۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

ازینکه کمی دیر به نشر می رسد، پوزش می خاهم

نقره داغ شیخین در پارلمان و تحقیر هزاره ها
جلسه رای اعتماد به وزیران پیشنهادی با رد صلاحیت دو وزیر هزاره به کار خود پایان داد. اسدالله خالد با اکثریت آرا توانست به کرسی وزارت اقوام و قبایل تکیه بزند. انور الحق احدی مهره ی درشت حزب سوسیال دموکرات(افغان ملت) و یار دیرین آقای کرزی به وزارت تجارت رسید. بسم الله محمدی یار تعویضی تاجیک ها به جای آقای صالح و اما در نقش وزیر داخله رای اعتماد گرفت.

انتظارها از پارلمان بعنوان نهاد ملی بیشتر ازاین بود.پارلمان ممثل دموکراسی است و از دموکراسی به عنوان آرمان شهر عصر یاد می کنند. دموکراسی یا همان مردم سالاری خود ما در خیلی از کشورها هم جواب داده است. به نظر می رسد در افغانستان آنطور که انتظار می رفت، نه تنها حافظ اقلیت ها نیست بلکه مانند پتکی بر سر اقلیت ها فرود می آید و این چیزی است که در رای اعتماد های زنجیره ای به وضوح شاهدش بوده ایم. همه از فلتر پارلمان عبور می کنند بجز چشم بادامی ها. البته این تنها یک نمونه اش است که در رسانه ها بازتاب داده می شود و  مردم رویش بحث می کنند و پارلمان در دفاع از خود هم می گوید که آنها مثلن شایستگی لازم را نداشتند و حرف های از این قبیل. ده ها نمونه ی دگر و در بخش های مختلف دولت وجود دارد که هنگام مصاحبه و یا گزینش شخصی مناسب برای یک پست، هزاره این موجود بد بخت نمی تواند از فیلترهای بظاهر موجه عبور کند و فیلتر می شود. خوب اگر این مسئله را کمی وسعت دهیم، شما می توانید نمونه های فراوان اش را در دور و بر تان خواهی دید.

دلایل زیادی برای این نحوه ی برخورد می توانیم ارائه کنیم. پس زمینه ی تاریخی محرومیت هزاره ها، ساختار فزیکی، تفاوت های مذهبی و........ هزاران دلیل دگر.با اندک تعمق می توان به این نتیجه رسید که این دلایل در اولین کابینه ی کرزی هم وجود داشت ولی باتمام حساسیت ها این کار صورت نگرفت و آقای کرزی موفق شد تمام وزیران اش را از فلتر پارلمان عبور دهد.

اگر به این شکل تحلیل کنیم، گمراه کننده خواهد بود، زیرا در افغانستان رخدادها در امتداد هم  و مثل زنجیر به هم متصل اند. رد صلاحیت وزیران مشخصا هزاره تبار از این قاعده مسثنا نیست. پس زمینه ی تاریخی، تفاوت مذهبی و ... می توانند تاثیر گذار باشند ولی بطور حتم نمی تواند علت اصلی باشد. ریشه ی همه ی این رد صلاحیت هارا در انتخابات ریاست جمهوری اخیر و ائتلاف رهبران پنبه ی هزاره ها با کرزی می توان جستحو کرد. معاملات پشت پرده انتخابات، این رهبران خوش باور را بر آن ساخت تا از برادر کرزی حمایت کنند. هرچند کرزی در دور اول ثابت کرده بود که کرزی متعهد به هیچ پیمان و تعهد نیست  و اصول کلی سیاست اش از اندیشه ی ماکیاولی سرچشه می گیرد.

همگان شاهد بودیم، آقای سیاف نیز توافق کرده بود که از نامزدی آقای محقق در پست معاونت پارلمان حمایت کند ولی وقتی خودش رای نیاورد به  همه ی آن توافقات پشت پا زد و جناب محقق صاحب سرش بی کلاه ماند. همه فکر می کردند آقای محقق باید از گذشته اش درس عبرت گرفته باشد ولی او نه تنها این را آویزه ی گوش اش قرار نداد بلکه این بار در سنگ- سنگ مناطق مرکزی رفت و برای کرزی کمپاین کرد. او در مزار شریف گفته بود: " آقای کرزی بمن وعده پنج وزارت و ولایت شدن دو ولسوالی پر نفوس هزاره نشین را بمن داده است". شاید آنموقع هیچ فکر نمی کرد که وعده غیر از توافق است.

در کشورهای دارای سیستم دموکراسی بعد از هر ائتلاف و توافقی معمولن رهبران در کنفرانسی خبری شرکت می کنند و توافقات انجام شده را با رسانه ها شریک می کنند. در افغانستان قضیه برعکس است، دونفر پشت پرده مذاکره می کنند و بعد هم یا کنفرانسی خبری مشترک در کارنیست و یا اگر کنفرانسی هم در کار باشد، صرف گفته می شود که آنها یک سلسله توافق ها را انجام داده اند ولی اصل توافق معمولن مسکوت می ماند. تفاوت دگر هم که وجود دارد وعده های دروغین است که در کمپاین ها داده می شود و بعد از ختم پروسه هیچ تضمینی برای اجرای آن وجود ندارد.

مجلس نمایندگان  نیزمی تواند مقصر باشد. کار امروز آنها را نمی توان با هیچ دلیلی توجیه کرد. امروز هیچ چیز مطرح نبود،نه شایسته سالاری ، نه سطح تحصیل  و نه هیچ مقیاس دگر. رای امروز آنها زخم بزرگی بر پیکر ملت افغانستان است و جز تشدد و پراگندکی اقوام افغانستان ، هیچ ثمره ی دگری ندارد. پارلمان که روزی انتظار می رفت خانه ملت باشد، دگر خانه ی ملت نیست. این پارلمان بازیچه ی است در دست اربابان قوم و قوم سالارها.آنها به جیب خود و ارباب قبیله می اندیشد وبس. گویا فراموش کرده است که منافع ملی افغانستان چه است و وظیفه ی آنها در این راستا چیست.

اما برای هزاره ها این یک هشدار است، آنها باید به این فکر کنند که نیازهای و دشواریهای فراروی آنها با داشتن چنین رهبرانی برآورده نمی شوند. آنها باید به تغییر بیاندیشند، باید بحران رهبری سیاسی خود را در کشور چندملیتی مانند افغانستان  جدی بگیرند.این رهبران دگر پاسخی برای جوابهای آنها ندارند. جهان بینی آنها خیلی کوچک است و گاهن تا منافع شخصی شان تنزل می کند.
هزاره ها در طول تاریخ ملی اندیشیده اند و درخدمت منافع کلان کشور بوده اند ولی هیچگاه آنطورکه انتظار می رفته با آنها برخورد صورت نگرفته است.بخشی از ان هم شاید به رهبران شان برگردد.در هنگامه ی که همه از سلاح قبیله استفاده می کنند 
،بر هزاره هاست که زاویه دید خود را تغییر داده و در راهبرد خویش تجدید نظر کنند.

مزاری یگانه رهبر هزاره ها پنداشته می شود که دارای برنامه بود. استراتژی مشخص داشت و اهداف مشخص را دنبال می کرد. به همین دلیل هم بود که از رهبر سازمان نصر به رهبر حزب وحدت و درنهایت به رهبر هزاره ها ارتقا کرد و امروز خیلی ها او را پدر معنوی هزاره ها می دانند و خطاب می کنند. رهبران فعلی هم از آنجاییکه چیز نوی برای گفتن نداشت. دنبال همان هدف را گرفتند و بعد از برآورده شدن اسمی آن در قانون اساسی، دگر حرفی برای گفتن ندارند.

 ولی این رهبران،  از آنجایی که حرفی برای گفتن ندارند و اندیشه نوی در آن نه زاییده است، ناخودآگاه درفکر منافع خودشان می افتند و چون متعلق به گذشته اند نیازهای زمان ما را درک نمی کنند، به همین ملحوظ است که حیثیت رهبر را ندارند. درین میان اگر شخصی پیدا شود که راهبرد هزاره ها را تعیین کند، اهداف مشخص داشته باشد و نیاز زمان را درک کند، بدون شک هزاره ها دور او را خواهند گرفت و از او حمایت خواهند کرد.

افغانستان کشور قومی است و هر نوع کنش و واکنش در آن  از قبیله شکل می گیرد. بناء این رهبران خصیصه ی رهبری دراین آشفته بازار را ندارند و از رهبر به خادم، نوکر و چاپلوسی"سلطان" نزول می کنند. سلطان ابتدا بازسازی را نا متوازن شروع کرد، بعد تربهسودی ها را تاراج کرد، بازهم این نوکران اش حرف برای گفتن نداشتند و حالا هم پتک پارلمان را بر سر شان می کوبد. با این حساب  تا پارلمان بعدی سلطان با مزدورانش می خواهد کار هزاره ها را یکسره کند.

 نوبت تاجیک ها هم می رسد. آنها هزاره ها را به شیخین خلاصه کرده اند و برای این در پارلمان به هزاره ها رای نمی دهند و می خواهند به خلیلی و محقق بفهمانند که پیامد ائتلاف با کرزی این است. ولی من فکر می کنم این موج به اینجا ختم نمی شود. اگر اوضاع به همین شکلی که هست ادامه پیدا کند، ریاست پارلمان هم از دست اقوام غیر پشتون خواهد رفت و افغانستان سلطه تک قومی را تجربه خواهد کرد. این در نهایت بحران جدیدی است که افغانستان با آن روبرو است. خداکند چنین نباشد.

راهکارها برای بیرون رفت از بحران موجود:

 - هزاره ها باید در اولین اقدام شان کار با رهبران فعلی را یکسره کنند. این رهبران بارها نشان داده اند که در پیچ و تاب کوچه های سیاست افغانستان راهبر نیستند. آنها در هر پیچی راه را گم کرده اند و می کنند. باید به نسل دگر از هزاره ها فرصت داده شود تا حرف شان را، راهبرد شان و اندیشه ی شان را به آزمون بگیرند، باید به آنها اعتماد کرد، باید مسیر از نو تعیین شود و راهی دگری برای فایق امدن به این مشکلات چی در سطح هزاره ها و چه در سطح کشوری جستجو شود. ضرب المثل معروفی  می گوید" آزموده را آزمودن خطاست" ما باید بیشتر از این خلیلی و محقق را بیازماییم. آنها توانایی عبور این مردم سخت کوش را از این گذر سخت ندارند. باید همه چیز را از نو تعریف کرد پیش از آنکه خیلی دیر شود.


 - سهم اقوام باید همانند لبنان و کشورهای چندملییتی دگربراساس سهمیه بندی تعیین گردد. توافق بن سهمگیری 19 درصدی هزاره ها را تعیین کرده بود و حال سهم آنها در دولت به یک درصد هم نمی رسد. 

- نمایندگان هزاره ها و سایر اقلیت های آسیب پذیردر مجلس هم به تناسب نفوس شان نیست. این روش های غلط است که زمینه ی  فاشیسم و دکتاتوری را فراهم می کنند. تا این روش ها تغییر داده نشود و تغییر در کادر رهبری هزاره ها بوجود نیاید و نیز حاکمیت از تمامیت خواهی دست برندارد، افغانستان افغانستان نخواهد بود.

- درنهایت این نحوه ی رایدهی در پارلمان دموکراسی نه ، بلکه استبدادی است و نمی تواند گره از کار این ملت باز کند. باید ساز و کار سنجیده شود تا جلوی  زورگویی هایی این چنینی گرفته شود و حق کتله های آسیب پذیر جامعه تلف نشود.

- باید راهکار بوجود آید تا " رای بر مبنای نژادی در خانه ی ملت و تعصب در هر بخش از دولت" را جرم اعلان نموده و عاملین آن مجازات گردند.

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

الهه سرور

هرچند این زمانه دلم تنگ است
امروز بی بهانه دلم تنگ است

این شعر آغازین آهنگ  نو الهه سرور پدیده ی جوان، با استعداد و با ذوق کشور ماست. چند و چندین بار به این آهنگ گوش دادم و لذت بردم. صحنه پردازی جالب، موسیقی آهنگین ، شعر خوب و بالاخره صدای مسحور کننده ی خانم الهه از آن یک آهنگ استثنایی و در نوع خود بی نظیر ساخته است.

چندی قبل هم آهنگ جدید دگری بنام سنگسار از این خواننده وارد بازار شد. راستش بازار  را که نمی دانم  اما من آنرا در سایت جمهوری سکوت ، پس از یک مصاحبه طولانی آقای بودا با خانم سرور ، یافتم و دیدم. این آهنگ هم مثل همه ی آهنگ هایش ناب و بی نظیر بود. صدای محکم اعتراض و فمینستی  در هرتن و پیچش آوایی این آهنگ هویدا بود. سنگسار، واکنش نقادانه ی یک زن در جامعه ی پسا طالبانی افغانستان و شاید هم فریاد خشم یک زن پس از سالها سکوت بود.

من اما، برای الهه نگرانم. برای حاشیه های که خاسته و یا نا خاسته برایش می سازد، نگرانم. نگرانم جامعه افغانستانی ها با فرهنگ و آداب آنچنانی الهه را برنتابند. من نگران ام اتفاق بدی برایش نیافتد. عکس های که این روزها از الهه ی با سر کچل، الهه ی با دوستان اش در حال تفریح و.... پخش می شود و بالاخره آهنگ اخیرش که بدون پوشش ظاهر می شود، دلیل نگرانی من است.

می ترسم حاشیه ها بر هنر الهه فایق آید. می ترسم صدای اعتراض الهه ی با استعداد را خاموش کنند. کم هم نیستند کسانی که چشم دیدن او را ندارد. همگان دیدیم که با وجود صدای زیبا یش، چطور در مراحل اول برنامه ی " ستاره افغان" ناباورانه حذف شد. تلاش تلوویزیون طلوع برای بازگرداندن او نیز بی نتیجه می ماند. نباید از کنار آن اتفاق بسادگی رد شد. باید آنرا جدی گرفت.

شاید "شیما رضایی" را بخاطر دارید. او مجری تلویزیون طلوع بود و خیلی زود، قبل ازینکه به پختگی برسد، شغل اش را از دست داد و بعد هم که حذف اش کردند. شاید افغانستان از آن زمان تغییرات زیادی بخود دیده است. شاید حساسیت ها تاحدود زیادی کاسته شده باشد. اما هنوز افغانستان، افغانستان است. بقول سمیع حامد شاعر معاصر:"پرده بالا رفت و پایین آمد اما، ما همان....." هنوز تغییر زیادی نکرده است.

هنوز آن مصاحبه الهه را در مرحله اول گزینشی  ستاره ی افغان بخاطر دارم. الهه در همان مصاحبه می گوید:" من میخواهم هنرمندی باشم که مردمم می خواهد نه آن هنرمندی  که مردم دوست ندارد". آیا الهه به این قول اش وفادار است؟ التبه من نمی خاهم زندگی شخصی کسی را زیر سوال ببرم. من به سلیقه و زندگی شخصی اش احترام دارم، اما من نگران ام ، نکند کسانی این چیزها را بهانه قرار داده و سد راهش شود و الهه نتواند آنطورکه می خواهد هنرش را در خدمت اجتماع قرار دهد.

برای الهه و طرفداران اش درود می فرستم و امیدوارم با هنرش سنگی – مانعی را از پیشروی زنان بردارد نه اینکه بهانه ی بدست غرض ورزان بدهد.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

دیروز نه چند روز پیش بود."سارا اکبری" یکی از استفاده کنندگان فیسبوك نوشته بود"کاش بودایی می بودم". شاید نزدیک پنجاه تا کامنت زیر این عنوان گذاشته شده بود. جالب بود بدانم واکنش دوستان فیس بوکی چگونه است. در کمال ناباوری به کامنت های روبرو شدم که مو را بر بدنم راست می کرد.

این دوستان فیس بوکی تا توانسته بودند به سارا فحش و ناسزا نثار کرده بود. بعضیها هم کمی ملایم تر سرزنش اش کرده بودند. هنوز آن کلمات رکیک ذهن من را آزار می دهد. باخود می گویم چرا باید اینگونه باشیم. خوب انسان های محترم، باکلاس،درس خوانده و... در شبکه های اجتماعی مثل فیس بوک عضو هستند. آخر چرا فرهنگ استفاده از آن را رعایت نمی کنند؟ چرا بخود حق می دهیم فردی را که صرف یک آرزو کرده بود، اینگونه توهین و هتک حرمت کنیم.

ولی این سارا نبود توهین شده بود.به نظر من کامنت دهنده، شخصیت خود را به نمایش گذاشته بود. خیلی ها سرزنش اش کرده بودند. خیلی ها خواسته بودند که این کامنت ها را پاک کند و سارا حساب این آدم را "بلاک" کند. من به این شخص دلم سوخت که چرا در دنیای به این بزرگی و دسترسی به این همه اطلاعات، اینگونه فکر می کند و با دیدن کلمه ی بودایی این همه از خود بیخود می شود.

تصور کنید اگر یک بودایی بیاید و این آرزو را بکند، بقیه بودایی ها با فحش و ناسزا به استقبالش می روند؟  اصلن عکس العمل خودت چه است؟ بازهم فحش می دهی؟ چرا ما بعضی چیزها را نمی فهمیم. مطمئنا بودایی ها  فحش نمی دهند و توهین هم نمی کنند. چقدر خوب بود كه تعداد زیاد از هموطنان ما كه از جدید ترین تکنولوژی روز استفاده می کنند، فرهنگ استفاده از آنرا هم فرا می گرفتند.

تساهل و تسامح یکی از اساسات اسلام است. ما باید یاد بگیریم که به اندیشه های دگران احترام بگذاریم. هم پذیری و دگر پذیری از ارزشهای بشر امروزی است. این انسان راهی زیادی را آمده است تا به این نتیجه رسیده است. باید یاد بگیریم که اندیشه و فکر هرکس مال خودش است. عصر کنترل برافکار و عقاید دگران گذشته است. نمی شود سلیقه ات را بر دگران تحمیل کنی برادر من و آنهم با فحش و ناسزا.

بهتر است کمی بخود آییم و مسئول رفتار خود باشیم. هزاره ی سوم است و ما هنوز در خم همان کوچه ایم .................

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

تاوانی که مک کریستال پرداخت

"مک کریستال سبکدوش شد". این تیتر خبرهای دیروز و امروز مطبوعات بود. فرمانده ی که پا بپای کرزی در افغانستان سفر می کرد. او معمار استراتژی جدید نظامی ایالات متحده و مردی بود که تلفات غیر نظامیان را به حداقل رساند. افزایش نیرو بخشی از راهبرد ترسیم شده ای او برای کاخ سفید بود. خواب های طلایی طالبان درمارجه تحت قیادت او پریشان گردید.

 باوجود تمام اینها از نخستین روزهای فرماندهی او تنشهای گاهن آشکار بین او و کارل ایکن بیری سفیر امریکا و تیم امنیت ملی امریکا مشهود بود. این کشمکش ها از دید مطبوعات هم پنهان نماند. بعد از چندین مورد انتقاد  از تیم امنیت ملی، سرانجام مصاحبه ی مک کریستال با مجله رولینگ استون نقطه پایان به همکاری او با ارتش گذاشت و اوباما با قاطعیت تمام او را از صندلی داغ فرماندهی اش سبکدوش کرد.

جنرال مک کریستال درمدت فرماندهی اش بخوبی توانسته بود حمایت کرزی و تیم اش را جلب کند و روابط خوب با دولت افغانستان دست و پا کرده بود. تاخیر در عملیات قندهار بخوبی سطح همکاری مک کریستال با کرزی را نشان می دهد. برای همین بود که کرزی طی یک ویدیو کنفرانسی خواهان ابقای کریستال بر سمت فرماندهی نیروهای امریکایی و ناتو شد. درخواستی که مثل خیلی از درخواست های کرزی از اوباما روی زمین ماند.

ولی در طرف دگر قضیه، جنرال مک کریستال اما، باتمام نقاط مثبتی که داشت، کارمهم هم انجام نداد. سی هزار نیری تازه نفس بنا به درخواست اش وارد افغانستان گردید. باوجود آنهم تغییر قابل ملاحظه ی درشرایط کشور پدیدار نشد. مارجه همچنان در برزخ نا امنی بسر می برد. قندهار به شهر ارواح بدل شده و هر روز ناامنی درآن افزایش می یابد.

شمال افغانستان که در چند سال اخیر به بهشت امن افغانستان تبدیل شده بود، نیز به قدوم مبارک طالب مزین شد. بغلان شاهد درگیری های خونین بین طالبان و حزب اسلامی گردید. قندوز به غده ی سرطانی شمال تبدیل شد و دامنه ی نا امنی ها حتی به بدخشان و تخار نیز کشیده شد. عملیات مارجه مهترین دستاورد کریستال هم باوجود سر و صدای رسانه ی هیچ دریچه جدیدی بروی کبوتر صلح باز نکرد.

درعوض این جنرال تا توانست برای خودش جنجال بپاه کرد. یک روز به هالبروک تاخت، روزی جنرال جیمز جونز را نشانه رفت و در آخر هم که شخص اول مملکت را هدف سخنان نیشدار اش قرار داد. تحمل هم حد و مرزی دارد و بالاخره مروارید سیاه ی  سیاست، باراک اوباما تصمیم به برکناری اش گرفت. 

این تصمیم یک تصمیم شجاعانه بود و لازم بود تا فاصله بین نظامیان و کاخ سفید به صفر برسد. مبارزه در ماموریت مهم افغانستان نیازمند عزم جدی و تیم یکدست و هماهنگ می خواهد. با آغاز به کار دیوید پتریوس حتما شاهد تغییرات بهتری در افغانستان خواهیم بود.

از طرف این یک تصمیم به موقع اداری اوباما هم بود. رفتن بطرف هدف و بدست آوردن آن نیاز به همدلی و تیم یکدست دارد. مک کریستال عملن با سیاست های واشنگتن مشکل داشت. برخلاف خیلی ها من معتقدم دوگانگی در سیاست ها و اجراآت امریکایی ها تاثیر بدی روی زندگی افغان ها می گذاشت. بهر صورت باید دید که آمدن فرمانده جدید تغییر مثبتی صورت خواهد گرفت. یا امریکایی ها تا استخراج کامل لیتیوم و طلا در افغانستان نا امنی ایجاد می کنند.


۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

این هندی ها


کلافه میشوی وقتی یک ساعت انتظار می کشی و بعد کسی می آید و می گوید حاضری تان را داده بروید. حوصله ی این هندی ها را تحسین می کنم. می نشینند، انتظار می کشند ولی دم بر نمی آرند. کسی نیست به این مثلن استاد بگوید: مرد اگر نمی آیی خوب چرا هماهنگ نمی کنی و وقتی نیامدی حاضری برای چی است.

اگر این دانشگاه را معیار قرار بدهم، باید بگویم که سیستم تعلیمی این کشور کم از تعلیمات عسکری ندارد. استاد، اینجا حیثیت جنرال اردو را بازی می کند و دانشجوها هم عسکر. حدث بزنید اگر یک سرباز از مافوق اش سرپیچی کند، چه سرنوشتی خواهد داشت؟ 

فکر می کردم هندی ها باید خیلی توسعه یافته تر از اینها باشد. حال می بینم سیستم تعلیمی دولتی آن چندان هم تعریف ندارد.خیلی از استادان کمتر به کمپیوتر و انترنت دسترسی دارند. یعنی مهارت آنها خیلی کم است. شاید درحد بیست درصد. تا خیلی وقتها فکرم به این مشغول بود چرا هندی ها رشد اقتصادی سریعی دارند. باتوجه به این ظرفیت. 

یکی از شاخص های ملل پیشرفته و توسعه یافته، احترام به وقت دگران است. چیزی که هندیها به آن پشیزی هم قایل نیست. تا دلت بخواهد وقت ات را تلف می کند. حمید الله دوستم می گوید : " اگر هندی ها پنج انگشت دست اش را به نشانه ی پنج دقیقه نشاندادند، مفهوم اش اینست که دوساعت بعد باید از آنها سراغ بگیری". خیلی هم اغراق نمی کند. براستی هم اگر گفت پنج دقیقه یعنی تو را می فرستند دنبال نخود سیاه.

ولی این تنها یک روی سکه است. من  هند را زیبا یافتم. بنگلور شهر زیباست. آب و هوای استثنایی دارد، طوریکه به زحمت می توانی زمستان، تابستان و دگر فصول سال را از هم تمیز دهی. مردمان اش آرام و صلحجو هستند، برعکس ما که خشونت را به پول می خریم و دوست داریم خیلی زود برتری فزیکی خود را به رخ طرف مقابل بکشیم.

هند کشوری با نژادهای متعدد، اقوام گوناگون و مذاهب مختلف است. زندگی مسالمت امیز آنان می تواند الگوی خوبی برای ما باشد. باتوجه به اینکه تعداد قابل توجه افغانها در این کشور مصروف تحصیل اند، امیدوارم حداقل بتوانند این شاخصه ی هند را به عنوان سوغات با ارزش به افغانستان انتقال دهند. این چیزی کمی نیست. ولی با آنهم هند سرزمین کاست ها نیزهست .نکند که این پدیده بر رنگارنگی و تنوع آن سایه اندازد.

شاید در فرصت های بعدی در مورد هند و جذبه های فرهنگی آن بیشتر بنویسم. اگر فرمانده " راما کرشنا" برایم وقت  ماند.

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

صدای بامیان

دوسال پیش دوستان خوبم مهدی مهرآیین و خانم محمدی مرا به صرف شام دعوت کردند. مهمانی به افتخار فراغت یکعده ژورنالیستان بامیان از کورس آموزش خبرنگاری و ژورنالیزم ترتیب شده بود. "پرس ناو" موسسه هالندی اسپانسر این پروگرام بود.مهرآیین می گفت آنها وعده ای ایجاد یک مرکز برای ژورنالستان و فعال سازی یک رادیو را نیز داده اند. خوشحالم که پس از دو سال یکی از این وعده ها عملی شده است.

این رادیو، آنطور که ظاهر نظری می گوید، به همکاری دانشگاه بامیان راه اندازی شده است. این نقطه قوت مدیران آن است زیرا محصلین را نیز عملن درکارهای تهیه خبر و گزارش درگیر می سازد. مهمتر از ان راه را برای یک دانشکده ی ژورنالیزم باز می کند. 

در صحن دانشگاه دوموتر باربری پارک بود.لحظه ای ورود به دانشگاه، اگر به تابلو نگاه نمی کردی فکر می کردی اینجا شرکت ساختمانی است. فکر می کردم باید اینها را فروخت. حال خوب است که حداقل این موترها نیز برای حمل وسایل رادیو استفاده می شود. از این بابت خوشحالم.

رسانه ها به ویژه رادیو می تواند نقش فوق العاده ای را در تحول زندگی ساکنان این مناطق بازی کند. ساختار جغرافیای این مناطق مشکل عمده ای برای پیوند دهی این مردم بوجود آورده است. رسانه ها  و به ویژه رادیو می تواند این خرده فرهنگ ها را به همدگر پیوند دهد.
هرچند بازسازی و یا بهتر بگویم نوسازی در بامیان آهنگ خیلی-خیلی کند دارد. مردم بامیان بارها ازین بی تفاوتی گلایه کرده اند. این ناخشنودی ها تا سرحد تظاهرات برعلیه والی نیز تبارز کرده است. ولی در بخش فرهنگی ما شاهد رشد قابل توجه بوده ایم.رسانه ها در بامیان حضور خوبی دارند. تعلیم و تربیه رشد کمی خوبی دارد.آگاهی دهی قابل ملاحظه ی در مورد حقوق بشر و ارزش های نو صورت گرفته است. این نشانگر تغییر بزرگ است که در درازمدت می تواند تاثیر شگرف داشته باشد.

آغاز به کار این رادیو را به مهدی عزیز و همکاران اش تبریک می گویم. امیدوارم این رادیو بتواند در عرصه اطلاع رسانی، تعلیم و تربیه و ... تغییر مثبت و خوبی را در بامیان بوجود آورد.مهم تر از همه صدای مردم بامیان را به گوش دولتمردان برساند.

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

غم خاک

بیش از هر زمان دگر دلتنگم. لحظه شماری می کنم. کاش این امتحان ها زودتر خلاص میشد و می رفتم وطن، کابل، غزنی و..... شاید خیلی جاهای دگر.
نمی دانم امشب چرا اینقدر بیتاب آن آب و خاک ام.این همه بی حوصله گی برای چیست؟ چرا این همه کلافه ام. شاید تنهایم. نه همیشه تنها بوده ام. این اولین بارنیست.
نه، کمی صبر کن. تو که این همه بی حوصله نبودی، روی امتحان هایت تمرکز کن. هفته آینده از دوشنبه تا جمعه هر روز امتحان داری مرد! ترا چی شده؟ شمارش معکوس آغاز شده. یک ماه و نیم که چیزی نیست پسر.بعد کابل می روی، غزنی می روی، بامیان می روی. به شهر بودا. شهر خدایان. شهر شمامه و صلصال. چهل دختران را می بینی و مغول دختر را. دوستانت را می بینی و همکلاسی هایت را. کمی صبر داشته باش دنیا به آخر نرسیده. تو هنوز داری نفس می کشی. طعم چای سبز مادرت را هنوز بخاطر داری. یکسال تمام به یاد روزهای وطن زندگی کردی. این یک ماه چند روز هم رویش. اصلن بهتر است به روی خودت نیاری. مرد باش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مرد. فقط یک ماه. فقط یک ماه.

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

آیاوجود ذخایر طبیعی برای توسعه کافیست؟


خبرهای دیروز حاکی از کشف معادن طلا، آهن، مس و... به ارزش یک تریلیون دالر در جنوب و شرق کشور بود. سال گذشته هم در خبری اعلان شد که هلمند دارای مقدار قابل توجه نفت و یورانیم است.  اگر این خبر حقیقت داشته باشد ، می تواند تا حدودی دولتمردان را امیدوار کند که شاید بتوان از اتکا به کمک های خارجی در سالهای آینده کاست و کشورما در ردیف کشورهای ثروتمند حداقل در روی کاغد، قرار بگیرد.

کشف منابع طبیعی و سرمایه گذاری روی استخراج آن در سالهای آینده می تواند کشور ما را از این رو به آن رو کند ولی بخواطر باید داشت،این  تنها یک روی سکه است. اما روی دگر سکه، کشمکش تازه و بزکشی دگری می تواند باشد که باکشف منابع طبیعی آغاز یابد. چه اینکه افغانستان شاید از معدود کشورهای باشد که منابع طبیعی آن تقریبا دست نخورده مانده است و کمتر مورد بهره برداری قرار گرفته است. برعکس در کشورهای دگر منابع طبیعی تقریبا روبه اتمام است و این می تواند توجه آن کشورها را به منابع کشور ما معطوف کند و افغانستان یک بار دگر میدان رقابت کشورهای منطقه و جهان اما، این بار بر سر کنترل منابع گردد.

کما اینکه خیلی ها فکر می کنند که حمله به عراق فقط برای کنترل منابع نفتی آن کشور صورت گرفته است و تسلیحات کشتار جمعی صرف بهانه ای بیش نبوده است. شواهد هم همین را تایید می کند زیرا امریکایی  ها هیچ وقت نتوانستند سلاح اتمی در عراق پیدا کنند و بخاطر همین مسئله بود که بوش لقب بزرگترین"دروغگوی" دنیا را کمایی کرد. 

به نظر من معادن نمی تواند یک کشور را توسعه برساند و آنرا ثروت مند سازد. معادن نمی تواند تضمین کننده ای  آرامش و رفاه یک ملت باشد، چه بسا کشورهای هستند که از نظر منابع طبیعی خیلی غنی و از نظر شاخص های توسعه در آخر لست قرار دارند. مانند کشورهای لیبی، نیجیریه ، سودان و حتی کشورهای عربی منطقه.  برعکس نیروی انسانی و بشری تعلیم یافته و صاحب فکر است که تعیین کننده ای توسعه و پیشرفت یک کشور است. ما در دنیا کشورهای داریم که از نظر منابع طبیعی و ثروت های خدادادی خیلی فقیر اند ولی باتکیه بر نیروی بشری خود توانسته اند به توسعه و پیشرفت شایان برسند. نمونه های زیادی وجود دارد. چاپان، کوریای جنوبی و یک تعداد کشورهای دگر می تواند ثبوت بر ادعای ما باشد.

بناء اگر سیاست گذاران کشورما صرف به منابع طبیعی بسنده کنند وغافل از تربیه نسل نو باشند، به جای نخواهند رسید. صرف تماعی همسایگان و قدرتمندان را بیشتر خواهد کرد و بس. ما باید در قسمت بیداری و روشنگری نسل جوان توجه نماییم  و نیز در جهت آموزش خلاق و  ایجاد جامعه ای سالم مبتنی بر ارزشهای انسانی همت گماریم. فقط با تکیه بر همین مسئله است که می توانیم به توسعه پایدار برسیم و هر راهکار غیر از این می تواند کشور ما را به منجلاب دگری غرق کند.

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

کدام یک، یازده توپ و یا یک توپ برای همه؟

همه جا سخن از فوتبال و جام جهانی است.تلویزیون هال ما شلوغترین و مصروف ترین روزهایش را تجربه می کنند. افغانستانی، عرب، سیاه، سفید و همه...... روبروی جعبه جادویی جمع اند تا بزرگترین رخداد ورزشی جهان را ببینند. اما افریقایی ها بیشتر از بقیه با دقت آنرا دنبال می کنند.
کوچکتر که بودم. دیوانه وار بازی فوتبال را دوست داشتم. یادم می آید مادرم بارها مرا بخواطر بازی کردن فوتبال و دیر رفتن به خانه تنبیه ام کرد. خرمن جای مناسب ترین جای برای بازی فوتبال بود، هر چند گهگاهی روی چمن درو شده هم بازی می کردیم اگر صاحبان آن علف را برداشت کرده بودند و اجازه هم می دادند که به ندرت این اتفاق می افتاد.
آنوقت ها اما، فوتبال برای من فقط یک بازی جذاب بود که سوغات زوار های خوش تیپ و اتو زده ای تازه برگشته از ایران بود و تازه دریبل ها و دویدن یک نفس برای تصاحب توپ برای کودکان پرانرژی جذابیت آنرا دوچندان کرده بود. بزرگ و بزرگ تر شدم  و فوتبال هم پابه پای من بزرگ شد و معنی های تازه یافت. اخبار فوتبال برایم جالب شد و.............

حالا پس از گذشت سالها، همه ای آن خواطرات با جام جهانی فوتبال در افریقای جنوبی  در ذهن ام یک بار دگر زنده شد. تو گویی که همه ای آن "من" گذشته ام با فوتبال و کودکی پیش چشمم رژه می رود. انگار همین دیروز بود. اما حالا فوتبال برای من فقط فوتبال نیست، ورزش نیست و شاید یک سرگرمی هم نباشد. حالا فوتبال برایم یک سمبول است، سمبول تلاش جمعی برای رسیدن به یک هدف. گول، کلمه ای انگلیسی است و معنی اش هدف است ویازده نفر در زمین با یک نیمکت آدم در کنار آن برای هدف واحد می جنگند. مربی مثل یک شطرنج باز ماهر بازیکنان اش را طوری می چیند که به گول برسد. مربی با شادی شاگردانش در زمین شاد و با ناکامی آنان سرخورده و بدخلق می شود. گاهی خشم خود را با اداهای عجیب و غریب بروز می دهد.

حالا فوتبال اما، انسانیت است، انسان ها در فوتبال با هم یکی می شوند و نژاد، طایفه و تبار خود را فراموش می کنند و همه صرفنظر از سیاه و سفید بودن، همه بشر اند. داور با همه یکسان برخورد می کند و خطاهای کسی را بخواطر زرد وسیاه و سفید بودن نمی گیرد بلکه مطابق با بعد خطایش جریمه می کند نه با معیار رنگینی پوست اش. چه زمانی در همین افریقای جنوبی معیار بیشتر آدم بودن انسان ها روشنی پوست شان بود نه ارزش ها و قابلیت هایش. همین ژوهانسبورگ محله سفید پوستان بود و تاریک پوستان حق نداشتند با آدمهای اینجا آمد و شد داشته باشند. اما دیروز در افتتاحیه ای بازیها از هر رنگ، نژاد، ملت و از اقصا نقاط جهان آمده بودند و تیم فوتبال افریقای جنوبی هواداران سفید و سیاه داشت و همه یکصدا آنان را تشویق می کردند. در دوران حکومت آپارتاید فوتبال بازی سیاه پوستان بود و سفید پوستان بیشترراگبی بازی می کردند ولی امروز دگه کم -کم افریقای جنوبی از آن روزها فاصله می گیرد هرچند هنوز آثارآپارتاید برشانه زخمی جنوبی ها سنگینی می کند. با وصف ان آنان بزرگترین رویداد ورزشی دنیا را برگزار می کنند وبخود می بالند که زمانی این ورزش، بازی مورد علاقه سیاه پوستان بوده است.

فوتبال می تواند یک پیام داشته باشد و ان همبستگی برای دستیابی به هدف روشن. بدون در نظر داشتن عصبیت ها، برتری خواهی ها و سیاه و سفید بودن ها. چند سالی است که به بازیهای جوانمردانه جایزه تعلق می گیرد. این اقدام در نوع خود خشونت را محکوم می کند و مبلغ ارزش های مدنی، دگر پذیری و منافی ضد ارزش ها است. تو در فوتبال فقط از راه های مشخص و قوانین مشخص اش به هدف می رسی. سعی نمی کنی قانون را دور بزنی و کسانی که قانون را دور می زنند مجازات می شوند و از چشم داور هم پنهان نمی مانند.

از فوتبال می گفتم. فوتبال برای عده ای هویت می دهد. ارزش خلق می کند. دیشب سالن تلویزیون رفتم.تمام چوکی ها پربود از افریقایی ها از حبشه گرفته تا نامبیا،رواندا،نامیبیا و کشورهای دگر افریقایی. همه سرتاپا گوش و چشم بودند و با هربار تصاحب توپ توسط بازیکنان افریقای جنوبی نیم خیز می شدند و تشویق می کردند. فکر می کردی آنها در میدان می جنگند. بلی میدان فوتبال میدان جنگ هم هست. آیا شکست فرانسه توسط سنگال مستعمره سالهای قبل اش را دربازیهای کوریا و جاپان بخواطر دارید؟ آنها از استعمارگر سابق شان انتقام سختی گرفتند و خروس ها را راهی پاریس کردند و همزمان در تیرانگاه جشن بزرگی به همین مناسبت گرفته شد.

 از فوتبال می گفتم و بالاخره یادم از لطیفه تلخی آمد که زمانی زلمی آرا گفته بود، لطیفه ایکه طنز تلخی را با خود دارد. زلمی آرا از زبان ربانی می گوید" دیدم بیست و دو نفر پشت یک توپ می دوند، با خود گفتم بهتر است برای هرکدام آنها یک توب بخرم تا همه پشت یک توپ ندوند." حالا شما تصور کنید آن زمین فوتبال افغانستان است و بازیگران اقوام و قشرهای مختلف افغانستان. چون آنها هیچ وقت روی یک هدف واحد دور هم جمع نشده اند و بعد هم یکی می آید و تصمیم می گیرد که آنها از همدگر جدا شوند و هرکدام هدف مشخص خود را تعقیب کند و توپ مشخص خود را داشته باشند و "گول" مشخص خود را.

با خودم می گویم کاش میشد روزی ما هم یک توپ می داشتیم و یک "گول". همه یک صدا و یک نفس بطرف آن می رفتیم  و آن را بهم دگر پاس می دادیم و به آن نمی چسپیدیم و تمام بازیگران حریف را دریبل زده، جا می گذاشتیم و در نهایت به گول می رسیدیم. این وسط همین بازیکنان تکنیکی و هدف واحد را کم داریم. در آشفته بازار کشور همه گول خود را دارند و توپ خود را. هرطرف زمین ما گول است و هرکس به گول مشخص خود شلیک می کند. حالا تصور اش را بکنید با این بازیکنان می شود به هدف رسید و گل زد. من که باورم نمی شود.
ما بیک مربی نیاز داریم و به آرایش دوباره بازیکنان و دعوت کسانی که تا حال دعوت نشده اند و نیز یک هدف واحد و آنهم تعالی افغانستان است. این گول است در بازی فوتبال کشورما. گولی که فراموش شده و همه بازیگران ما خارج از چارچوب شلیک می کنند.

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

عروسی هم دگر امن نیست

بازهم انفجار و حمله به مراسم عروسی. در انفجاری در ارغنداب قندهار،بیش از یکصد نفر کشته و زخمی شدند. ولی این بار جنگنده های ناتو نبودند که هموطنان مارا به کام مرگ فرستادند. این انفجار توسط طالبان و یا همکاران شان برنامه ریزی شده بود.
معمولا اگر تنی چند در حملات ناتو کشته می شوند،خواه آنان طالبان باشد ویا غیر نظامیان. موجی از اعتراض و تظاهرات براه می افتد و انگشت ها به ناتو نشانه می رود ولی کجاهستند این اعتراض کنندگان که در برابر این عمل غیر انسانی اعتراض کنند. نمی دانم چرا افکار عمومی مردم ما خصوصا طیف وسیعی از مردمان جنوب و شرق با طالبان است. تاکی می خواهند از آنان حمایت کنند؟ براستی آیا هنوز نمی دانند که عواقب آن می تواند خیلی خطرناک تر از آنی باشد که تصور می کنند؟ نمونه اش همین سر بریدن ها، اعدام ها و انفجارهای غیر مسئولانه و غیر انسانی آنان است.
 براستی تاکی باید با طالبان همدردی کرد؟ آیاکافی نیست؟ آیا دولت مرکزی از طالبان چی میخواهد؟ چرا حاضر است بخواطر طالب بزرگترین ریسک ها را بکند و کسانی که در دولت مانع ایده ای طالبانی اند، تدریجا تصفیه می کند؟

طالبان عملکرد شان خیلی روشن است. آنان بارها به وضوح نشانداده اند که ما این دولت را نمی خواهیم.آنان مخالفت خود را با خارجی ها نشانداده اند. آنان با ارزشهای نوین انسانی همیشه در تضاد بوده اند. به زن به عنوان یک کالا نگاه می کنند. تصویر که از اسلام ارائه می دارند، خیلی کریه، قرون وسطایی و سطحی و ساده لوحانه است. در تک- تک اعمال انان ردپای سازمان استخبارات ارتش طالبان دیده می شود.انفجار اخیر خود شاهد این حقیقت تلخ است.

با این وجود من مانده ام که چرا هم دولت و یک طیف وسیع از مردمان با جغرافیای مشخص از آنان حمایت می کنند و سعی در رام کردن آنها دارند. دوستی دارم باسواد و تحصیل کرده ولی وقتی سخن از ملا عمر به میان می آید "لوی مولوی صاحب" خطاب می کند. نمی دانم چرا نمی فهمند که این ها اهل صلح نیستند و طالبان صرف با منافع افغانستان سرستیز دارد وآله ای دست این وان اند.

تاکی ما بشینیم و از آنان تعریف کنیم. تاکی بشینیم و اعمال آنان را توجیه کنیم. وقت آن رسیده است که همه مردم افغانستان این واقعیت را درک کنند و به طالبان نه بگویند. وقت آن است که نقاب از رخ طالبان برداشت و آنانی تحت نام های گوناگون برای طالبان کار می کنند، برای بدبختی افغانستان کار می کنند و خشنودی آی.آس.آی را جار می زنند. شناسایی شوند و از جامعه طرد شوند. این کار من و تو است برادر من که با طالب همدست و همعقیده هستی. طالب اهل صلح نیست و اهل مدارا هم نیست. حتی به قبیله و مردم ات هم رحم نمی کند، پس چرا حسابت را از آن جدا نمی کنی.چرا سنگ آن را این همه به سینه می زنی؟ وچرا.چرا..............................

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

آن دو راکت

وزیر داخله پس از یک دوران نسبتن موفق در وزارتهای انکشاف دهات، معارف و عملکرد نه چندان خوب در وزارت داخله کنار رفت و یا بهتر بگویم کنار زده شد. امرالله صالح هم که دوسال در برابر فشارهای بی وقفه و گاز انبوری مقاومت کرده بود، دوام نیاورد.

ظاهرن دلیل استعفای آنان کمکاری در برگزاری مجلس مشورتی و اصابت راکت ها درنزدیکی خیمه عنوان شد ولی به باور کارشناسان مسایل افغانستان این امر نمی تواند استعفای آنان را توجیه کند. اگر کنفرانس آقای صالح را دیده باشید، می توانید حرف های پشت پرده را از خطوط و چین های پیشانی آقای صالح بخوانید. و گفته های ایشان هم همین را مهر تایید می زند.
به نظر می رسد این دو از اولین قربانیان جرگه مشورتی بودند و ممکن است در روزهای آینده تحولات دگری در راه باشد.
 باید انتظار کشید که آقای کرزی پس از بازگشت از ترکیه کی ها را به وزارت نامزد می کند و آیا آقای اتمر در جمع آنان خواهد بود یانه؟ آقای امرالله صالح چطور؟ آیا این ختم ماموریت آقای صالح بود ویا از تجربه گرانبهای او در بخش های امنیتی استفاده خواهد شد.
آیا عملیات قندهار که از آن به عنوان کلید قتح افغانستان پنداشته می شود، بالاخره صورت می گیرد ویا اینکه این مسئله هم به گل روی برادران ناراضی بخشیده می شود تا آنان با خیال راحت در آنجا جولان دهند و عملیات خود را ازآنجا سازماندهی کنند
روزهای آینده آبستن حوادث زیادی خواهد بود باید دید و منتظر پاسخ به این سوالها باشیم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

کارآمدی جرگهء مشورتی و چند ایراد


پس از ماهاه هیاهو و تبلیغات، جرگه مشورتی صلح امروز با سخنان آقای کرزی و سخنرانی استاد ربانی به عنوان ریس مجلس مشورتی آغاز به کار کرد.در حین سخنرانی آقای کرزی یک راکت درست نزدیک خیمه مجلس اصابت کرد و بقول بی بی سی در هنگام سخنرانی آقای ربانی نیز صدای فیر شنیده میشد و مدتی هم سخنرانی اش قطع شد.
اصابت چند راکت در کابل و مهمتر از همه موضع طالبان در برابر این مجلس پیام روشنی بود به جرگه ای مشورتی و اینکه آنان به این جرگه دهن کجی نشان داده و آنرا به سخره گرفتند
عدم شرکت داکتر عبدالله،جنرال دوستم، محمد محقق و بقولی هم محمد کریم خلیلی و بعضی نمایندگان می تواند باشد جرگه را تحت تاثیر قرار دهد ،چیزی که آب سردی روی دستان آقای کرزی ریخت و جرگه را از آن حالت همه گیر بودن اش خارج کرد.
حضور آقای ربانی در نوع خود می تواند جالب باشد زیرا جبهه ملی قبلن آنرا تحریم کرده بود و حال یکی از اعضای برجسته آن در جرگه شرکت دارد.
با تامل به حضور کمرنگ اپوزیسیون و عدم حضور برخی از متنفذین قومی و رهبران غیر پشتون در می یابیم که جرگه تا حدودی زیادی از مشروعیت می افتد و به باور کارشناسان به یک جرگه تقریبا قومی تنزل پیدا می کند.بنا تصامیمی هم گه گرفته شود خیلی افغانستان شمول نبوده و نخواهد توانست بازتاب دهنده ای خواست های قاطبه ای افغان ها باشد.
نکته ای جالب دگر فراز های از سخنان آقای کرزی رییس جمهور بود که در سخنرانی اش طالبان را "برادران ناراضی" نامید و گفت که برخی سختگیری های حکومت و جامعه جهانی باعث شده است که آنها دست به سلاح ببرند..می توان از رییس جمهور پرسید ، مگر شما در راس دولت نبودید و مگر شما کابینه تشکیل نداده بودید؟ بنا اگر سختگیری وجود داشته لابد از طرف شما بوده نه از طرف کس دگر. و گمان نمی رود طالبان فقط " برادران ناراضی" باشد. تجربه نشان داده است که این برادران به ناحق خون های زیادی ریخته است و جنایت های برزگی را مرتکب شده است که نمی توان از برادر انتظار داشت. جنایات آنها برکسی پوشیده نیست و آفتاب را نمی شود با دو انگشت پت کرد.آقای رییس جمهور.
و اما سخنان آقای ربانی نیز خیلی ها را متعجب ساخت.او طالبان را با خود و رجب طیب اردوغان مقایسه کرد که گویا برای امتیاز چوکی می جنگند و پس از به قدرت رسیدن از خواست هایشان دست می کشند و مثل خودش به هر سازی می رقصند. چیزیکه باورش برای خیلی ها سخت است و یک تحلیل بسیار آبکی از قضیه طالبان است. آقای ربانی گویا فراموش کرده که همین طالبان زمانی حاکم بی چون و چرای افغانستان بودند و قتل عام ها، نسل کشی ،لت و کوب زنان در معابر، منع بیرون آمدن زنان از خانه، تخریب بودا با وجود فشار چند جانبه جامعه جهانی و......صد ها مورد جنایات ضد انسانی را در کارنامه دارند. حال شما قضاوت کنید مقایسه اقای اردوغان و حزب عدالت و توسعه با ملا عمر و طالبان از چه منطقی می تواند برخوردار باشد؟

بر بنیاد باور کارشناسان و با توجه به موارد ذکر شده می توان به این نتیجه دست یافت که این جرگه در بدترین زمان ممکن دایر شده و عدم حضور رهبران اپوزسیون ، رهبران قومی و احزاب عمده موجود فراگیر بودن و کارایی ان را زیر سوال می برد.شاید خود آقای کرزی نیز به کارایی آن شک داشته باشد و صرف می خواهد که جنبه تبلیغاتی آنرا برجسته سازد و همان بازی موش و گربه قبلی خود را با غرب تکرار کند و روی ناکارآمدی دولت و تیم غیر حرفه ای و فاسد خود سرپوش بگذارد این جرگه چیزی جز ترتیب یک پروپوزل از طرف کرزی و تایید پروژه از طرف خارجیها چیزدگری نبوده است.. این جرگه و جرگه های فرمایشی ازین دست نمی تواند درد افغانستان را دوا کند کما اینکه حکام گذشته هم دست به کارهای مشابه در گذشته زده بودند. بنا اگر به مشکل طالبان بشکل ریشه ای پرداخته نشود این اقدامات نمی تواند سودی برای کشور داشته باشد و چه بسا طالبان را بر ادامه جنایات شان مطمئن تر و استوار تر از پیش ساخته و راه را برای ختم بحران فعلی پیچیده تر می سازد و جز آب در هاون کوبیدن چیزی دگری نخواهد بود 160 میلیون دالر بودجه برای این مجلس سه روزه اختصاص داده شده است در کشوری مثل افغانستان که درآمد سرانه مردمش روزانه کمتر از دو دالر است علامت سوال دگری در مقابل این جرگه است. بقول دوستی اگر این مبلغ را روی شرکت کنندگان تقسیم کنیم به هریک صد هزاز دالر امریکایی می رسد.پول کمی نیست در حالیکه رییس جمهور امریکا ماهانه چهارصد هزار دالر دریافت می کند. هزینه گزاف این مجلس نیز صداقت برگزار کنندگان این جرگه را مورد تردید قرار داده چه با این میشد دردهای دگر این جامعه زخمی و خسته از جنگ را درمان کرد نه اینکه بار  دگری روی شانه های زخمی این ملت گذاشت. 


این جرگه و جرگه های فرمایشی ازین دست نمی تواند درد افغانستان را دوا کند کما اینکه حکام گذشته هم دست به کارهای مشابه در گذشته زده بودند. بنا اگر به مشکل طالبان بشکل ریشه ای پرداخته نشود این اقدامات نمی تواند سودی برای کشور داشته باشد و چه بسا طالبان را بر ادامه جنایات شان مطمئن تر و استوار تر از پیش ساخته و راه را برای ختم بحران فعلی پیچیده تر می سازد و جز آب در هاون کوبیدن چیزی دگری نخواهد بود.