۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

سفر و هواپیما از دیروز تا امروز


از زمانی که برادران رایت نخستین طیاره شان را به پرواز در آوردند، شاید سالها می گذرد. از آن زمان تا حال طیاره یا هواپیما تغییرات زیادی را بخود دیده است.شاید برادران  رایت تصور نمی کردند که روزی هواپیما بتواند بعنوان وسیله ی نقلیه مورد استفاده قرار بگیرد و میلیون ها مسافر را از گوشه و کنار جهان جابجا کند و شگفت انگیز تر از آن بتواند وسیله ی پرتاب بمب و راکت باشد.
برگردیم به عصریکه انسان هنوز از الاغ ، قاطر، شتر و اسب به عنوان وسیله ی نقلیه استفاده می کردند. آنها باید ماه ها صبر می کردند تا از یک جا بجای دگر بروند و هزاران کیلومتر بیابان های بی آب و علف را طی کنند تا به وادی برسند و مشک آب تنها وسیله ی برای ذخیره اب بود. برای من و نسل من حتی تصور اینکه با الاغ می شود از یک ولایت به ولایت دگر رفت، دشوار می نماید. ولی این چیزی است که واقعیت دارد و درگذشته ی نه چندان دور وجود داشته است. کربلای قنبرعلی(نام تیپیکال) مسیر بین غزنی در افغانستان و نجف و کربلا در عراق را با همین وسیله اش طی کرده است و انهم در گذشته های نه چندان دور.ولی تنها پیوند بین این وسیله ی نقلیه با امروز را  فقط خاطره های کربلایی قنبرعلی می تواند برقرار نماید و بس.
این را گفتم تا بهانه ی باشد برای اینکه سفرم را با یک طیاره ی خطوط هوایی"گو آیر" یک شرکت هندی از بنگلور بطرف دهلی آغازیده ام. شماره چوکی ام بیست و یک است و دختری شاید به همین سن و سال در آن طرف ام نشسته است. میخواستم در حین پرواز بخوابم ولی خوابم نبرد.تاریخچه پرواز و برادران رایت از ذهنم رژه رفت. درخیالم سفری از گذشته تا حال پرواز به آسمان توسط بشر جاه طلب و سربه هوا داشتم. چقدر همه چیز در تغییر است. طیاره امروز دگر حتی تنها  وسیله ی نقلیه هم نیست.
خوب حتمن می گویید چطور؟ روی روکش صندلی جلویی ام آگهی تولیدات یک شرکت نوشته شده و بطرف صندلی من تا شده است. انواع مختلف تولیدات یک شرکت همراه با قیمت ها و تخفیف های شصت تا هفتاد درصدی. درآخر هم نوشته است که اگر خواستید می توانید با پرسونل پرواز در تماس شوید و نمونه را دریافت کنید. این به این جا ختم نمی شود، یکی از پیشخدمت های طیاره لحظه ی پیش اعلان کرد می توانید اجناس چندتا شرکت را با تخفیف قابل توجه از آنها دریافت کنید.
حال طیاره دگر تنها طیاره نیست، فروشگاه و مجتمع خرید هم می تواند باشد.این چیزی است که من قبلن برنخورده بودم.هرچند قبلن در سفرهای ایران ، پاکستان و تایلند آگهی ها و مجلات تبلیغات جاذبه های توریستی کشورها را دیده بودم. جالب است نه؟ شرکت های تجاری امروز حتی از اندک ترین شانس هم برای اشتهار تولیدات خود استفاده می کنند. حال دگر تبلیغات آنها از سطح شهر، مرکز خرید های مجلل، فروشگاه های زنجیره ای و بالاخره ترمینال میدان هوایی و هواپیما هم کشیده شده است.
 حال که این جملات را می نویسم، دو تن از خدمه های خوب صورت و خوش برخورد نزدیک چوکی ام رسیده است. آنها مجموعه ای از زیورآلات مانند گردن بند، انگشتری، ساعت، بکس پول وغیره چیزها را برای فروش آورده است و به مسافرین پیشکش می کنند. چقدر زیبااست این گارسون ها خدای من، و چقدر آرایش غلیظ کرده اند.برای لحظه ی حواسم طرف آنها می رود. باسن اش با بازویم در تماس می شود. خودم را جمع می کنم مبادا گناهکار شوم. دوباره تمرکز می کنم.
چقدر آرایش کرده اند.چقدر زمان لازم است تا آنها را این شکلی در بیاورد. خوب بازاریابی از انسانها هم بعنوان وسیله استفاده می کند.با خود می گویم آیا هزینه آرایش را کی بعهده دارد. اگر قرار باشد خود آنها هزینه اش را بپردازد که باید تمام حقوق اش را به آرایشگر بدهد.حتمن خطوط هوایی این کار را می کنند. چون همه یونیفورم و یگسان آرایش شده اند.
داشتم از طیاره می گفتم .حسابی زدم به جاده ی خاکی. آری هواپیما دگر امروز فقط وسیله ی نقلیه هوایی نیست. یک شرکت تبلیغانی، یک مرکز خرید و... نیز هست. اگر بردران رایت حالا زنده می بود و نتیجه ی کشف مهم شان را مشاهده می کردند ، شاید از خوشحالی و تعجب ضعف می کردند.

