۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

مُدل کلمبیا برای افغانستان

پلان افغانستان عنوان مقالهی است از پُل وولفویتز و مایکل اوهان لن که دیروز در نشریه معتبر" فارن پالیسی" به نشر سپرده شده است. پُل وولفویتز از چهره های شناخته شده حزب محافظه کار و از بنیانگذاران نیومحافظه کاران بشمار میرود. او در دوره ریاست جمهوری جورج واکر بوش معاون وزیر دفاع و نیز مدتی ریئس بانک جهانی بود. ولفویتز از اولین کسانی بوده است که طرح حمله به عراق را در کمپ دیوید با بوش به مشوره گذاشته است. 

آقای وولفویتز و همکارش اوهان لن به مُدل کلمبیایی برای افغانستان اشاره میکنند.ایشان معتقد اند برنامه اوباما برای خروج از افغانستان مشابه عراق است درحالیکه جنگ افغانستان با عراق هیچ مشابهتی باهم ندارند. عراق از گذشته های دور دارای دولتهای قوی مرکزی بوده است و این را مدیون جغرافیای مشخص و مدل دموگرافیک ویژه شان اند، درحالیکه افغانستان هیچگاه دارای دولت مرکزی قوی نبوده است. او مینویسد جنگ افغانستان مشابهتهای زیادی با ناآرامیها در کلمبیا دارد. کلمبیا از شورشیان فارک رنج میبرد که توسط مواد مخدر، گروگانگیری و دولتهای همسایه مانند ونزوئلا و اکوادور حمایت میشوند. طالبان نیز در افغانستان از حمایت پاکستان برخوردارند و نیز از تجارت پرسود مواد مخدر سود میبرند و در ضمن گهگاهی دست به گروگانگیری هم میزنند. او و همکارش از نوشتهء " اسکات ویلسون" نویسنده مقاله ای در واشنگتن پُست (اپریل 2009)  اشاره میکند که میگوید اوباما باید بجای نگاه به شرق از موفقیت در جنوب کشورش کلمبیا الگو بگیرد. موفقیت ده سال اخیر در مبارزه با جدائی طلبان فارک کلمبیا میتواند راهکار خوبی برای بیرون رفت از جنگ افغانستان باشد.

آلوارو ریبه عملیات نظامی علیه شورشیان را تشدید کرد
جدا از مُدل کلمبیا که فکر کنم ایده ای خوبی است، سطح توقع نویسندگان این مقاله مثل دگر غربیها از موفقیت در افغانستان خیلی پایین است. آنها معتقد اند افغانستان هیچگاه نمیتواند تمام اراضی تحت حاکمیت خود را در کنترل داشته باشد و دولتهای قبلی نیز هیچگاه نتوانسته اند برکل افغانستان سیطره داشته باشند. امریکه دولت محافظه کار بوش و آقای ولفویتز در قبای معاون وزیر دفاع در آنزمان فراموش کرده بودند. آنها در زمان حمله به افغانستان، نوید یک افغانستان آزاد، دموکراتیک و قوی را میدادند و میگفتند افغانستان باید الگویی باشد برای دگر ملل منطقه. آقای بوش همواره در سفرهای سر زده اش از افغانستان تاکید میکرد و میگفت امریکا هیچگاه افغانستان را تنها نخواهند گذاشت. حال حتی تند روانِ مانند ولفویتز نیز به آینده افغانستان خیلی خوشبین نیستند و راه های موفقیت نسبی در افغانستان را به دموکراتها پیشکش میکنند.نکته ای جالب دگری که به آن اشاره میشود استفاده جنگویان افغانستان از مناطق کوهستانی است، درحالیکه جنگویان نه در مناطق کوهستانی بلکه در مناطق هموار جنوب متمرکزاند و البته از مزایای عبور و مرور از مرز پاکستان برخوردار اند.

پلان افغانستان درکل باوجود نارسائیها، میتواند یک ایده خوب برای حل مشکل طالبان در افغانستان باشد. دولت کلمبیا از ده سال به این طرف موفقیتهای خوبی در مبارزه با شورشیان داشته است و تعدادی قابل توجهی از مهمترینن فرماندهان فارک را کشته است و موفقیتهای زیادی در دوران ریاست جمهوری آلوارو ریبه علیه شورشیان را تجربه کرده است. پلان افغانستان را اینجا بخوانید.

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

چراغ سبز خانم کلینتون به مخالفان جمهوری اسلامی ایران

خانم هیلاری کلینتون در برنامه نوبت شما تلویزیون بی بی سی شرکت کرد و به سوالات مخاطبان برنامه پاسُخ گفت. وزیر امور خارجه آمریکا در تشریح دلایل دولت آمریکا برای عدم حمایت مستقیم از جنبش سبز گفت که دو سال پیش، از درون جنبش اعتراضی این صدا شنیده می شد که آمریکا باید مواظب باشد که طوری عمل نکند که عامل و حامی اصلی این جنبش جلوه کند، چون در آن صورت اعتبار جنبش و امنیت هواداران آن به خطر می افتد. او گفت که مثلا در لیبی، مخالفان قذافی اعلام کردند که از هر گونه حمایت خارجی استقبال می کنند و آمریکا هم از آنها حمایت کرد، اما رهبران اعتراضات ایران چنین استقبالی نمی کردند.

این سخنان کلینتون میتواند چراغ سبز باشد به نیروهای داخلی مخالف ایران که از هرگونه اصلاحات در داخل نظام تقریبا نا امید شده اند. آنها پیش از این امیدوار بودند که بتوانند بدون کمک قدرتهای خارجی و به کمک مردم ایران، نظام را وادار به پذیرش تغییر کنند ولی آنها هر روز به حاشیه رانده شدند و خیلی از سران آنها نیز زندانی، کشته و یا مورد حصر خانگی قرار گیرند. در فاز جدید مبارزه، خانم کلینتون به آنها این امیدواری را میدهد که درصورت درخواست کمک، امریکا حاضر خواهد بود تا مانند مخالفان قذافی به کمک آنها نیز بشتابد.
به نظر میرسد ایرانیها هنوز  هم آماده این پیشنهاد کلینتون نباشند زیرا شرایط ایران با آنچه در لیبی رخ داد متفاوت است و رهبران مخالف هنوز هم مطمئن نیستند که بتوانند با کمک خارجیها کاری از پیش ببرند. چه اینکه مخالفان دولت ایران حاضر نیستند به هر قیمتی رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. بهرحال باید منتظر بود که آیا جنگی دگری در منطقه در راه خواهد بود یا حوادث بگونه ای دگری رقم خواهد خورد.

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

خداحافظی با سرهنگ به روش لیبیاییها

در اینکه پایان دیکتاتورها چیزی جزء این نیست، شکی نیست. قذافی شاه شاهان افریقا " لقب خود ساخته خودش"  نیز همین سرنوشت را تجربه کرد و آنهم اعدام صحرائی به روش منحصر بفرد مردم خاورمیانه. جنازه آقای قذافی برای چندین روز در مصراته به نمایش عمومی گذاشته شد و مردم برای "سِرک قذافی" صف کشیده بودند تا با او وداع کنند یا هم ببینند آیا براستی این همان سرهنگ است که چهل و دو سال رهبر، پیشوا و همه کارهء آنان بود و سپس به جایی نامعلومی دفن شد. دیروز مصطفی عبدالجلیل ریئس شورای انتقالی لیبی آزادی لیبی را اعلان کرد و همزمان گفت که از این پس چند همسری در لیبی آزاد است، پدیده ایکه در زمان قذافی به استثنای خود و برخی عشایر قوم اش در لیبی ممنوع بود. بقول نازنین سام، شورشیان بعد از ماهها جنگ و خونریزی شایسته این هدیه ء بزرگ بودند و زنان برعکس انقلابهای دگر بهار عربی اینجا سهم کمتر داشتند و برای این باید بهائی بپردازند و سهم زنان از این تحول را آقای جلیل مشخص کرد.

