۱۳۹۴ آذر ۸, یکشنبه

زنده یاد اسماعیل اکبر به دیار باقی شتافت

کابل تازه از زیر آوار جنگ بیرون شده بود, دانشگاه کابل فعال شده بود, من هم از مهاجرت برگشتم تا عقب ماندگیهای سالهای سیاه دوران  طالبان را جبران کنم. محصل دانشگاه کابل شدم و با جمعی از همصنفی های مکتب و همدوره یی هایم هم اتاق شدم. بعدها دوستان دگری پیدا کردم. گروهی از محصلین در خانه یی یکی از فرهنگیان رفت و آمد داشتند و آن زنده یاد اسماعیل اکبر بود. همه از او میگفتند؛ من اما او را ندیدم. رشته ام متفاوت بود هرچند علاقه ام نه. بهرحال نرفتم و ندیدم. آرزو داشتم ببینم اش. سال 2009 به دیدن شهرزاد رفتم دفترش. از پدرش پرسیدم, گفت که خوب است و روی گروه های افراطی مانند جمعیت اصلاح کار و تحقیق میکند و تصمیم دارد خاطرات اش را بنویسد. میخواستم ببینم اش, متاسفانه به دلیل دوری محل کارم از کابل و بعدها گرفتاریهای تحصیلی این مهم میسر نشد و مرگش, من را برای همیشه  از دیدار اش محروم کرد.

امروز وقتی فسبوک را باز کردم, متوجه شدم که نسل روشنفکر و چراغ بدست ما همه به نحوی از دست دادن پیشوای روشنفکر شان را مویه کرده اند. فهمیدم اسماعیل اکبر چقدر روی این نسل تاثیرگزار بوده است؛ فهمیدم که چطور نسل جوان و نخبه ی ما به نحوی مدیون روشنگری های ایشان بوده اند و مهمتر از همه فهمیدم که اسماعیل اکبر هست؛ یادش هست, نسلیکه از افکارش تاثیر پذیرفته, هستند. خاطرات اش هم مکتوب خواهند شد.

 اسماعیل اکبر مرزهای زمخت قومی در افغانستان را شکست, دختران اش را برای تحصیل به خارج کشور فرستاد و هیچگاه برایشان محدودیت وضع نکرد و اجازه داد تا استعدادهایشان را بروز دهند. خانه اش یک مرکز فرهنگی و کانون تجمع روشنفکران مختلف بود. این ها چیزهایی اند که نسل امروزی ما مدیون ایشان اند و میتواند الگوی همه یی ما باشد. همه میروند و آنچه میماند, میراثی است که از خود بجا میگزارند.

یادم باشد که دختر کوچک ام را آنگونه بزرگ کنم تا راهی را برود که خودش میخواهد. از داشته هایم سخاوتمندانه به دگران بخشش کنم. کتابهای اندک ام را در اختیار دگران هم بگزارم. برای دیالوگهای نسل جوان افغان زمینه ایجاد کنم. اگر موفق به انجام این کارها شوم, درواقع راه ایشان را رفته ام.

فقدان ایشان را برای خانواده اش, جامعه یی فرهنگی و مردم افغانستان تسلیت میگویم.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!

هیچ نظری موجود نیست: