۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

چرا دختر بدنیا آوردی؟

کی باورش میشود ما دارای تاریخ پنجهزار ساله باشیم و یا غزنی واقعا پایتخت تمدن اسلامی باشد؟ کشور سنائیها،جامیها، بوعلی سیناها، فارابیها، علی شیرنوائیها حالا به این روز افتاده باشد.ما اولین کشوری هستیم که بیشترین تریاک دنیا را تولید میکنیم، در سربازگیری تروریستها هم دست بالائی داریم، فرهنگ شهری را هم میشه با گذر از کنار رودخانه ی کابل به تماشا نشست، افغانستان بدترین جای دنیا برای زنان و مادران است... میشود لست بلند بالائی از این قبیل موارد را تهیه کرد.
تا چند سال قبل دختران به سگ معامله شدند، به بد داده شدند و گوش و بینی شان بریده شد و حالا خانم جوانی به جرم به دنیا آوردن دختر به قتل میرسد. نمیدانم این سلسله را پایانی هست یا نه؟ نمیدانم وظیفهی داعیه داران دین چیست؟ و چرا هیچ واکنشی درموارد این چنینی نشان نمیدهند؟ "بای ذنب قتلت؟" را چگونه میشود تفسیر کرد؟

تا صحبت از پیمان استراتژیک با کشوری می آید، همین علما بیانیه میدهند و از تریبون مساجد در مورد دوستی با کفار هشدار میدهند. درمورد موارد این چنینی اما، شورای علما ساکت است و خیلی سرسری از قضیه عبور میکند. دولت هم که عامل قتل را دستگیر میکند بدون اینکه به عوامل فرهنگی قضیه بپردازد. کاش علمای دین، کمسیون مستقل حقوق بشر، نهاد های مدنی و سایر ارگانهای ذیدخل با جدیت بیشتر روی این معضل و مسایل این چنیی کار میکردند تا حوادث این چنینی تکرار نشود...

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

کابل، زمستان و دوستان

کابل سرد است، زمستان کابل را تنگ در بغل گرفته است و کابل به سختی نفس میکشد زیرا از لابلای دود انبوه موترها، آکسیجن کمی برای تنفس وجود دارد. باتمام  اینها کابل اما، دلگیر نیست، سرد هم نیست زیرا حضورگرم انبوه از دوستانم اینجا و سردیهای زمستان را کمرنگ ساخته است. در کابل با کتاب آشنا شدم و با درس. درکابل دیدگاهم نسبت به جهان، کشورم و حتی نسبت به خودم شکل گرفته است. و با دوستانم آشنا شدم، دوستانیکه از بودن با آنها لذت میبرم و زمان در حضور آنها چقدر کوتاه و گذرا احساس میشود.

کاش میشد همه ی شما را دید، با شما حرف زد، لذت با هم بودن را تجربه کرد و بالاخره گذشته ها را بخاطر آورد و داستانهای عاج نشینی ها را.فارغ از هیاهوی گشایش دفتر طالبان در قطر و گفتگو با طالبان در عربستان، آسوده از جنجال همسایه های کشورم وخبرهای انفجار و... و بی خیال همه ی ناملایمات زمان.
زمان چقدر کوتاه است..

راستی میشود فارغ از همه ی این دغدغه ها بود؟
میشود به این چیزها فکر نکرد؟
آیا امکان دارد داستان دریور پیرتاکسی اجاره ای را نا دیده گرفت که در زمستان سرد، بدون چوب و ذغال کودکان اش شب را به روز میرساند؟
زمان این روزها چقدر بیرحم است...
 




۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

گب و سخنها در بامیان

هوا بالاتر از حد تصور ام سرد است. در یک ورکشاب ده روزه حفاظت منابع طبیعی شرکت کرده ام. شرکت کنندگان از سراسر افغانستان دربامیان آمده اند. انجنیران ساختمانی هم فراوان حضور دارند.ترینر ما یک نیپالی است و یک انجنیر وهابی مشرب همیشه از او و دگرکافران انتقاد میکند و گاهی میگوید اینها به این خاطر زندگی خوب تر دارند که شیطان را دارند... ویا در نماز جمعه وقتی امام جماعت گفته بود:"وهابیها مار درون آستین مسلمانها اند." کلی با خطیب نماز جمعه پرخاش کرده بود. من میمانم که او چرا اینگونه تصور از اسلام و جهان غیر از اسلام دارد یا من چرا مثل او فکر نمیکنم. البته در کشور ما آدمهایی که مثل این انجنیر فکر میکنند کم نیستند. نمیدانم چرا این محیط اینگونه افراد را بار می آورد...