم. فرصتی بود تا عده ای از دوستان را باهم دریکجا ببینیم و از داشی افغانی و نان وطنی لذت ببریم. همه در تهیه ی غذا سهم گرفته بودند. من کلم و فلفل ریز می کردم برای سالاد. دوستی با فامیل اش این نزدیکیها زندگی می کند و اتفاقن او با پسرش آمده بود. این آقا پسر شاید هفت-هشت سال اش باشد. همانطور که ما کلم را خورد می کردیم این آقا پسرهم نزدیک ما آمد و من خواستم او را با دوستان دگر معرفی کنم.
بی درنگ خندید و گفت: " او بیچاره ره چرا قندهاری می گویید؟ او که خیلی تمیز است.
بعدش هم گفت : " ای کاکا که قندهاری نیست"
گفتم: " چطور؟"
گفت : " سیکو! خنده می کنه"
مانده بودم چی بگویم و از معرفی کردن ام خجالت می کشیدم. چرا من قندهاری گفتم؟ مانده بودم چگونه راست و ریست اش کنم. نمیتوانستم بگویم، چرا این حرف ها را میگویی؟ کی برایت یاد داده؟ و.
خوب بالاخره گفتم جان کاکا. قندهاری ها آدم های خوبی اند. بلی کاکا از قندهار است ولی قندهاری ها آنطور نیست که تو فکر می کنی. قندهاری ها آدم های خوبی اند.شاید نمی دانست که ریئس جمهوراش هم از قندهار است و خیلی هم خوش تیپ است با آن چپن و کلاه قره قل. نه نمیدانست. او از قندهاری فقط همین تعریف را داشت.
گاهی اوقات دشوار است کودکان را قناعت بدهی. کودک صادق ترین عضو اجتماع است و ریا و دورویی بلد نیست. او از آنچه دیده است حرف میزند. شاید قندهاری او میوه - سبزی فروش کوته سنگی بوده است، با سر ژولیده و لباس کثیف و یا شاید موتر وانی که در مسیر غزنی و کابل مسافر کشی میکند ویا شاید هم کوچگی هایش این تعریف را از قندهاری برایش کرده اند.
چندسال طول خواهد کشید تا واقعن مردم افغانستان همدگر را بشناسند؟ چند سال طول خواهد کشید تا کودکی از جنوب تعریف امروز اش ازیک بامیانی تغییر خواهد کرد و چند سال سپری می گردد تا کودکی از ولایات مرکزی بفهمد قندهاری کیست؟ و چندسال خواهد گذشت تا در وطن ما مسئله سمت، قوم و.... دگر رنگ ببازد؟ و روزی برسد که همه یکسان باشند و به انسان بها بدهند و گفتمان برادر بزرگ و برادر کوچک ازبین برود. دای و زای یکی شود و رنگ ها رنگین کمان شوند و رنگ نور را بخود اختیار کنند.
هنوز به تعریف آن کودک می اندیشم و به تفاوت واضح لایه های جامعه ی ما. به کودکی در جنوب می اندیشم که چی تعریفی از یک تاجیک، هزاره و یا ازبک باید داشته باشد؟ به کودکانی می اندیشم که در مدارس دیو بندی به آنها گفته می شود که فلانی ها کافراند و باید از بین بروند و آنها هم برای از بین بردن کافران کلید بهشت بدست می آیند و خود را در کابل ویا جاه های دگر انفجار می دهند و عده ای زیادی کافران بی گناه و غیر نظامی را نابود می کنند."بقول خودشان"
آیا راهی برای پایان دادن به این دیدگاه ها وجود دارد؟ شاید این کودک بازتاب دهنده ی چهره ی واقعی کشور ما باشد. تفاوت ها را باید در چهره ی آنان دید و دردهای جامعه را به کمک آنان درمان کرد. آنان علایم خوبی برای تشخیص مرض مزمن جامعه ی بیمار ما است.
۱ نظر:
ما افغان ها خیلی وقته که از هم پاشیده ایم. این چیز جدیدی نیست.ولی کاش که روزی بتوانیم باهم باشیم.
علی
ارسال یک نظر