قذافی در دیدار با وزیر خارجه سابق امریکا( عکس از انترنت)
ویدیوئی در یوتیوب منتشر شده است که قذافی اسیر را نشان میدهد. در قسمتی از ویدیو یک شورشی سعی دارد با چوبی او را مورد آزار و اذیت جنسی قرار دهد و این درحالیست که همه با صدای بلند الله اکبر میگویند و درپایان هم با فیر چندین گلوله به زندگی قذافی خاتمه میدهند. این درحالیست که اسلام کشته شدن اسیر را جایز نمیداند. (ویدیو صحنه های خشنی دارد و توصیه نمیکنم کسی ببیند.) شاید اگر کسی دگری غیر از قذافی به این شکل کشته میشد، نهادهای حقوق بشری غربیها حالا همه یکصدا آنها را به جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت محکوم میکرد ولی در این میان به استثنای یکی دوتا همه ساکت اند و هیچ اعتراض بشکل دستگیری، آزار و حتی قتل قذافی نکردند و حتی آنرا پیامد طبیعی ظلم های دیکتاتور لیبی دانستند. هرچند بقول خواننده وبلاگی قاتلان قذافی تربیت یافتگان کتاب سبز قذافی بودند ولی این به هیچ وجه نمیتواند برخوردهای خشن شورشیان را توجیه کند.

به زیر کشیدن مجسمه های قذافی با مُشت گره کرده و پدیده داشتن بیش از یک همسر خیلی هم ساده بدست نیامد. بیش از سی هزار کشته و ده ها هزار مجروح و ویرانی اکثریت زیربناهای لیبی هزینه ی بود که مردم لیبی برای بدست آوردن آزادی پرداختند. میلیاردها دلار برای بمباردمان نیروهای قذافی هزینه شد تا تمامی تاسیسات دفاعی لیبی را در هم بشکند. حالا معلوم نیست جانشینان قذافی قادر خواهند بود یک حکومت متحد ملی، آزاد و بدون دخالت دستهای بیرونی تشکیل دهند یانه؟ آیا آنها خدمات وسیع و رایگان بهداشتی، مسکن، تعلیم و تربیه و ... دوران قذافی را بمردم ادامه خواهند داد. یا برسم بازار آزاد همه ء خدمات را از میان بر میدارند؟ کلاف سر درگم آینده لیبی بهمان اندازه غیرقابل پیش بینی است که به این سادگیها امید بازگشائی آن نمیرود. بدون شک آقای جلیل و رهبران لیبی روزهای دُشواری را پیشرو خواهند داشت.

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

زبان سُرخ و سرِسبز

ایمل فیضی سخنگوی رییس جمهور در واکنش به مصاحبه ء آقای کرزی در تلویزیون جیونیوز پاکستان گفت که سخنان رییس جمهور افغانستان تحریف شده است. ایمل فیضی بتازگی به این سمت منصوب شده و به نظر میرسد روزهای دُشواری را پیشرو خواهد داشت زیرا این اولین بار نیست که سخنان آقای کرزی تحریف میشود. در گذشته نیز زمانی که رییس جمهور مصاحبه انجام میداد و سخنگویانش بعدا اعلان میکردند سخنان رییس جمهور بد انعکاس یافته و یا هم تحریف شده است. میگویند یکی از صفات سخنگویان مقامات بلند پایه اینست که هزار زبان داشته باشد. این یعنی اینکه آنها در تفسیر سخنان مقام مربوطهء خود چنان ماهر باشند که اگر لازم باشد "سیاه" را "سفید" و برعکس اش جلوه دهند. خدا کند آقای فیضی از این موهبت بهره مند باشد که ظاهرا بد نیست. شخصا من خدا را شکر کردم و در ضمن به اهمیت عظیم داشتن سخنگو پی بردم. خدا را چه دیدی شاید من نیز برای توجیه حرفهایم در این وبلاگ به سخنگو نیاز داشتم.

نیویورک تایمز در تحلیل سخنان آقای کرزی گفته است که آقای کرزی بار دگر غربیها و حامیان دولت اش را سر درگم کرد. او درست چند روز بعد از اینکه او درکنار خانم کلینتون پاکستان را به پناهگاه دشمنان افغانستان متهم کرد، گفت که درصورت بروز جنگی بین پاکستان و افغانستان کشورش از درکنار پاکستان خواهد ایستاد. البته رسانه های هند، پاکستان، ایران و غربی نیز بشکل وسیع به این سخنان واکنش نشانداده اند. غربیها باز این سوال را مطرح کرده اند که آیا شایسته است از  کسی حمایت کنیم که میلیارد ها دالر صرف کمک به کشورش شده و باز این اظهارات را مطرح کند؟ یک دیپلمات که نخواسته نام اش فاش شود گفته است که آنها منتظر توضیح دفتر ریاست جمهوری میمانند ولی به نظر او آقای کرزی میخواسته روابط پُر تنش بعد از کشته شدن آقای ربانی را ترمیم کند و اما طرز ارائه این سخنان خیلی سودمند نبوده است.

اما غرض از اظهارات این سخنان هرچه باشد، پیامد آن برای کشوریکه از هرسو در ورطه ء از بحرانها گیر مانده است، مطلقا زیانبار است و به سیاست خارجی افغانستان ضربه میزند. از طرفی افغانستان کشوریست که هنوز راه دارازی تا کشورشدن دارد و برای رسیدن یه آرزو شدیدا به کمک خارجی نیاز دارد بنا هر تنش میتواند در دراز مدت  بر روابط این کشور با حامیان خارجی اش شدید صدمه بزند و افغانستان بیشتر به انزوا کشیده شود. از طرف دگر پاکستانیها میخواهند به غربیها بفهمانند که پاکستان تنها متحد اصلی غرب در منطقه خواهد بود و بنفع غربیها است که به حرفهای آقای کرزی گوش ندهند زیرا موضوع گیریهای شخص او  مدار اعتبار نیست. چه اینکه او بارها اعلان کرده است که پناهگاه امن تروریستان در پاکستان است و ناتو بجای ریختن بُمب بر خانه های مردم افغانستان، باید درآنسوی مرزها به نابودی پایگاه های هراس افگنان بپردازد و حال که شرایط به نفع موضعگیریهای قبلی اش آماده شده است، این چنین آب سردی به روی دست غربیها میریزد و خیال پاکستان را تاحدودی راحت میکند.

در چنین شرایطی خیلی سخت است که بتوان گفته های رییس جمهور را توجیه کرد ولو حرفه ای ترین سخنگو را استخدام کند و هزار بار هم تکذیب کند، بازهم تاثیر منفی عمیق بر اذهان مردم و طرف غربیها خواهد داشت. بقول معروف اینگونه مصاحبه ها با " ماستمالی" پاک نخواهند شد ولی ظاهرا چاره ای دگر هم نیست چون این اولین بار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود که آقای رییس جمهور چنین اظهاراتی را بیان میکنند، ناچارباید از مردم افغانستان و غربیها بخواهیم تا به این چنین سخنان عادت کنند.من بعد هرگاه رییس جمهور محبوب ما این چنین سخنان را ایراد کرد، باور نکنیم و منتظر باشیم تا منظور اقای رییس جمهور را از زبان سخنگویش بشنویم.

جبر تابعیت یا شهروندی

یکی از دوستان خوبم" هادی"  در پروفایل  یاهو اش نوشته است : "شهروند افغانستان بودن خیلی فرصتها را از او گرفته" که واقعا مرا وادار به بازگشت به وبلاگ کرد. خوب طبیعتا انسان تابع خصوصیات ژنیتیکی و عامل محیطی است. در بخش ژنتیک تقریبا اکثریت علما موافق این نظریه اند که انسانها از همدگر تفاوت زیادی ندارند و  مواد ژنتیکی مشابهی دارند ولی فقط محیط زیست انسانها است که به خصوصیات ژنتیکی انسانها اجازه بروز میدهد و از اشخاص دارای هوشمندی یکسان، انیشتین و یا اسامه بن لادن میسازد. خوب با اطمینان زیادی میتوان گفت که اگر ملا عمر از یک پدر و مادر اروپائی و یا امریکائی متولد میشد همان ملا عمری نبود که حالا هست  و یا اگر کسانی در مدارس دیوبندی پاکستان نمیرفتند امروز ما شاید درگیر مشکل خانماسوز انتحار و انفجار نبودیم.

مثالهای متعددی هست که حرفهای این دوستم را ثابت میکند. مثلا داکتر طاهر شاران  دانش آموخته ء فزیک اتمی چندی قبل جایزه معتبر "کِری فوستر" را به خاطر کار ارزشمند رسالهء دکترا اش دریافت کرد. داکتر شاران از شهیدان بامیان است. معتقدم خیلی از همسن و سالان آقای شاران و همقطاران شان در شهیدان و دگر نقاط مناطق مرکزی بیسواد اند و شاید خیلی هایشان با همان ضریب هوشی مشابه تا اخر عمر به دهقانی مصروف باشند و یا هم در کارخانه های تولیدی کشور ایران و... عمرشان را بگذرانند. یا تصور کنیم باراک اوباما در کنیا تولد شده بود و در همانجا زندگی میکرد، آیا میتوان تصور کرد که او به همین میزان تحصیلات و موفقیت دست می یافت؟ به گمان اغلب شاید در مزارع چای و کیلهء "Plantain" کار میکرد و کسی هم  نام اش را نمیشیند. یا مثالی از دنیای فوتبال، تیم ملی آلمان در بازیهای مقدماتی جام ملتهای اروپا تمام بازیهای ممکن اش را با پیروزی پُشت سر گذاشت و خیلیها این را مرهون ترکتبارها،لهستانی تبارها و .. میدانند که در آلمان مهاجرت کرده اند. کسانی مثل مسئوت اوزیل،تاسچی و یاگوندوغون از ترکیه و  مانوئل نویر و کلوزه از لهستان که هرکدام ستون موفقیت بی نظیر تیم ملی فوتبال آلمان را تشکیل میدهند.

ده ها و صدها مثال دگر را میتوان یاد آورشد که این مدعای دوست ام هادی مفید را ثابت میکند. ما هرکدام زندانی، محیط و شهروندی خود هستیم که به نحوی محدودیت برای ما ایجاد کرده است. یک فرزند افغانستانی بدون اینکه استعداد اش کشف شود بدنیا می اید و زندگی میکند و میمیرد. ممکن است شخصی که ضریب هوشی فوق العاده تا آخر عمر چوپان بماند و یا شخصی دگری با ضریب هوشی بالا استعدادش را در ساختن بمبهای کنار جاده ای از امونیم نیترات بکار اندازد و ده ها انسان بیگناه را بکام مرگ بفرستد و هزاران مورد دگر. چه باید کرد دوست من؟

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

پاکستان غُدهء بد خیم کشورهای اسلامی

          "بس در آتش میسوخت، جمعیت خشمگین راه را سد کرده بودند. بعضی هم در ورودی شفاخانه در کویته بر علیه این کشتار سیستماتیک و هدفمند شعار میدادند. تلویزیون خصوصی جیو نیوز پاکستان از محکومیت حادثه کشته شدن سیزده نفر سبزی فروش در کویته خبر میداد. همزمان نواز و شهباز شریف، پرویز مشرف و بعضی احزاب پاکستان این رخداد را محکوم کردند." 

        کویته این روزها خشن ترین روزها و ماه هایش را تجربه میکند، کویته یکپارچه خون، دود و آتش است. مردمی بجرم خصوصیات فزیکی و باورهای مذهبی اش بیرحمانه قتل عام میشوند. مردمیکه حالا از کسب و کار در شهر دست شُسته اند و تازه برای تهیه کردن سبزی و مواد غذائی لازم اش نیز باید کشته بدهند .براستی روزگار سختی است.

          اکتُبر شاهد حضور ده ها هزار نفر در خیابانهای مختلف جهان بود. سلسلهی از تظاهرات هماهنگ که برای تحت فشار قرار دادن پاکستان از یکسو و متوجه ساختن ملل جهان از حوادث ناگوار در پاکستان از طرف دگر تدارک دیده شده بود. متاسفانه نه دولت پاکستان و نه جامعهی جهانی عکس العمل بجا و مناسب را در قبال این موضوع نشان دادند. زمان نا مناسب این رخدادها نیز سبب شده تا این حوادث در لابلای تحولات لیبی، درخواست فلسطینیان برای عضویت در سازمان ملل متحد، ناامنیها در سوریه و بالاخره جنگ لفظی ایالات متحده با پاکستان گُم شده و کمرنگ جلوه کند. از طرف دگر تجربه نشانداده است که کشورهای غربی زمانی به دفاع از حقوق بشر و دفاع از قربانیان خشونتهای قومی- مذهبی میپردازند که منافع آنها ایجاب کند در غیر آنصورت جامعهی بین المللی و غربیها سکوت میکنند. واضح است که در حوادث کویته آنها احساس نمیکنند که منافع شان در خطر افتاده است و بنا براین نمیتوان چشمداشت حمایت از آنها داشت. 

