۱۳۹۳ اسفند ۷, پنجشنبه

پوهنوال داکتر محمدعلی امان هم رفت


 زمستان پارسال دانشگاه بامیان با اهدای لوح سپاس از ایشان تقدیر کرد و البته قراربود که در آینده در قالب یک سیمنار از ایشان بزرگداشت بعمل آورند که متاسفانه امروز خبر شدم که دگر دراین دنیا نیست. داکتر محمدعلی امان از استادان با سابقه دانشگاه کابل بود و اخیرا در دانشگاه بامیان نیز تدریس میکرد. داکتر محمدعلی امان از دانشمندان برجسته زراعت کشور بود و متاسفانه سالهای جنگ فرصت استفاده از دانش "امانها" را از ما گرفت. داکتر امان در دوران جنگ و پس از آن اکثرا در داخل افغانستان بود و در قالب موسسه آکسفام, سازمان خوراکه و زراعت سازمان ملل "اف.ای.او" و یوناما در خدمت مردم اش بود.
داکتر محمدعلی امان در مراسم بزرگداشت موسسه ققنوس

 تابستان سال 2013 شنیدیم که داکتر مریض است و تازه از هند برگشته؛ با جمعی از استادان و مسئولین دانشگاه بامیان به عیادت اش رفتیم. ضعیف و لاغر بود اما بی اندازه امیدوار به ادامه راهش. میخواست کتاب اش را چاپ کند, رتبه ی "پوهاند" اش را بگیرد و در این اواخر دوباره به دانشگاه کابل بازگشته بود که امروز با خبر شدم که زمان به "امان" امان نداد و او پیش از آنکه کارهایش را تمام کند, کوچید و به دیار ابدی شتافت.
تابستان همان سال, دوست خوبم مهدی مهرآیین رییس موسسه ی فرهنگی ققنوس گفت که موسسه اش درنظر دارد تا از مشاهیر و نخبه گان علمی – فرهنگی کشور درزمان حیات شان قدردانی کند و در این راستا آنها میخواهند از داکتر محمدعلی امان دانشمند زراعت و ژنتیک تقدیر کنند. درمورد چگونگی مراسم و سخنرانان باهم تبادل نظر کردیم و خوشبختانه جلسه برگزار شد.
و همان زمستان سال گذشته بود که داکتر حسن یار دانشمند محیط زیست, رییس اسبق دانشگاه کابل و وزیر تحصیلات عالی و فهیم معاون اول رییس جمهور به دیار ابدیت پیوست. در مراسم تجلیل از داکتر حسن یار تعدادی کمی اشتراک کرده بودند و اما در تجلیل از مارشال قسیم فهیم مسجد پر از آدم بود. در حاشیه ی مراسم تجلیل از قسیم فهیم؛ دوست و همکارم به شوخی گفت : "سرنوشت ما و شما مثل سرنوشت حسن یار و فهیم است. شما بروید و دکترا بیاورید و اگر خیلی تلاش کنید, میشوید مثل حسن یار؛ ما میمانیم و مدیرمیشویم و وزیر و... و تفاوتهای ما اینگونه خواهد بود. نکته ی ظریفی بود و طنز تلخ که همیشه در خاطرم است. براستی جایگاه اجتماعی دانشمندان ما کجاست؟ داکتر امان هم غریبانه و ساده از این دیار کوچید. هیچ کاسه ی به کوزه ی نخواهد خورد, بهرحال هرچه باشد نه رهبر بوده, نه سیاستمدار و نه هم چیز دگر؛ یک دانشمند بوده همین.

فقدان داکتر محمدعلی امان را به همصنفی ام؛ پسر ارشد ایشان محمدیاسین امان, خانواده, جامعه ی علمی کشور و تمام مردم افغانستان تسلیت عرض میکنم و برای داکتر محمدعلی امان آرامش ابدی آرزومندم.