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

جنرال حمید گل افشا کرد

جنرال حمید گل ریئس سابق اطلاعات ارتش پاکستان درتازه ترین اظهارات اش چندین دهه  سکوت پاکستان در قبال افغانستان را شکست. جنرال حمید گل گروه حقانی را دوست پاکستان خواند و نیز نبرد طالبان برعلیه دولت افغانستان را جهاد برحق نامید.گذشته از آن آغاز عملیات قندهار را منوط به اجازه پاکستان دانست.

چندی قبل نیز نوازشریف نخست وزیر اسبق پاکستان گفته بود وی در هردو دور نخست وزیر ی اش از طالبان حمایت کرده است منتها با این تفاوت که او خواستار پایان دادن مداخلات پاکستان در افغانستان شد ولی جنرال حمیدگل به امریکا خط و نشان کشید و گفت که امریکا شکست خواهد خورد و طالبان پیروز خواهد شد.

این موضع گیری های مقامات سابق پاکستان می تواند درنوع خود بی نظیر باشد. چه اینکه آنها اولین ها هستند که بشکل علنی و ضمنی از دخالت پاکستان در افغانستان یاد می کنند و آشکارا ازدست درازی های پاکستان در کشورما می گویند. اگر گروه حقانی دوست پاکستان باشد و نبرد طالب ها هم در افغانستان به جهاد برحق تعبیر شود، واضح است که در سوی دگر قضیه دولت افغانستان دشمن دوست پاکستان و دشمن دوست پاکستان، دشمن پاکستان تلقی می شود. بناء دولت افغانستان دشمن پاکستان بوده و پاکستان برای نابودی اش دست به هرکاری خواهد زد.

موضع جنرال حمید گل، به هیچ وجه تبیین دیدگاه شخصی یک شخص نیست. موضع حمیدگل موضع دولت پاکستان است. جنرالان پاکستانی خیلی کم لب به سخن می گشایند و اکثرن کارهای اطلاعاتی را درخفا انجام می دهند. ولی وقتی حمید گل مقابل دوربین قرار می گیرد و مصاحبه می کند، می توان دو چیز را فهمید: اول اینکه دیپلمات های زیرک پاکستان می خواهد به ناتو، امریکا و دولت افغانستان بگویند که اظهارات او اظهار نظر شخصی یک شخص بازنشسته است و از طرف دگر بطور ضمنی به ناتو و امریکایی ها می فهمانند که پاکستان یک پای ثابت قضیه افغانستان است و هرآن بخواهد می تواند افغانستان و جامعه جهانی را به چالش بخواند. درنتیجه اینطور وانمود می کنند که هر راه حل برای معضل طالب باید قبل ازقبل از فیلتر آی اس آی عبور کند.

اهمیت این موضوع زمانی آشکار می شود که این اظهارات تقریبا همزمان با کنفرانس صلح در کابل ابراز می شود. چیزی که می تواند وزنه گفتگو با طالبان را در کنفرانس کابل سنگین می کند. آنان می خواهند بگویند که بدون مشارکت پاکستانی ها در قضیه طالبان دولت کابل قادر نخواهد بود با طالبان مذاکره کند و یا طالبان را وادار به مذاکره کند.آنان میخواهند آقای کرزی را بیشتر مستآصل کنند تا بیشتر از گذشته به حذف عوامل ضد طالبان و پاکستان تلاش کند.

