مردد بودم از کجا شروع کنم، یک ماه غیبت و این همه حرفهای نگفته. اصلن تحت چه عنوانی؟ خاطره، یادواره، سوغاتی!!! همین خوبه.وقتی کوچک بودم، ازمسافرها توقع سوغات داشتم. خوب چه بهتر عنوانش سوغاتی باشد. میدانم ناقابل است ولی کاریش نمیشه کرد. همین عنوان بیشتر از هرعنوانی دگر بر دلم نشسته است.
بیست ویکم جولای ساعت دو و نیم پا روی خاک وطنم گذاشتم. شادی برگشت به وطن،خیلی زود جایش را با اندوه مرگ یک مسافر مریض در داخل طیاره داد. مسافری میان سالی که یک ساعت قبل شاهد تماس تلفنی وی با خانواده اش بودیم. مطمئنن خانواده اش انتظار چنین برگشت ی را نداشتند.شاید ده ها هزار خرج تداوی اش کرده بود.شاید صدها آرزو داشت.شاید آرزو داشت سالم به وطن برگردد. شاید امید داشت روزی کشور اش هم مجهز به شفاخانه های مدرن گردد تا شاهد این همه سرگردانی نباشد و شاید هم میخواست در انتخابات پارلمانی شرکت کند و صد ها امید دگر.
درمیان مسافران هند، دوگروه بیشتر برجسته به نظرمی خورد: یکی محصلین و دگری هم مریضان. البته بخش قابل توجه دگر هم مسافرانی دولتی اند که ظاهرن برای تداوی می آیند ولی در واقع فیل شان یاد هندوستان می کند و هوای چکر گشتی و چه بسا هوس دیدار از سرزمین ستارگان بالیوودی را می کنند. زیرا بالیوود در افغانستان هواخاهان زیادی دارد و خیلی ها هند را با بالیوود اشتباه می گیرند.
گروه دوم آسیب پذیر ترین بوده و از بدو ورود به هند دست به دست دلال ها می شوند. از تاکسی گرفته تا هوتل و بیمارستان، هرکدام به جیب بر های افغان ها بدل شده است.به گفته ی شاهدان عینی مریضی های خیلی ساده و سرپایی را شفاخانه ها عمل می کنند تا پول زیاد تری را به جیب زده باشند. هشت هزار افغانی و یا زیاد تر هزینه یک تخت بیمارستان دریک شب است. با این حساب شفاخانه ها هیچ توجهی به وضع صحی مریضان ندارند و صرف کوشش می کنند چگونه جیب های مریض را خالی نموده و بعد راهی افغانستان کنند. این است که خیلی ها نا امید برمی گردند و یاهم مثل این بنده ی خدا تلف می گردد.
فکر می کنم چرا دولت افغانستان هیچ توجهی به این مسایل نمی کند؟ آیا نمی شود با صرف یک هزینه ی اندک سریال تراژدی این دسته افراد را نقطه پایان بگذارد؟ می شود با نصف این هزینه این مریضان را در کشور تداوی کرد. چرا ما اینگونه هستیم؟ شاید آن طالب این فجایع را اصلن نشنیده باشد.شاید خانواده اش بخواطر مریضی خارج کشور نرفته.شاید وزیرمحترم و یا ریئس صاحب هم هیچگاه این حادثه را درک نکند، زیرا خود و خانم اش را با استفاده از امکانات دولت به خارج می برد و تداوی می کند.
****
تاکسی سرک مشرف بر میدان را عبور می کند و من هنوز در فکر آن مریض ام. فکر می کنم اگر من جای او بودم، خانواده ام چه حسی می داشت. چراهای گونه گون مربوط و نا مربوط این حادثه در مغزم هجوم می آورند درحالیکه هیچ جوابی برای آن نمی یابم. گیج و هوشپرک ام. به سختی از این افکاردور می شوم و به بیرون می نگرم. عکس بزرگی از آقای کرزی در کنار چوک و روی دیوار شاروالی کابل نصب شده است. غمگینی آن خانواده مسافر را در در عکس ریئس جمهور جستجو می کنم ولی هیچ نشان از غم در چهره اش نمی یابم. عکس مغرور، خشک و نگاه متکبرانه دارد.
همه جا عکس نصب شده است، دیوار، تیر چراغ جاده، کنار جاده، و.............. عکس های از جمیل کرزی با سبیل پرپشت، رسول سیاف با ریش بلند، بکتاش سیاووش با ریش تراشیده، قدم علی خادم، حاجی غافل و نا غافل،سیاه و سپید همه و همه کاندید پارلمان شده اند. ژست های مختلف و بعضن خنده دار و کلیشه ای، شعارهای جذاب و عامه پسند که بعضن ربطی هم به پارلمان ندارند، برای عابران موتر سوار و پیاده رو خود نمایی می کنند. من هیچ رابطه ی بین این مریض در گذشته و این عکس ها پیدا نکردم که بتواند این نامزدان را با خانواده ی این مریض و مردمان شهر پیوند دهد.
براستی صاحب این عکس برای چی ریئس جمهور است؟ آن عکس های دگر برای چی خود را کاندید کرده اند؟ آیا می خواهند سرنوشت این مردم تغییر بدهند و اگر می دهند چگونه؟ به کدام سو روانیم؟ سه هزار و چند صد نامزد برای چند کرسی پارلمان! چرا؟
آیا قراراست باری از دوش این مردم برداشته شود و یا چند برابر آن افزوده گردد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر