۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

ظهور و سقوط یک رویا....

گیج ام. سرخورده ام. مثل کسانیکه جایی برای بود و باش ندارند، مثل کسانیکه در بمبئی، دهلی و کلکته روی سرک میخوابند و به زندگی شان در روی سرک نقطه ی پایان میگذارند، درست مثل ده سال قبل به بازگشت فکر میکنم. زمانیکه دود باروت،  شلیک هلیکوپترهای آپاچی و کبرا نفس حکومت طالبان را به شماره انداخته بود.زمانیکه شهروندان کشورهای همسایه آرزو میکردند کاش امریکا به کشورآنها حمله میکرد. آنها میگفتند شما خوشبخت هستید، امریکا کشور شما را آباد خواهد کرد، درست همانطورکه در کوریای جنوبی اتفاق افتاد و در جاپان و آلمان غربی. من هم خوشبین بودم و حداقل سقوط یک نظام افراطی- قبیله ی را غنیمت میدانستم.حس میکنم درهمان نقطه ی زمان ایستاده ام ولی با تفاوت قابل ملاحظه. بازهم میخواهم برگردم ولی مثل ده سال پیش رویا درسرندارم، مثل ده سال قبل آینده روشن نیست.
شباهت های زیادی وجود دارد میان آنسال وامسال. آن سالها من نوجوانی مهاجری بودم که تازه داشتم از مکتب فارغ میشدم و کشورم داشت تحول بنیادینی را انتظار میکشید. تازیانه ها و تفنگ های طالبان میرفت که از پشت و گلوی مردم ما برداشته شود. اما امسال هم خارج کشورم هستم برای تحصیل در مقاطع بالاتر. امسال قرار است خارجیها تدریجا از کشورخارج شوند و کشورم آماده ی تحول دگر است، تحول که شاید مثل آن سالها کمتر ذهن عاقلی نسبت به آن خوشبین است. یک مقایسه کوتاه میتواند این موضوع را روشن کند:

1- آزادی: بعد از سقوط طالبان برای اولین بار بود که هموطنان ام احساس کردند از یک قفس بزرگ رها شده اند. حس کردند دگر کسی نیست به تراشیدن ریش اش اعتراض کند. زنان احساس کردند میشه دگر از پشت شیشه های رنگی خانه ی شان برآیند و هوای تازه بخورند.
2-امنیت: تحفهی دگری تحول درامنیت بود. مردم احساس کردند امنیت را هرچند برای چند صباحی میشود حس کرد، امنیت مالی،جانی و دگر اشکال امنیت.
3- دموکراسی و انتخابات: برای اولین بار مردم پای صندوقهای رای رفتند و خواستند تا ریئس جمهور شانرا انتخاب کنند، صرف نظر از ادعای تقلب که جود داشت، ولی مردم راضی بودند که حداقل مثل گذشته نادیده گرفته نمیشوند.
3-اجرای عدالت: آن سالها همه بر طبل اجرای عدالت میکوبیدند و اجرای عدالت انتقالی را بنیاد یک ملت میدانستند.

حال پس از یک دهه هیچکدام از این رویاها آنطور که پیش بینی میکردیم، درست از آب در نیامد. بازی خوردیم، فریب مان دادند. ممکن است پیشرفتهای چشمگیری هم در بعضی ساحه داشته باشیم ولی همان پیشرفتها هم متزلزل بوده و پایدار نیست. دولت افغانستان بطرف ملت سازی حرکت نکرد و دربسا موارد متهم به قومگرایی و گرایش سمتی هم متهم شد. درعرصه ی بازسازی هم به تناسب بوق و کرنای شان چیزی دستگیر مردم نشد. در دگر عرصه ها هم کم-کم به همان نقطه ی اول درحال برگشت هستیم.

پس از ده سال دگر کسی به انتخابات باور ندارد، آن شور و شوق گذشته بخاطره ها سپرده شد. از عدالت انتقالی کسی نمی پرسد، حال کسی برای به محکمه سپردن جنایات کاران جنگی  تره هم خورد نمیکند، همینطور برای انتخابات. دموکراسی دگر در اولویت نیست و حقوق بشر هم یک پدیده ی ضد زد و بندهای سیاسی دانسته میشود وسیاستمداران و قدرتمندان از آن بیزار اند. تا دیروز امریکاییها تمام امکانات شانرا برعلیه طالبها بسیج کرده بودند و امروز همه امکانات شان در جهت بازگرداندن طالبان بکار گرفته شده است.تازه نامهای متهمان جنایت علیه بشریت یکی پس از دگری از لست سیاه سازمان ملل و کشورهای غربی پاک میشوند.

حال هم تا چندماهی دگر شاید برگردم به کشورم، اما هیچ جوانه ی امیدی نیست. زندگی در افغانستان درست مثل زندگی در برزخ است. کسی نمیداند فردا چگونه خواهد بود، کسی نمیتواند برای فرداهای شان برنامه ریزی کند. بعد از ده سال وضعیت درحال خراب شدن است. بحرانها از هرسو دهان بازکرده و دولتمردان و دگر مسئولین درحالت نشه گی بسرمیبرند و در خیالات فانتزی شان غرق اند. گاهی به کشور بودن افغانستان شک میکنم و به ملت بودن خودما. بقول دوست وبلاگ نویسم، افغانستان بیشتر به میدان بودنه بازی بزرگی شبیه است تا یک کشور.با این وجود میشه سرخورده نباشم؟ شش سال پیش پر از امید بودیم و در جمع دوستان ام درکابل از رویاهای افغانستان پیشرفته میگفتیم. سی سال آینده را پیش بینی میکردیم: 
جعفر: ازدواج کرده و استاد دانشگاه است،
رضا: دکترای علوم سیاسی از هاروارد گرفته و مشاور و کارشناس ریئس جمهوری است.
امید: سهام یک شرکت چند میلیتی را خریده و شرکت اش کشورهای شرق میانه و آسیای مرکزی را پوشش میدهد.
فرهاد: فوق لیسانس ژورنالیزم دارد و ستون نویس روزنامه ی گاردین است و همزمان برنامه "هارد تاک" در تلویزیون بی بی سی را اجرا میکند.
فاطمه: برای دومین بار به نمایندگی مجلس انتخاب شده و سازمان حمایت از زنان را اداره میکند و سازمان تحت اداره ی او تغییرات چشمگیری را در زندگی زنان افغان آورده است. و..... همینطور بقیه.

شهروندان کشورهای همسایه اما، خوب پیش بینی کرده بودند ولی شاید نمیدانستند تفاوت درخاک شاید نباشد ولی تفاوت در مردم چرا. ما و ملت جاپان و کوریای جنوبی تفاوت داریم. و شاید هم نمیدانستند تا ملت شدن ما راهی درازی درپیش است. شاید هم راه را اشتباه آمده ایم.

پس از ده سال همه ی اینها تقریبا غیرممکن بنظر میرسد. نمیدانم فرصتی برای تغییر وجود دارد یانه؟ حال از کجا باید شروع کرد، نمیدانم. چکار باید کرد بازهم نمیدانم و این مرا بشدت افسرده میکند و..

۳ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام

دوست عزیز کرزی (پشتوناه) از بدو ایجاد پارلمان با ان مخالف بودند و می دانستند در صورت ایجاد این سیستم که دموکراسی است انها ان سلطه دیرینه خود را از دست خواهند داد، لذا از همان وقت در سدد از بین بردن ان بودند و حالا هم این کار را کردند.

باید منتظر بود و جریانات اینده را تعقیب نمود

Shaharzad گفت...

سلام..
میدانم وضعیت کنونی یاس آور است.. ولی فکر می کنم تا زمانی که کمترین فضا برای مبارزه است، باید مبارزه کرد.. ما هنوز می توانیم برای آموزش و روشنگری کار کنیم.. امریکا یا بی امریکا..

زهره گفت...

پویش،
راه دراز است نباید خیلی زود خسته شد. باید رفته راه نرفته را.بمان و نویسا باش.