اما وزارت دفاغ افغانستان نسبت به این موضوع واکنش شدید نشان داد.ظاهر عظیمی این اظهارات را مداخله جویانه خواند و محکوم کرد. درحالیکه وزارت دفاع افغانستان باید از گفته های این جنرال سپاسگزار می بود. قبلن پاکستانی ها عملن مداخله می کردند ولی حالا کمی جسورتر شده و آشکارا نیات خود را بیان می کنند. این اظهارات می تواند اردوی ملی و وزارت دفاع را برای شناختن دوست و دشمن کمک کند و آقای کرزی هم باید بفهمد که پاکستان در مسیر مقابل دولت افغانستان است و به هیچ عنوان نمی تواند دوست مطمئن برای کشورما باشد.

بر دولت مردان افغان است که در روابط شان با پاکستان تجدید نظر کنند.پاکستان از بدو آغاز تشکیل اش شریک مطئمن و همسایه  ی قابل اعتماد نبوده و نخواهد بود. رویای دوستی با پاکستان بیشتر شبیه خط کشیدن روی آب است ، پس راهکارهای سنجیده شود تا پاکستان تحت فشار قرار گرفته و از مداخله در امور افغانستان دست بکشد.بدون شک افغانستان هم حربه های زیادی برای تحت فشار دادن آن کشور دارد.

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

هفته ی شلوغ من

این هفته خیلی مصروف بودم. همه روزه امتحان داشتم و در کنار آن هم باید به کارخانگی، ریکارد و.... رسیدگی می کردم.در ضمن برای رفتن به افغانستان مراحل قانونی، اجازه خروج وغیره را سپری می کردم.خیلی دشواراست ولی درعوض تا رفتن به افغانستان چیزی نمانده. از این بابت خوشحالم. تا پنج روز دگه امتحان ختم خواهد شد و بعد هم که...........

 در این چند روزه اتفاقات خیلی سریع بود. میخواستم واکنش ام را در برخورد با این اتفاقات با شما شریک کنم ولی وقت اش را نداشتم.خیر باشد.بقول معروف "یار باقی، صحبت باقی". تا ما باشیم و "ناگفته های از شهروند" باشد، این قصه ادامه خواهد داشت. باز همدگر را در این جا زیارت خواهیم کرد.

اول هفته خبر بدی شنیدم. حالم گرفته شد. به بی پناهی و بد شانسی مردم ام گریستم. ازاینکه هرگاه جوانه ی امیدی می روید، خیلی زود پژمرده می شود، حتی پیش ازآنکه بفهمیم چه گلی بوده است و این جای تاسف است. هرچند هنوز امید را از دست نداده ایم و منتظرهستیم تا عزیز سفرکرده دوباره برگردد.کاش معجزه ی اتفاق بیافتد. من نگرانی خیلی ها را درلابلای اوراق فیسبوک و وبلاگ ها با تمام وجودم لمس کردم. این همبستگی مرا به آینده مبهم که پیش رو داریم ،کمی امیدوار می کند.

قتل چند عسکر بریتانیا خیلی ها را نگران کرد. نمیدانم انگیزه ی قتل چه بوده و اصلن کی عامل آن است و پشت پرده ی این قتل چه چیزی نهفته است؟ و نیز نسبت دادن آن به یک عسکر هزاره از غزنی چشمهایم را گرد کرد و خنده دار تر از آن تسلیم شدن سرباز قاتل به طالبان بود. یک سرباز هزاره و تسلیم شدن به طالبان و عامل طالبان بودن! این مضحک ترین خبری بود که شنیده بودم.
و اما بهرحال این سناریو برایم نامفهوم و گنگ باقی ماند.شاید روزهای آینده کد این سناریو هم باز شود.

ملیشه سازی یکبار دگر جنجال به پا کرد. مخالفت کرزی و بعد هم تسلیم شدن آن خیلی عجیب بود.هرچند از رئیس جمهور کرزی خیلی هم عجیب نیست. او بارها غربی ها را صریحن متهم به مداخله در امور می کند وچند ساعت بعد سخنگویش می گوید سوء تفاهم شده. راست میگویند که سخنگوی دولت سی هزار زبان دارد و باید توانایی آنرا داشته باشد که همزمان سفید را سیاه  وسیاه را سپید جلوه دهد.

