۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

بهار

در اتاق ام ،روبروی کمپیوترم نشسته ام. تقویم هفدهم ماه حوت یا اسفند را نشان می دهد. یادم می آید پارسال نوروز کابل بودم و دوم ماه نوروز هم رفتم غزنی. ولی امسال اینطوری که پیداست امسال هیچ جایی نخواهم بود ، بجز همین بنگلور. کاش افغانستان می بودم در کابل، در مزارشریف میله گل سرخ، و یا هم غزنی و معجزه ای بهار و زنده شدن طبیعت را به چشم سر می دیدم. فکر می کنم زندگی در جایی که بهار و زمستان اش معلوم نیست، یک نوع یکنواختی است.
اینجا بهار و تابستان، زمستان و پاییز اش معلوم نیست ولی در عوض همه جا تا دلت بخواهد درخت و سبزه است ، شهر قشنگ و زیباییست ولی نه این شهر و نه هیچ جای این کشور به افغانستان نمی رسد. آنجا چیز دگر است و بی نظیر است، آنجا تنوع وجود دارد، برف را تجربه می کنی ، سرما ره تجربه می کنی و فصل های مختلف سال را. و به نظر من این خیلی زیباست. کاش آلی افغانستان می بودم و آب شدن برف را می دیدم