۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

هفته ی شلوغ من

این هفته خیلی مصروف بودم. همه روزه امتحان داشتم و در کنار آن هم باید به کارخانگی، ریکارد و.... رسیدگی می کردم.در ضمن برای رفتن به افغانستان مراحل قانونی، اجازه خروج وغیره را سپری می کردم.خیلی دشواراست ولی درعوض تا رفتن به افغانستان چیزی نمانده. از این بابت خوشحالم. تا پنج روز دگه امتحان ختم خواهد شد و بعد هم که...........

 در این چند روزه اتفاقات خیلی سریع بود. میخواستم واکنش ام را در برخورد با این اتفاقات با شما شریک کنم ولی وقت اش را نداشتم.خیر باشد.بقول معروف "یار باقی، صحبت باقی". تا ما باشیم و "ناگفته های از شهروند" باشد، این قصه ادامه خواهد داشت. باز همدگر را در این جا زیارت خواهیم کرد.

اول هفته خبر بدی شنیدم. حالم گرفته شد. به بی پناهی و بد شانسی مردم ام گریستم. ازاینکه هرگاه جوانه ی امیدی می روید، خیلی زود پژمرده می شود، حتی پیش ازآنکه بفهمیم چه گلی بوده است و این جای تاسف است. هرچند هنوز امید را از دست نداده ایم و منتظرهستیم تا عزیز سفرکرده دوباره برگردد.کاش معجزه ی اتفاق بیافتد. من نگرانی خیلی ها را درلابلای اوراق فیسبوک و وبلاگ ها با تمام وجودم لمس کردم. این همبستگی مرا به آینده مبهم که پیش رو داریم ،کمی امیدوار می کند.

قتل چند عسکر بریتانیا خیلی ها را نگران کرد. نمیدانم انگیزه ی قتل چه بوده و اصلن کی عامل آن است و پشت پرده ی این قتل چه چیزی نهفته است؟ و نیز نسبت دادن آن به یک عسکر هزاره از غزنی چشمهایم را گرد کرد و خنده دار تر از آن تسلیم شدن سرباز قاتل به طالبان بود. یک سرباز هزاره و تسلیم شدن به طالبان و عامل طالبان بودن! این مضحک ترین خبری بود که شنیده بودم.
و اما بهرحال این سناریو برایم نامفهوم و گنگ باقی ماند.شاید روزهای آینده کد این سناریو هم باز شود.

ملیشه سازی یکبار دگر جنجال به پا کرد. مخالفت کرزی و بعد هم تسلیم شدن آن خیلی عجیب بود.هرچند از رئیس جمهور کرزی خیلی هم عجیب نیست. او بارها غربی ها را صریحن متهم به مداخله در امور می کند وچند ساعت بعد سخنگویش می گوید سوء تفاهم شده. راست میگویند که سخنگوی دولت سی هزار زبان دارد و باید توانایی آنرا داشته باشد که همزمان سفید را سیاه  وسیاه را سپید جلوه دهد.

دلم پراست از چیزهای نگفته ولی نه فرصت گفتن برای من است ونه هم حوصله ی خواندن برای شما خواننده ی کم حوصله ی انترنیتی. البته فکر نکنید، شمارا متهم می کنم، خودم هم یکی از آن کم حوصله ها هستم.شاید سرفرصت قفل دل خود را باز کرده و باز هم ذهن شما را بخارانم. تا درود دگر.

۲ نظر:

547 گفت...

سلام پویش عزیز ...
راستی خوش بحالت ...وای میری افغانستان ...

بازهم برمیگردی هند یانه؟؟؟؟؟

دلم برای سرورده تنگ شده هههههههه
اگر تونیستی ازون عکس مکسی بگیر...

نکته دوم اینکه این خبرای سرباز را جدی نگیر در ضمن چه هزاره باشد چه نباشد ... بی خیال ...

آینده را بچسپ که از آن ماست ...!!!!!!!!

م.طاهریان گفت...

سلام استاد محتر م آقای پویش
خوش بحال تان که افغانستان میرید، خوب امیدوارم که برای تان خوش بگذره...
آهای دوباره هند برمیگردی یا نه؟؟؟؟
تشکر