دلم پراست از چیزهای نگفته ولی نه فرصت گفتن برای من است ونه هم حوصله ی خواندن برای شما خواننده ی کم حوصله ی انترنیتی. البته فکر نکنید، شمارا متهم می کنم، خودم هم یکی از آن کم حوصله ها هستم.شاید سرفرصت قفل دل خود را باز کرده و باز هم ذهن شما را بخارانم. تا درود دگر.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

زنده باد فساد

عجله داری زودتر خرید ات را خلاص کنی، به خانه برگردی، غذا بپزی و بعد هم بازی آلمان با اسپانیا در نیمه نهایی را تماشا کنی. با عجله موتورسایکل ات را کنار جاده، پیشروی فروشگاه زنجیره ای "اسمارت" پارک می کنی و بعد میروی داخل. 

بعد از تکمیل خرید و تصفیه حساب برمی گردی، می بینی موتورت نیست.هرچه اینطرف و آنطرف می گردی، کمتر نشانی از آن می یابی. از نفر امنیت فروشگاه می پرسی: "راستی موتور سرخ رنگی را اینجا پارک کرده بودم ندیدی؟:کلمات انگلیسی را شمرده-شمرده و جویده- جویده از دهان اش بیرون می کند."چرا دیدم.پولیس برداشت و برد".

 نگران می شوم، وای چی کاری بدی شد.حال باید اداره پولیس ترافیک بروم. جریمه بپردازم. جواز و لیسانس نشان بدهم. سر زنش شوم. در فکر آن می شوم که بروم و کدام موتری، ریکشایی، چیزی کرایه کنم و بروم اداره پولیس. درست همین موقع سبزی فروش آنجا مرا صدا می کند:" موتر پولیس آنطرف استاد است، اگر دنبال "اسکوتی" ات می گردی ، برو پیش اش".  و با ساییدن  دوتا انگشت اش بهمدگر بمن حالی می کند که برای گرفتن موتر سایکل ات باید پول بپردازی.

جلو می روم و به اصطلاح "گریتینگ" (سلام ) می کنم و بعد از خوش و بش می گویم: "آقا ببخشید اشتباه شده دگه تکرار نمی شود.موتورم را پایان کنید میخواهم بروم.محصل ام و باید برای امتحان آمادگی بگیرم". حسابی خودم را زده ام به موش مردگی. پولیس می گوید نه هیچ امکان ندارد. باید در اداره پولیس بیایی و موتورت را بگیری. مدارک اقامت و لیسانس ات را هم فراموش نکنی. می گویم پولیس محترم من جریمه را همین الان پرداخت می کنم. 

یکدفعه چشمانش گرد می شود. بمن می گوید ازینکه محصل هستی، باشه ایندفعه میگذرم ولی تکرار نشود.می گوید:" زود باش! پنجصد روپیه بده" می گویم ندارم خرید کرده ام و پولم تمام شده. بعد می گوید هرچه داری بده. صد روپیه می دهم و به مادون اش دستور می دهد که موتورم را پایین کند.

نفس راحتی می کشم و تازه یادم می آید. سالها پیش کتابی خوانده بودم بنام "زنده باد فساد" نوشته ی علی ربیعی استاد دانشگاه تهران. نویسنده در کتاب اش دلایل بوجود آمدن فساد و نیز راهکارهای مقابله به آن را به برسی گرفته بود. براستی در کشورهای جهان سومی اگر فساد وجود نداشته باشد، چی خواهد شد؟ قدرتمندان با استفاده از قدرت شان قانون را دور می زنند و مردمان عادی چیکار خواهند کرد؟

بعد از این حادثه فکر می کنم فساد در بعضی مواقع یک راهکار خوب برای دور زدن بوروکراسی و فرمالیته، نیزهست. این قدر هم بد بین نباشیم. این غربی ها به ناحق به کرزی گیر سه پیچ می دهند. شاید کرزی هم مثل من بعضی مواقع به دور زدن قانون و سوء استفاده پول های باد آورده ضرورت داشته باشد. براستی یک فرق کوچک بین این پولیس و حکومت ما وجود دارد، و ان اینکه دولتمردان ما میلیون ها دالر برای دور زدن قانون می گیرند و این پولیس بیچاره فقط صد روپیه.

«همه چیز فروشی است ،در کشور ما همه چیز را می توان خرید در این معاملات نامشروع داشتن باریکه ای از قدرت نیز ابزار تمام عیاری برای معامله است که به کمک آن میتوان به صورت غیر قانونی به پول و سایر کالا ها دست یافت.» 
جمله ی بالا ازموبوتو رئیس جمهور زئیر است که در مورد کشورش می گوید.

"زنده باد فاسد!"