۱۳۹۳ اسفند ۳, یکشنبه

یک خاطره تلخ, یک خبر و تفاوتها

هر روز که از زندگی ام در این کشور میگذرد, بیشتر تحت تاثیر این محیط قرار میگیرم. آدمها و محیط اینجا چیزهای زیادی برای آموختن دارد؛ چیزهاییکه با دیدن آن از تعجب انگشت به دهان میمانیم و چشمان ما با دیدن آن گِرد میشود. یک نمونه از کشورم و یک نمونه هم از این کشور.
1- آپریل پارسال بود, چمدان ام را بسته بودم و قرار بود افغانستان را برای چند سال ترک کنم. چمدان پُر از اسباب سفر بود و لوازم مورد ضرورت؛ از اسنادهای تحصیلی ام گرفته تا لباس و چیزهای دگر. درست مثل یک فضانورد که ما یحتاج خود را در سفینه اش جابجا میکند؛ من هم با دقت تمام همه ی آنچه را که ضرورت داشتم, چیده بودم. کابل آمدم و تصمیم داشتم پیش دوستم بروم. چمدان ام در صندوق عقب موتر جابجا کردم. موقع پیاده شدن برای لحظه یی فراموش ام شد که چمدان ام در صندوق عقب موتر است. موتر حرکت کرد و تازه متوجه شدم  که چمدان ام در موتر جا ماند. به اتفاق دوستم موتر گرفتیم و از دنبال اش رفتیم, هرچه گشتیم کمتر یافتیم. یک آگهی کذایی چاپ کردم و به تمام موتروانهای مسیر توزیع کردم. موتر رفت که رفت و تا امروز نشانی هم ازش نیافتم. انگار آب شده بود و رفته بود  در لایه های پایین زمین.
من هم به اتفاق دوستانم خسته و مستاصل شدیم البته ما بیدِ نیستیم که از این بادها بلرزیم. کمتر از یک و نیم ساعت به پرواز ام مانده بود؛ از دوستم پول قرض گرفتم و چند تکه لباس و یک ساک نو گرفتم و آمدم اینجا. راستش هنوز که هنوز است, باورش برایم سخت است . متعجب ام از اینکه چطور یک موتروان با آگاهی کامل همه ی هست و نیست یک مسافر را میبرد و کَک اش هم نمیگزد. شاید باخودش هم فکر نکرده باشد که این آدم برای بدست آوردن این اسناد, سالهای سال زحمت کشیده است؛ حداقل همین اسناد اش را برو  و تسلیم نمایندگی ات کن تا از سرگردانی رهایی یابد.
2- امروز بعد ختم کار روزانه ام, داشتم چای میخوردم  و "جاپان تایمز" روزنامه انگلیسی زبان اینجا را ورق میزدم که به خبری جالبی برخوردم.  نوشته بود :" شهروندان  صادق توکیو در سال روان مبلغ 3.3 میلیارد ین جاپانی را به صاحبان شان برگرداندند."  از جمله پول مذکور یک چمدان پر از اسکناس بوده است که به پولیس تحویل داده شده است. طبق قانون جاپان, هرگاه شخصی چیزی را پیدا کند باید به پولیس تحویل دهد و اگر سه ماه تمام صاحب اش پیدا نشود, آن شخص میتواند آنرا تصاحب کند.
جالب تر اینکه از جمع پول یابیده شده مبلغ 390 میلیون ین آن که صاحب اش پیدانشده بود, به صندوق ذخیره ارزی کلانشهر توکیو ریخته شده است؛ زیرا یابندگان حاضر نشده بودند که از حق خود برای تصاحبِ پول پیدا شده استفاده کنند. علاوه برآن مقدار 3.5 میلیون فقره  اجناس پیدا شده را نیز به پولیس شهرتوکیو تسلیم کرده اند که در نوع خود در دنیا بی سابقه است.

من که از مقایسه ی شهروندان این کشور با مردم متمدن ام با تاریخ پنجهزار ساله اش مانده ام و نتوانستم قضاوت کنم. این مردمان زمینی, کارهایی را در زمین انجام میدهد که باورش برای ما سخت است و چه بسا فقط میشود از فرشتگان توقع داشت نه از این زمینیها.