         مردم هزاره تاون این روزها بشدت خود را تنها احساس میکنند. پاکستان در مجموع آنان را بعنوان شهروندان درجه دوم میشناسد. دولت افغانستان هم آنها را بعنوان شهروندان پاکستان دانسته و گویا تذکر دادن آنرا به پاکستان، دخالت در امور داخلی میپندارد. مثل " بُزغاله ء دو مادری مُرد از لاغری" در مورد آنها صدق میکند. رهبران سنتی هزاره ها نیز دغدغه های دگری دارند و یا هم خود را بی دفاع میدانند. دولت محلی بلوچستان ظاهراٌ با لشکر جنگهوی و تروریستان سر و سِری دارد. مجموعهی این عوامل باعث میشود که لشکر جنگهوی قربانی بی آزارتر از مردم کویته پیدا نکند و حملات خود را هر روز شدیدتر کند. 

           زد و خوردهای فرقهی در پاکستان هرچه باشد خطرناک است و تنها به پاکستان خلاصه نخواهد شد و اگر کاری صورت نگیرد دامنهی این خشونت ها به کشورهای همجوار نیز کشیده خواهد شد. افغانستان بعنوان همسایه این کشور نباید در مقابل این حوادث بی تفاوت بماند.  کشورهای اسلامی نیز باید از توان خود برای مهار کردن این حوادث استفاده کنند، نه اینکه آتش بیار معرکه باشند و مردم بی دفاع کویته، کراچی و... را هیزم سوخت معادلات منطقهی خود قرار دهند. آتشی که امروز در پاکستان شعله ور است دیر یا زود دامن آنها را نیز خواهد گرفت.

          در گذشته های نه چندان دور  زندگی بشکل عادی در پاکستان جریان داشت. شیعه و سنی، پنجابی، سندی ، کویته گی هزاره و پشتون همه و همه به محمدعلی جناح شیعهی اسماعیلی اقتدا کردند و او را بعنوان قائد اعظم خود خطاب کردند. پاکستان آنروزها نمونهی از رأفت اسلامی و تساهل و تسامح بود. آنروزها پاکستان، پاکستان بود، اما متاسفانه دخالتهای تفرقه افگنانهی جمهوری اسلامی ایران از یکطرف و وهابیهای عربستان سعودی و دگر شیوخ عرب از طرف دگر، این کشور را از جریان اصلی اش خارج کرد. آنها طیفی از عناطر افراطی را در پاکستان تربیه کردند. این دخالتها ابتدا کراچی و لاهور را به حمام خون تبدیل کرد و حال هم به کویته رسیده است.
        
         پاکستان امروز به مزرعهی لاغری شبیه است که استعداد پرورش هرگونه علف هرزی را دارد و کشورهای قدرتمند دگر اسلامی و رقیب هم تا توانسته اند به پخش تُخمهای گونه گون علفهای هرز مبادرت ورزیده اند. پاکستان امروز از آرمانهای موسسان اش فاصله گرفته است. این کشور اینروزها مامن افراطیهای اسلامی و تروریستهای جهانی است.  طبیعی است که این افراطیها روی جامعهی پاکستان هم تاثیر گذاشته و میرود که پاکستان به نقطهی غیر قابل برگشتی برسد.پاکستان امروز غدهء بدخیم سرطانی و زخم چرکین است. اگر داعیه داران رهبری کشورهای مسلمان از دخالتهای مخرب خود دست نکشند، بیم آن میرود که این زخم چرکین سرباز کند و خشک و تر همه را بسوزاند.