۱۳۹۳ بهمن ۲۵, شنبه

26 دلو و دوام مشکلات بعد از پیروزی

همه چیز به آرامی پیش میرفت. پلانهای داوودخان رییس جمهور سابق افغانستان یکی پشت دگری اجرا و به بهره برداری سپرده میشدند که کودتای هفت ثور, خواب را از چشم افغانها ربود. جنگ, قتلهای بدون محاکمه و خشونتهای مسلحانه جزئی از تاریخِ پس از کودتای پنجاه و هفت گردید. افغانها بیش از سه دهه است که روی آرامش را بخود ندیده اند, جنگ, مهاجرت, فقر و در بدری جزء لاینفک زندگی شان شده است. امروز افغانها سرگردان اند و با قبول تمامی خطرات به دورترین نقاط این کره ی خاکی که احتمال زندگی نسبتا آرام میرود, درخواست پناهندگی میدهند. امروز بیش و ششم دلو است؛ روز خروج نیروهای شوروی از افغانستان, روزیکه روسها با قبول یک شکست سخت و سنگین و به فنا رفتن اعتبار بین المللی شان, افغانستان را ترک کردند و میلیاردها دالر از پول و امکانات شان در افغانستان نابود گردید.

شکست شوروی و خروج آنها به نظر من اما, هیچ چیزی از مصیبت افغانها کم نکرد. برای افغانستان اما, این نه یک پیروزی بلکه یک شکست دگر بود.  افغانستان پس از خروج شوروی با زیرساختهای ویران, نابودی سرمایه های مادی, نابودی سرمایه های انسانی و فرار آنها به جاهای امن در دگر نقاط جهان و صدها هزار معلول و شهید هنوز که هنوز است دست و پنجه نرم میکند و باوجود ورود سیل از کمکهای جهانی هنوز هم کشور فقیر و درگیر جنگ است.
1-    نابودی زیرساخت ها و واحدهای تولیدی
در نتیجه ی شبکه ی حمل و نقل, تولید برق, زراعت و واحدهای تولیدی- صنعتی و دگر زیر ساختهای افغانستان ویران گردید, چیزیکه افغانها با خون جگر و تحمل هزاران سختی بدست آورده بودند.
2-    خسارات مادی
بنا به آمار بانک جهانی خسارت ناشی از جنگ برای افغانها چیزی حدود 240 میلیارد دالر بود. این رقم برای کشوریکه زیرساختهای ضعیف دارد و در ردیف کشورهای فقیر می آید, فاجعه است. این چنین است که افغانستان هنوز هم نتوانسته روی پای خود بایستد و حتی بودجه عادی خود را از عواید داخلی تامین نمیتواند. کارخانه های تولیدی مهم هنوز هم بحالت نیمه تعطیل اند و واحدهای تولیدی- صنعتی هنوز نتوانسته اند در رقابت با تولیدات پاکستان, چین و ایران؛ حرفی برای گفتن داشته باشند.
3-    منابع انسانی
تجربه نشانداده است که زیرساختها باوجودیکه نیاز به اعتبار پولی دارند و سالها زمان میبرد تا دوباره ساخته شوند, اما شدنی است و زیرسایه مدیریت خوب دوباره قابل ساخت اند و ساخته میشوند.

 در نقطهی مقابل آن, تربیه منابع بشری کاریست زمانبر و دُشوار. منابع بشری توانمند و نخبه ی کشور, در نتیجه ی جنگ های خانمانسوز گذشته سرخورده و دست از پا درازتر به کشورهایی دگری پناهنده شدند و بعد از ختم دوره طالبان نیز تعداد کمی از آنها به کشور بازگشتند. تعدادی دگری هم درنتیجه ی سالها جنگ, توانایی فکری شان تحلیل رفت و باوجود بازگشت به کشور موثریت کمتری داشتند.

ریزش منابع انسانی و قشر نخبه ی کشور هنوز هم ادامه دارد و چه بسا نیروهای نخبه ی کشوردرصورت موجودیت فرصت بهتر و در کشوری دگری, فرار را بر قرار ترجیح میدهند. افغانستان بیشترین آسیب را از این رهگذر بخود دیده است و هنوز که هنوز است کمبود منابع بشری تعلیم یافته و مجهز به علم روز بارز است و نیروی موجود موثریت لازم را نداشته است.

4-    شهدا و معلولین
ریزش منابع انسانی تنها به فرار مغزها خلاصه نمیشود. جنگ میلیونها نفر از هموطنان ما را شهید کرد و هزاران نفر آن نیز در نتیجه ی این جنگ ها معلول و مجروح شدند و برای همیشه عضوی از بدن شان از بین رفت و برخی نیز با معلولیتهای روانی دچارشدند.

بر بنیاد آمارها در سال 2005, افغانستان با رقم درشت 800,000 معلول دست و پنجه نرم میکند. البته رقم معلولین ناشی از صدمات روانی به میلیونها میرسد و گفته میشود حدود 80% کل نفوس افغانستان به نحوی از انحا با مشکلات روانی دست و پنجه نرم میکند.
متاسفانه افغانستان برای رسیدگی به معلولین و بازماندگان شهدا, کمتر امکانات لازم را داشته است و دربسا موارد هم به حق وحقوق آنها رسیدگی لازم نشده است. معاش بازماندگان شهدا و معلولین هنوز هم قابل مقایسه با کشورهای همجوار نیست. معلولین و معیوبین ناشی از صدمات جنگ از ابتدایی ترین امکانات زندگی برخوردار نیستند.

 درحالیکه درکشورهای مثل جاپان, شبکه گسترده خدماتی برای معلولین وجود دارد و سالانه میلیاردها دالر برای بهبود وضعیت معلولین هزینه میشود. زیرساختهای شهری هم بگونه ی طراحی میشود که معلولین به آسانی بتوانند به امورات روزمره ی خود رسیدگی کنند. سرکها, مکانهای عمومی, دانشگاهها, مکاتب و دگر ادارات دولتی سهولتهای ویژه ی برای معلولین فراهم کرده اند.
پیاده روها, ایستگاههای مترو, شبکه ی بس شهری و واگُنهای قطار جاههای ویژه ی برای معلولین, سالمندان و نابینایان ایجاد کرده اند که معلولین بتوانند, بدون کمک دگران رفت و آمد کنند و صندلیهای مناسب و نزدیک ورودی قطار و بس وجود دارد که مخصوص معلولین, مادران و سالمندان است. در تمامی مکانهای عمومی, توالتهای ویژه برای معلولین وجود دارد و طوری طراحی شده اند که معلولین به آسانی از استفاده کرده بتوانند.

بر دولت افغانستان است که تمهیدات ویژه ی برای معلولین و خانواده های شهدا بیاندیشند و تاحد امکان درساخت مکانهای عمومی, مشکلات معلولین را فراموش نکنند و مکانهای عمومی شهری را طوری طراحی نمایند که معلولین و معیوبین بتواند به راحتی از آن استفاده نمایند. درضمن از نظر رفاهی نیز برای رفع مشکلات آنها اقدام کند.
با توجه به موارد بالا, به جرات میتوان گفت که شکست شوروی نیز هیچ کمکی به افغانستان نکرد و مشکلات افغانستان بعد از بیست و ششم جدی 1367 کاسته نشد و چه بسا روز به روز, افغانستان در کام هیولاهای بزرگتر رفت و هیچ میوه ای را از شکست شوروی نچید و فقط خارهایش هست که هنوز هم دامنگیر ماست و سالها زمان میبرد تا بر این مشکلات فایق آییم.


پانوشت: دوست و همصنفی معلول ام از من خواسته بود که راجع به مشکلات شهدا و معلولین بنویسم و این بود که خواستم به سالروز خروج نیروهای شوروی و تبعات آن بپردازم.